«دن کیشوت» پر تيراژترين كتاب پس از انجيل در سراسر غرب

خبرگزاری شبستان:«دن کیشوت» نوشته ی «ميگل دوسروانتس ساودرا» اثری  طنز و در عين حال يك شاهكار فلسفي و ارزشمند به لحاظ زيبايي شناسي است.

به گزارش خبرنگار کتاب شبستان ، «دن کیشوت» اثری از «ميگل دوسروانتس ساودرا» و یکی از قدیمی‌ترین رمان‌ها در زبان‌های نوین اروپایی است که بسیاری آن را بهترین کتاب نوشته شده به زبان اسپانیایی می‌دانند. این کتاب  بعد از انجيل تنها كتابي است كه در سراسر غرب بيش از همه به فروش رفته و تجديد چاپ شده است. سروانتس با نگارش اين اثر خود را در زمره نوابغ جاودان عالم درآورده و افتخاري عظيم به زبان و ملت اسپانيان بخشيده است .

دن کیشوت ماجرای نجیب زاده ای فقیر است که پس از خواندن كتاب‌هاي فراوان  در مورد افسانه‌هاي قهرمانان رزم‌آور و تحت تاثیر آن داستان ها تصمیم گرفت تا خود نیز شوالیه بشود. او برای شوالیه شدن نام خود را به دن کیشوت مانچا تغییر داد و دستیاری نیز برای خود برگزید که سانچو پانزا نام داشت. دن کیشوت برای دفاع از حقوق ستمدیدگان و از بین بردن زشتی ها و بدی ها، سوار بر اسب باری خود  و از روستايي ناشناخته در قلب اسپانيا به راه مي‌افتد و سفرش را برای مبارزه با ظالمان و کمک به رنج دیدگان اغاز می کند.

در اواخر داستان دن كيشوت و دستيارش در شهر بارسلون درميان ساختمان‌هاي بلند و لنگرگاه‌ها حضور پيدا مي‌كنند . در بارسلون دن كيشوت به مبارزه‌اي مي‌پردازد و از آن پيروز و فاتح بيرون مي‌آيد . او در اين ايام اطمينان يافته بود كه شواليه‌اي بي‌مانند و رقيب است . سرانجام دون‌كيشوت و دستيارش به روستاي خود باز‌مي‌گردند و داستان این گونه به پایان می رسد:

«نخستین کسانی که به پیشوازشان شتافتند کشیش دهکده و کاراسکو بودند. تنی چند از کودکان به بیرون از کلبه ها آمدند و فریاد برآوردند درود بر دن کیشوت ، درود بر سانچو پانزای مهربان...

باری دن کیشوت با همه ی نشانه های نیکی و مهربانی و محبتی که در او بودروز به روز به افسردگی و دلمردگی بیشتری گرایید ... هفته ای بدین سان سپری گشت و دن کیشوت دریافت که سخت بیمار است و روزهای آخر عمرش فرا رسیده است.

خواهر زاده و کدبانوی خانه و دوستانش را بر بالینش خود خواند و گفت؛ «دختران عزیزم خداوند هم اکنون گرانبها ترین موهبت انسانی یعنی عقل را به من باز گردانیده است. من ودم می دانم که زمان زیادی از این موهبت برخوردار نخواهم بود و شما ای دوستان گرامی باید بدتنی که من دیگر دن کیشوت ، پهلوان مانش نیستم.بلکه همان «آلونزو کیشانو» ی پیشم. حالا دیگر از من به عنوان مقلد پهلوانان افسانه ای که آن ها را در دنیای جنون موجوداتی وافعی می پنداشتم یاد نکنید. حضار در سکوت و خاموشی به سخنانش گوش فرا می دادند. دن کیشوت این سخنان را می گفت و نفسش تنگ تر می شد. آشکار بود  که به زودی نفسش بند خواهد آمد

سانچو در کنار بسترش زانو زد و به گریه درآمد، ارباب کوشید تا او را آرام کند سر انجام پس از ان که با کائنات از در اشتی در امد وصیت کرد. شامگاهان بنیه اش رو به سستی نهاد و روانش به پروردگار پیوست.»

«دن کیشوت» را انتشارات ثالث و با  ترجمه ی «محمد قاضی» منتشر کرده است.

کد خبر 503932

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha