خبرگزاری شبستان- گیلان، هفته بسیج یاد آور نامها و خاطراتی است که لحظه لحظه، دلدادگی عاشقانی را نشان می دهد که در دوران دفاع مقدس خلق شد.
دورانی که اگر چه صحنههای رزم برای زنان اندک بود اما بخاطر تأثیر عمیقی که بر روحیه رزمندگان می گذاشت تا پایان دفاع مقدس امتداد یافت و اکنون نیز ادامه دارد...
نقش پشتیبانی روانی و عاطفی جنگجویان در دوران دفاع مقدس بر عهده زنان و مادرانی بود که اگر چه عزیز از دست می دادند اما چون سرو میایستادند و به باور خویش ایمان داشتند.
امداد و درمان، کمک در ستادهای پشتیبانی حتی مشارکت در کمک مالی نمونه های است که زنان سرزمین من انجام دادند و افتخارش را برای من و نسل های بعد برجای گذاشتند. زنانی که شاید حتی به جبهه نرفتند اما با زندگی خویش نبرد کردند و در نبود همسران و پدران و فرزندان خویش حماسه آفریدند. حماسه ای برای تربیت یک نسل که باقی بمانند و از انقلاب و ارزش هایش، همچنان دفاع کنند.
امروز که مصادف با پنجمین روز از هفته بسیج و به عنوان«بسيج، خانواده و سبک زندگی اسلامی» نامگذاری شده است به سراغ چند تن از شیر زنانی رفتیم که خاطراتشان را در آیههای ایثار بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس برای حاضرین زمزمه کردند.
زنان دوران دفاع مقدس تکرار زنان تاریخ اسلام بودند
معصومه پرسا، (با سابقه یک ماه حضور در جبهه و همسر پاسدار هوشنگ رضایی فرد) با بیان اینکه زنان را در زمان جنگ می توان از چند نظر مورد بررسی قرار داد، گفت: از نگاه تاریخی واقعاً زنان دوران جنگ ما تکرار زنان تاریخ اسلام بودند.
وی با اشاره به اینکه از نظر دینی پای اعتقاداتمان ایستاده بودیم، افزود: جهاد در راه خدا را فرمان الهی می دانستیم.
پرسا بیان کرد: اگر آن دوران می گفتیم فقط کافی است تا حضرت امام(ره) فرمان جهاد دهد ما غسل شهادت کنیم، این یک شعار نبود بلکه واقعیتی بود که در تارو پود جانمان وجود داشت.
وی با اشاره به اینکه ما انسانها اجتماعی زندگی میکنیم و عواطفمان را نمی توانیم کتمان کنیم، گفت: از دیدگاه اجتماعی و عاطفی هم نمی خواستیم احساساتمان را سرکوب کنیم اما با زیر پا گذاشتن برخی خواستهها توانستیم با فرزندانمان دوری را تحمل کرده و همسرانمان را به جبهه بفرستیم.
پرسا به بعد اقتصادی جنگ نیز اشاره و اظهار کرد: در آن دوران سخت، بسیاری از دختران با کمترین هزینه و در بدترین شرایط اقتصادی، یک ازدواج آسان میگرفتند که شاید بعضیها الان خوابش را هم نبینند.
وی تصریح کرد: وضع اقتصادی تازه بعد از ازدواج خیلی سختتر میشد و با نداشتن منزل مسکونی شخصی، کوپنی بودن وسایلها، کمبود گاز، کمبود نفت، نرسیدن به موقع حقوق، همسرانی که در جبهه ها بودند و خیلی مشکلات دیگر... ما زنان باید تاب میآوردیم و بگونهای برنامه ریزی می کردیم و اوقات می گذشت تا در جبهه و جنگ پیروز شویم.
پرسا در ادامه با بیان اینکه یکی از دانش آموزان فعال آن زمان بودم که مسئولیت انجمن اسلامی مدرسه را بر عهده داشتم، گفت: در مدرسه مسئول توزیع پیام انقلاب امید انقلاب سپاه بودم و زمانی که دوم دبیرستان بودم، نهضت سوادآموزی تدریس می کردم، ضمن این که مجروحین و رزمندههایی که از جبههها میآوردند به بیمارستانها شب کاری میگرفتم که از آنها مراقبت کنم.
