به گزارش خبرگزاری شبستان، متن ذیل یادداشت رضا داوری اردکانی، رییس فرهنگستان علوم ایران در خصوص "ملاحظاتی درباره حکمت" است که مرور می شود:
حکمت علمی نیست که بتوان با تشخیص موضوع و ذکر مسایل و روش حد آن را معین کرد، ما حکمت را از آن جهت که می توانیم بهره ای از آن داشته باشیم یا به هر حال کسانی در طی تاریخ از آن بهره داشته اند می شناسیم البته کسانی از اهل نظر و معرفت درباره حکمت و در وصف آن سخن ها گفته اند 1- ما همین که در وصف و بیان چیزی مطالب گوناگون گفته می شود نشانه عظمت و دشواری درک آن است مع هذا برای درک معنی حکمت راه هایی وجود دارد یکی اینکه ببینیم کسانی که به نام حکیم خوانده می شوند چه وصف یا اوصاف مشترکی دارند زیرا قاعدتا باید این وصف مشترک باشد که آنها را شایسته نام و عنوان حکیم کرده است. با این روش پیداست که فلسفه جزیی از حکمت و البته جزء لازم آن نخواهد بود زیرا در تاریخ کسانی چون سلیمان نبی و لقمان و لاتوتسه و کنفوسیوس و بوذر جمهر حکیم خوانده شده اند و در میان شاعران فردوسی و خیام و سنایی و ناصرخسرو و نظامی عنوان و لقب حکیم دارند. در مقابل هیچ فیلسوفی ملقب به این لقب نشده است (گاهی به حج ملاهادی سبزواری نام حکیم سبزواری داده اند ولی صفت حکیم همیشه با نام او نمی آید) در مورد شاعرانی که نام حکیم دارند باید تحقیق شود که چرا به این صفت متصف شده اند اگر گفته شود که اینان با علوم و معارف و با فلسفه آشنایی داشته اند مولوی و سعدی و حافظ هم از معارف بهره ها داشته اند.
وقتی سنایی را حکیم می خوانند که البته او شایسته این نام است چرا عطار را حکیم ندانیم. به نظر نمی رسد که وجه تسمیه این شاعران آگاهیشان از فلسفه باشد. در قرآن کریم در حدود بیست بار لفظ حکمت آمده است. حکیم از اسماء الهی است خداوند بهره ای از آن را به هر کس که بخواهد می بخشد و به هر کس که بدهد خیر کثیری به او داده است. پیامبران همه صاحبان حکمت اند اما حکمت منحصرا به آنان اعطا نشده است چنانکه لقمان هم در زمره حکیمان شمرده شده است.
مراد از حکمت در کلام الهی چیست؟ حکمت گمشده مومن است یعنی این صاحب ایمان است که در طلب حکمت برمی آید، پس حکمت باید راهی به دیدار دوست باشد البته شمس تبریزی که حکمت را به حکمت گفتار و حکمت کردار و حکمت دیدار تقسیم کرده این قسم اخیر را خاص عارفان دانسته است. آیا حکمت ایمانیان همان حکمت عارفان است؟ نظر شمس تبریزی هرچه باشد شیخ بهاءالدین عاملی حکمت ایمانیان را در برابر حکمت یونانیان قرار داده است. اهل فلسفه ما از همان افلاطون و ارسطو را هم حکیم خوانده اند. عنوان یکی از کتاب های فارابی الجمع بین رائی الحکیمین است. یونانیان کل فلسفه و همه اجزای فلسفه را حکمت نمی دانسته اند. ارسطو فلسفه اولی را که بعدها مابعدالطبیعه خوانده شد حکمت دانسته است اما قدمای ما از حکمت الهی و حکمت ریاضی و حکمت طبیعی می گفته اند گویی علم و حکمت در نظرشان یکی بوده است حتی اگر فلسفه را حکمت بدانیم علم را که آموختنی است و از راه گوش حاصل می شود حکمت نمی توان دانست البته نظر غالب در میان فیلسوفان ما نیز این است که حمت جمع علم و عمل و فضیلت نظری با فضیلت عقلی است و شاید مناسب باشد که بگوییم حکیم مظهر فضیلت عقلی است که از فضیلت نظری نیز بهره دارد.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه، حکمت و موعظه حسنه و جدال را با برهان و خطابه و جدل مطابق دانسته است. نمی دانیم چرا ایشان که در تفسیر لفظ برهان در قرآن آن را قیاسی که مقدماتش تضمینی باشد ندانسته حکمت را به برهان بازگردانده است. در صورت قبول نظر علامه طباطبایی حکمت دیگر علم یقینی نیست بلکه استدلال است زیرا برهان وقتی در کنار خطابه و جدل قرار می گیرد در قیاس با آنها باید تفسیر شود. شاید این قیاس و استدلال از آن جهت است که دعوت به راه رب و حق است و این سیر حکمت خوانده شده است. صوفیان و عارفان گاهی این نامگذاری را نپسندیده یا اگر آن را پذیرفته اند و حکمت را به معنای فلسفه گرفته اند، از ناتوانی و نارسایی آن گفته اند، حافظ گاهی حکمت را در معنای محمود آورده است:
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید بر علم و دانش او خندد مرغ و ماهی
ما آن را گشاینده راز دهر نمی داند:
سخن از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
اما محی الدین عربی معتقد است که اگر فیلسوفان بهره ای از حکمت دارند آن را عاریه گرفته اند و عاریه گرفتن در گفته محی الدین چیزی بیش از بهره برداری کردن از حکمت معنی می دهد و بیشتر مقصود از آن این است که لفظ و معنی حکمت در نزد آنان امر عرضی است و در باطن فلسفه حکمت وجود ندارد اما انصاف آن است که از ابتدای تاریخ فلسفه اسلامی فیلسوفان کوشیده اند فلسفه را تشبه با لاله بدانند آنها به صراحت گفته اند که فلسفه بخشش خداوندی است و این گفته یک سخن خطابی نبوده است.
