به گزارش خبرگزاری شبستان، غرب در بهترين شرايط انسان را تا غريزه پيش برده و اصل بنيانهاي نظري غرب بر طبع انساني مستقر است. انسان غربي بحرانها و گردنههاي خود را با سرمايهگذاري بر غريزه انساني پيش برده است. يعني انسان تيپيکال غربي، انساني است که در مدار طبع حرکت ميکند. نظام حقوقي غرب بر اساس حقوق طبيعي است؛ اين در حالي است که برنامه حرکت و تکامل انسان در اين قلمرو را شريعت رقم ميزند، نظام حقوقي ديني ما شريعت ماست. متناظر اين نظام حقوقي در دنياي غرب حقوق طبيعي است يعني انسان در مقياس طبع و حقوق ناشي از اين وضعيت طبيعي شناخته ميشود؛ برنامه حرکت را نيز همين حقوق طبيعي رقم ميزند، لذا حتي حرکت انسان از طبع به غريزه در عالم غرب يک حرکت انحرافي، موردي و براي مديريت گردنههاي بشر است. در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین احمد رهدار، رئیس مؤسسه فتوح اندیشه به بررسی جایگاه طبع، غریزه و روح در انسان شناسی غربی پرداختیم که براساس آن حقوق و ... پایه ریزی شده است. بخش دوم و پایانی این گفت و گو را می خوانید:
در اين صورت طبع قرآني چيست؟ تعريف طبع که ما از قرآن داريم، برداشتي که داريم با تعريف غرب که آن را يك كودك فرض ميكند، يکسان است؟
طبع قرآني همان زندگي نباتي است. طبع قرآني با برداشت غربي يکسان است با اين تفاوت كه تشريعي که براي انسان در اسلام رقم ميخورد، به شما اجازه نميدهد تا آخر در همين سطح بمانيد. انسان ناقص خلق ميشود؛ لذا زندگي انساني گذار از نقص به مراحل بعدي است. حيوانات کمال ندارند، تکامل يک مفهوم انساني است، گوسفند زمان پيغمبر خاتم (ص) با گوسفند زمان ما يکي است، اما انسان ده ساله با پنجاه ساله يکسان نيست، انسان زمان پيغمبر خاتم (ص) و انسان زمان ما نيز متفاوت است. معناي اين عبارت كه انسان ناقص خلق ميشود، اين است كه از زماني که انسان خلق ميشود يک مأموريت دارد و بايد مسيري را طي کند و حد اين مسير، ساحت طبع نيست.
بعد دوم و سوم طبع با جسم، غريزه با روان، همپوشاني با هم ندارد؟
قطعاً چنين است. در فضاي پيچيدگيها و هماهنگيها بيشتر به هماهنگي برش اشاره شد، گفتم بايد طبع با فطرت، غريزه با فطرت و جسم با روان با روح به هماهنگي برسد؛ اما خود اين سه برش، يعني برش طولي و عرضي و عمودي نيز بايد به هماهنگي برسند. فرض کنيد سه ماتريس کوچک تشكيل ميشودکه هر کدام سه مؤلفه دارند و در هم ضرب شدهاند و 9 مؤلفه ايجاد شده است، بار ديگر اين سه را در هم ضرب کنيد تا به 27 مؤلفه برسيد. آن ماتريس هماهنگکننده کلان، خود اين برشها را نيز بايد به هماهنگي برساند، زيرا همه اينها برشهاي انساني هستند.
خارج از بحث نکتهاي بيان ميكنم. خداوند تنها اسم دارد؛ صفت ندارد؛ يعني منطقاً نميتواند صفت داشته باشد. اگر صفت داشته باشد، تجزيه ميشود. ميخوانيم «وَلَهُ الاسماء الحسني». البته تمام علم کلام ما پر از صفات است، صفات جمالي و مانند آن وجود دارد.
در ادعيه صفات نيست؟
خير.
«بسم الله الرحمن الرحيم» اسم است؟
ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» به معناي به نام خداوند بخشنده مهربان نادرست و با نگاه صفتي است. اگر ملزم باشيم به تعريفي که از خداوند ميکنيم، ميگوييم «ذاتِ من جميع الجهات بسيط». ولي در توصيف صفات ميگوييم خداوند از حيث علم، عالم است، از حيث خلق، خالق است، اين حيثها با آن «من جميع الجهات بسيط» نميخواند.
فرق اسم و صفت اين است كه اسم مشير به ذات است، ولي صفت محتوا ميخواهد. گاهي اسم كسي را عارف ميگذاريم، گاهي صفت او عارف است. اگر اسم کسي عارف باشد، انتظار نداريد که او مانند يك عارف رفتار كند، يعني اسم مشير به ذات است، نه مشير به محتوا؛ لازم نيست زندگي عارفانه داشته باشد. در اين صورت اين شبهه پيش نميآيد که مثلاً بگوييم خلق انسان از چه زماني بوده است يا انسان يک پديده حادث است؟ اگر مخلوقات حادث هستند، پيش از خلق آنها خداوند اسم خالق داشته است؟ وقتي خلق نکرده چگونه برايش صفت خالق گذاشتهاند؟ اگر خالق را اسم خدا بدانيد، خداوند چيزي را خلق كرده باشد، ميتواند خالق باشد. ولي اگر آن را صفت بدانيد اين مشکلات به وجود ميآيد.
در دعاي جوشن کبير چند جا صفت درباره خداوند وجود دارد.
در دوازده مورد در روايات تعبير صفت براي خداوند به کار رفته است، در مورد هر دوازده مورد پاسخ دادهاند. فهم بعضي چيزها دقيقاً عکس چيزي است که فهميده ميشود، فقهالغه انسان براي فهم اين مسائل بايد قوي باشد. بهطور مثال معناي لغوي «عجم»، گنگ است. عربها به غيرعربها ميگويند عجم، به اين معنا كه زبان فصيح و دقتهاي زباني ندارند و گنگ هستند. حال معجم به چه معنا است؟
فرهنگ لغت؟
دقيقاً عکس است. معجم يعني فرهنگي که لغات را از گنگي خارج ميکند، نه فرهنگي که از گنگي تبعيت ميکند. در بسياري از جاهايي که صفات را ميآورد، معنايش دقيقاً عکس است، نفي صفات است. «الله اکبر من ان يوصف» يعني خدا بزرگتر است از آنکه وصف شود. خدا لايوصف است. عقلاً خداوند نميتواند صفت داشته باشد. تکثر در ذات به وجود ميآيد.
نظر شما