به لباس سپاه عشق می ورزیدم و تا الان این روحیه را حفظ کرده ام
وی با بیان اینکه در سال 64 حدود 20 سال داشتم که پیشنهاد ازدواج را توسط خواهر همسرم که در همسایگی ما زندگی می کرد و در جریان فعالیتهای من قرار داشت، شنیدم، افزود: من برادرشان را که پاسدار بود ندیده بودم ولی چون به لباس سپاه عشق می ورزیدم و خدا را شکر این روحیه را تا الان حفظ کردم، قبول کردم که به خاستگاریم بیایند.
پرسا با بیان اینکه در ازدواجهای امروزی زوجین با توجه به اینکه شش تا یکسال آشنایی اولیه و دوستی درخواست می کنند و در آخر باز هم با هم دچار مشکل می شوند و می گویند تفاهم نداریم، گفت: ما قبل از خواستگاری 10 دقیقه تا یک ربع اجازه صحبت گرفتیم.
وی بیان کرد: در آن یک ربع همسرم از اینکه یک پاسدار هستم و الان هم جبهه بودم که آمدم مرخصی تا شما را ببینم و باید این فکر را بکنید که شاید من هر موقع عمودی برم، دفعه دیگش افقی برگردم، صحبت کردند.
پرسا با اشاره به اینکه جواب من هم این بود که من هم دارم در همین راستا فعالیت می کنم و این اطلاعات را دارم، اضافه کرد: همسرم گفت پس قبول دارید جنگ، شهادت و وضعیت شغلی من همین است و باید با آنها سازگار باشید و من هم چون مادیات برایم مهم نبود، قبول کردم.
وی اضافه کرد: خواستگاری رسمی بدون حضور داماد برگزار شد و بعد از آن همه چیز در مدت یک هفته مثل آزمایش خون، خرید عروسی و حتی تهیه جهیزیه انجام شد، چیزی که الان هیچ خانواده ای نمیپذیرد، ولی در آن دوران و شرایط سخت واقعا همکاری، تعاون هم دلی بین خانوادهها وجود داشت.
پرسا ادامه داد: در این جور کارها یک شور و شعف خاصی بین خانواده ها وجود داشت و با توجه به اینکه زمان جنگ بود، اما این همه افسردگی و استرس و اضطرابی که در زندگی امروزی وجود دارد، وجود نداشت.
وی با اشاره به اینکه بچههای دانشجوی ما الان بیشتر از جهیزیهای که آن موقع ما زندگیمان را با آن شروع می کردیم، وسایل دارند، افزود: ما با آن شرایط هم ایثار و هم انفاق می کردیم.
پرسا با اینکه سنم کم بود و تازه ازدواج کرده بودیم و احساس بی تابی و دلتنگی آزارم میداد اما همیشه به همسرم می گفتم هیچ وقت به شما نمی گویم که نباید به جبهه بروید، اذعان کرد: خودم همیشه همسرم را بدرقه می کردم.
همسران ما، راهیان نور بودند
وی در ادامه بابیان اینکه امروز ما فرزندانمان را راهیان نور میفرستیم ولی اولین راهیان نور را در خانههای خودمان داریم، گفت: همسران ما، راهیان نور هستند و از این رو باید قدر همدیگر را بدانیم و به خاطر مسائل کوچک زندگیمان را تلخ نکنیم.
پرسا با تاکید بر اینکه باید قدر زنان آن دوران را که با آن همه فداکاری و ایثار عمر گذاشتند، بدانیم چرا که شاید هرگز دیگر تکرار نشوند، افزود: ممکن است همسرانی مثل همسران ما که در جبههها برای دفاع از ناموش و شرف خویش جنگیدند، دیگر تکرار نشوند و یا کم باشند.
وی اظهار کرد: اینگونه خاطرات را به بهانههای مختلف باید برای بچه هایمان تکرا کنیم چرا که، درسهایی در ازدواج ما نهفته است که رهبر معظم انقلاب اخیراً خیلی بر آن تأکید می کنند و جوانهای امروز از آن غافلند و متأسفانه خیلی از خانوادهها با تجملات به آنها دامن می زنند.
برایم صداقت در گفتار و رفتار همسرم مهمتر از مادیات بود
مریم باباهادی(همسر رزمنده جانباز سردار آقازاده) نیز در لابه لای خاطراتش از ازدواجش گفت که در صداقت گفتار و رفتار همسرش مشاهده کرده بود.
وی بیان کرد: وقتی بستگان همسرم برای بله بران، ورق سفیدی به من دادند تا چیزهایی را که می خواهم در آن بنویسم فقط نوشتم«بسم الله الرّحمن الرّحیم»، چرا که آنچیزی که برای من مهم بود در درجه اول آن لباس سبز پاسداری بود که خیلی به آن علاقه مند بودم و یک پاسدار با صداقت که در گفتار و رفتار همسرم دیدم و بعدها هم بیشتر متوجه این موضوع شدم.
باباهادی با بیان اینکه همسرم سال 59 قبل از ازدواج به عنوان داوطلب در جبههها با دکتر چمران در محاصره سوسنگرد حضور داشتند و در روز تاسوعای حسینی به درجه جانبازی نائل شدند، تصریح کرد: همسرم مدت 4 سال در جبهههای جنوب بودند و در اکثر عملیاتها از جمله والفجر مقدماتی و والفجر 1 و بیت المقدس، والفجر 10 وکربلای 2 و چندین عملیات دیگر حضور داشتند.
وی اضافه کرد: بعد از ازدواج حدود 2 ماه مأموریت هایشان همین جا بود و از آنجایی که بعضی مسائل امنیتی و اطلاعاتی بود همه را برای ما عنوان نمیکردند و بعد از دو ماه دوباره عازم جبهههای جنوب شدند، که بعد از آن هر 3 ماه یا 45 روز به مرخصی می آمدند.
باباهادی با بیان اینکه همسرم در سال 63 برای بار دوم دچار مجروحیت شدند، افزود: فرزند دومم در حال به دنیا آمدن بود، وقتی که خبر مجروحیت ایشان توسط پسرعمویش تلفنی به من داده شد، در مدرسه شاغل بودم، و یادم هست که به ایشان گفتم «شما می گید مجروحیتِ، اما اگر شهادت باشه من روحیه اش رو دارم، شما حقیقت رو بگید» چون فکر می کردم شاید بخاطر وضعیتم دارند مقدمه چینی می کنند.
وی ادامه داد: وقتی با برادرهای همسرم به تهران رفتیم دیدیم، صورت همسرم پُر از ترکش است بطوری که انگار آبله مرغان شده باشد، و دست راستش هم یه تکه از ماهیچه انگشت کوچکش رفته بود و عصب دستش قطع شده بود، ترکشها یکی در ریه، یکی در گردن و یکی هم زیر ابرو و جاهای مختلف بدن پراکنده شده بود و این مجروحیتها هنوز باقی هستند.
باباهادی به مجروحیت در جببه غرب اشاره و ادامه داد: چند سال بعد در کردستان مجدداً مجروح شدند اما هر بار استراحت چندانی نمی کردند، اینبار وقتی می بینند که دکترها مانع رفتنش می شوند با کمک یکی از دوستانش که با هم همرزم بودند با همان لباس بیمارستان، از بیمارستان فرار می کنند و خودشان را به مناطق جنگی می رسانند.
مقدمه همه نامهها تأکید بر اطاعت از امر ولی فقیه و پشتیبانی از ولایت بود
وی در ادامه از اینکه همسرش اعتقاد داشتند که نامه را نباید به وسیله پست بفرستند، گفت: البته هیچ موضوعی را از مناطق جنگی در نامه نمی نوشتند اما بخاطر مسائل امنیتی که مبادا نکته ای به دست دشمن برسد و خدای نکرده گرایی به دشمن داده شود که در کدام منطقه هستند و چکار دارند می کنند به هیچ وجه از این نکات در نامه نبود بلکه تأکید بر اطاعت از امر ولی فقیه و پشتیبان ولایت فقیه بودن در مقدمه همه نامهها بود.
باباهادی تصریح کرد: نامهها توسط یکی از دوستان مطمئن ایشان که به مرخصی می آمد به دستم می رسید و من هم جواب نامه را زمانی که میخواستند به جبهه بروند به دست همسرم می رساندم.
به فرزندانم یاد دادم اسمی از بابا نبرند تا مبادا دل بچهها شهدا آزرده شود
وی اظهار کرد: هیچ وقت در نامهها از مشکلات خانه و بچهها و یا این که ما چه مشکلاتی داریم نمینوشتم برای اینکه خیال شان راحت باشد و آسوده در جبهه در مقابل دشمن بایستند.
باباهادی بیان کرد: ما زنان بهر حال خودمان را یک جور در دفاع از این جنگ سهیم می دانستیم و نمیخواستیم با بیان مشکلات باعث تضعیف روحیه رزمندگانمان باشیم.
وی در ادامه با بیان اینکه ایثار اصلی را مادران و همسران شهداء انجام دادند، گفت: خیلیها آن زمان حتی در فامیل زخم زبان میزدند و می گفتند«مگه در جبهه چه خبر است؟ اینها خودشان ول نمی کنند بیایند؟ نکنه به اینها حق مأموریت می دهند و...» اما ما فقط تحمل و توکل می کردیم.
باباهادی با اشاره به اینکه من 2 فرزند دختر و 2 پسر دارم، گفت: فرزندانم را طوری تربیت کردم که مستقل باشند و وابستگیشان مانع ورود همسرم به جبهه نشود، حتی به آنها یاد دادم در جامعه و مدرسه در مقابل فرزندان شهید هیچ وقت اسمی از بابا نبرند تا مبادا دل آن بچهها آزرده شود.
زندگی ما یک راز است
کبری جمالزاده(امدادگر و همسر سردار حمزه فلاح) نیز در بیان خاطراتش اظهار کرد: وقتهایی که مادران و یا همسران شهداء را از دست می دهیم، ناراحت می شوم.
وی با بیان اینکه نارحتم تا مبادا خاطراتی در قلبهای این عزیزان باشد که با فوتشان به خاک سپرده شود، گفت: وقتی بنا به دستور یکی از دوستانم در استانداری، قرار شد با تعدادی از خانمهایی که با هم به جبهه اعزام شده بودیم بعد از 29 سال بیاییم و در مجامع مطبوعاتی و در مجموعه نشستهای صمیمی حاضر شویم و از خاطراتمان بگوییم، کسی از دوستان حاضر نشد و وقتی علت را جویا شدم، گفتند که ما همه چیز را فراموش کردهایم.
جمالزاده بیان کرد: فاصله زیادی از آن دوران گذشته است و من هم در آن زمان 17 ساله بودم که به جبهه رفتم.
وی با اشاره به اینکه عادت ندارم از زندگی شخصیم صحبت کنم، افزود: زندگی امثال ما راز است و این را رازی بین خودمان و خدایمان میدانم.
جمالزاده در ادامه خاطر نشان کرد: اما این تکلیف را مقام معظم رهبری بر دوش ما گذاشتند که آنچه انجام دادهاید بگویید تا دیگران هم بدانند، باید به گوشههایی از این خاطرات اشاره کنم تا رفع تکلیف شده باشد و گرنه کاری را انجام نداده ام.
وی با بیان اینکه زمانی که جنگ آغاز شد 16 ساله و تقریباً سال سوم دبیرستان بودم، گفت: آن وقتها مثل الان نبود و یک دانش آموز خیلی جاها می رفت و ما هم در سپاه رفت و آمد می کردیم.
جمالزاده با اشاره به اینکه در سال 58 به فرمان امام بسیج تشکیل شد، اضافه کرد: از آن موقع به بسیج میرفتیم و در جهاد کار می کردیم.
وی به کارکردن در مزارع مردم برای اینکه نشان دهیم ما هم هستیم، اشاره و اذعان کرد: زمانی هم که جنگ شد ما دانش آموز بودیم و می آمدیم خواهش و منت می کردیم و می گفتیم که ما می خواهیم به جبهه اعزام شویم تا تکلیفمان را ادا کرده باشیم.
جمالزاده تصریح کرد: تصورمان این بود که در قیامت در مقابل شهدایی که خون دادهاند مدیون هستیم و باید چه جوابی به آنان می دادیم؟، از این رو برای اینکه حداقل شرمنده این شهدا نباشم که مانند آنان نمیتوانیم شهید بشویم و اسلحه دست بگیریم، باید کاری می کردیم.
وی ادامه داد: پس از بسیاری سماجت به حول و قوه الهی از سپاه انزلی با تعدادی جوان هم سن و سال خودمان تقریباً از سوم بهمن تا سوم اسفند، اعزام شدیم که زمان عملیات والفجر مقدماتی بود ما را به اهواز، اندیمشک و دزفول تقسیم کردند.
جبهه یک دانشگاه عملی بود که در آن زیبایی گذشت، ایثار و زندگی را دیدم
جمالزاده با تاکید بر اینکه در آن دوران چیزی جز زیبایی ندیدیم، گفت: جبهه واقعاً یک دانشگاه عملی بود که در آن زیبایی گذشت، ایثار و زندگی را دیدیم.
وی تصریح کرد: در اهواز باشگاه ورزشی خیلی بزرگی را برای درمانگاه آماده کرده بودند و در آنجا وقتی برای کمک به سراغ مجروحین می رفتیم تا نفر اول را پانسمان کنیم آن رزمنده عزیز می گفت من نه، به دیگری کمک کن و همچنین نفر بعدی و بعدی باز هم همین حرف را می زدند در واقع حاضر بودند شهید بشوند تا دیگری زنده بماند اما، الان هر کدام از ما به فکر خودمان هستیم و اولویت را با خودمان می دانیم.
جمالزاده با اشاره به شرایط سخت جنگ، بیان کرد: الان من مادرم و کسانی که مادر هستند اگر بچهای سال چهارم دبیرستان داشته باشند نمیگذاریم کارهای سخت انجام دهند و آنها را قرنطینه می کنیم و از آنها میخواهیم تا فقط درس بخوانند در حالی که در آن ایام خود ما که سال چهارم بودیم جبهه رفتیم و در واحد امداد، امدادگرهای خانمی از شهرهای مختلف آمده بودند و با سنهای کم و محدودیتهای اندامی که داشتند شاید در روز 50 تا 60 تا برانکارد را بلند میکردند و از نقطهای به نقطهای دیگر میبردند.
وی ادامه داد: شاید غذای کافی ناهار و شام هم نبود ولی هیچ کس به والله قسم آخ هم نمیگفت و برای ما اینها جزء لذت هیچ چیز نبود.
جمالزاده با ابراز ناراحتی از اینکه زجر آور است کتابی که در آن نقش زنان را ثبت کرده باشد موجود نداشته باشد، اظهار کرد: در جستجوی کتابی به دنبال نقش زنان در دفاع مقدس بودم اما کتاب خاصی را پیدا نمیکنم.
وی با بیان اینکه زنان بسیار قَدَر و قدرتمندی داریم، افزود: شیر زنانی را در دزفول داشتیم که واقعاً تعجب می کردیم چون وقتی فرزندشان را به خاک می سپردند بلافاصله وارد ستادهای پشتیبانی می شدند.
جمالزاده ادامه داد: این زنان قیور وارد رخت شور خانهها میشدند، لباسهای رزمندههایی را که باید جراحی می شدند را خیلی سریع از تنهایشان در می آوردند و میریختند داخل حوضچههای رخت شور خانه و چکمه میپوشیدند و با شلنگ این رختها را می شستند، شستن لباسهایی که خیلی سخت بود، چون اندامهای این رزمندها، انگشتهایی این بچهها، پوستهای کنده شده تنشان و گوشتهای به لباس چسبیده، زحمت شستن و درد را برای این مادران بیشتر می کرد.
زنان ما حق بسیار بزرگی بر دوش جامعه دارند
وی اضافه کرد: اما این زنان و مادران با چه عشقی این کار را انجام میداند و حق بسیار بزرگی بر دوش جامعه دارند.
جمالزاده با بیان اینکه اگر امروز رزمندههای ما مسئول شدند، سردار شدند، و یا درجه گرفتند، حقشان بوده است، خاطر نشان کرد: همگی اینها مدیون زنان خود هستند.
وی اظهار کرد: اگر زنان ما در آن موقع تلفن میزدند میگفتند که من یا بچه مریضِ هستیم، من با مادر شوهر مشکل دارم و یا هر گله دیگری، آن همسر هیچ وقت با آرامش در جبهه نمیتوانست زندگی کند و بجنگد.
جمالزاده تصریح کرد: آن جنگ و آن ایثار و فداکاری نشانهای از زحمات زنان بزرگواری بود که در منزل هم نقش زن و هم نقش مرد را ایفا کردند.
گزارش از نوشین کریمی
نظر شما