وقتی حکیم باید جامع عقل نظری و عقل عملی باشد نه عاریه کننده آن چرا فیلسوف جامع علم و عمل را حکیم ندانیم. شیخ شهاب الدین شهید، از میان پنج گروه اهل حکمت آن کس را حقیقه شایسته این عنوان دانسته است که در بحث و نظر و تاله به کمال رسیده باشد. مع هذا هنوز لفظ حکیم در گوشها طنینی متفاوت از لفظ فیلسوف دارد. در شناخت فیلسوف معمولا به زندگی او نگاه نمی کنند اما حکیم را نه صرفا در گفتارش بلکه در گفتاری که با عمل قرین است می شناسند.
فیلسوف به اهل فلسفه درس می دهد و گرچه به نحو بی واسطه آموزگار همگان می شود اما مخاطبانش همگان نیستند در مقابل خطاب حکیم به همه مردم اعم از عالم و عاملی است و چنانکه می دانیم کلماتی که به حکیمان نسبت داده می شود غالبا سخنان ساده است که همه مردم آنها را می فهمند ولی گفتن چنین سخنانی از عهده هر کس برنمی آید. کلمات حکمت هم شباهتی به احکام و قضایای فلسفه ندارد و شنونده نیازی نمی بیند که برای آنها دلیلی بجوید حکمت تا وقتی که به زبان نیامده است مجهول است اما وقتی به زبان آمد همه آن را در می یابند زیرا خطاب به همه کس در همه زمان ها گفته شده است تا اینجا حکمت فلسفه نیست هرچند که با فلسفه از این حیث که منشاء و منزل آن فطرت اول است مشارکت یا مشابهت دارد.
حکمت درس زندگی در سایه حقیقت و عدالت است و اگر آن را خردمندی و فرزانگی بدانند مراد از خرد، خرد عملی یا فضیلت عقلی ارسطویی یا چیزی نزدیک به آن است ولی ارسطو فضیلت عقلی را خرد مستقل نمی دانسته است. او در کتاب اخلاق نیکو ماک دو بار به دو اعتبار فضیلت را به چهار قسم تقسیم کرده است. فضایل اخلاقی در نظر او شجاعت، خویشتن داری و عفت و حکمت و عدال است. اگر حکمت از فضایل اخلاقی است ارسطو آن را در مرتبه بلندی نمی بیند زیرا فضایل اخلاقی در تقسیم چهارگانه دیگری که در کمالات آدمی می کند در رتبه سوم قرار دارد. فضایل به اعتبار مقام انسانی به ترتیب فضایل نظری، فضایل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی است. در این ترتیب فضایل نظری مقدم بر فضایل عقلی و این فضایل پشتوانه فضایل اخلاقی است. فضایل عملی هم در پی سه فضیلت می آیند. اگر حکمت یکی از فاضیل اخلاقی باشد به هدایت فضایل عقلی نیاز دارد. ارسطو بیان فضایل را اخلاقی حکمت را توسط میان جب (گربزی) وبله وسفه دانسته است. شیخ محمود شبستری در وصف صاحب این حکمت گفته است.
به حکمت باشدش جان و دل آگه نه گریز باشد و نه نیز ابله
البته چنانکه از بیان شبستری و شارح او شیخ محمد لاهیجی برمی آید در نظر ارسطو قدری تصرف شده است مگر آنکه بگوییم در بیان فیلسوف هم گاهی مسامحاتی دیده می شود. حکمت در آثار فیلسوفان ما بیشتر به فضیلت عقلی ارسطو نزدیک است که عبارت در اعتدال قوت لفظی و تهذیب قوت نظری و عملی است. با این شرح که به علم تنها کسی حکیم نمی شود بلکه علم و عمل مطابق با واقع می یابد یا حکیم بود و متصف به صفت حکمت شده باشد (شرح گلشن راز ص 468) بنا بر نوشته شارح گلشن راز نظر را تعلقی است به عمل، چه نظر از اموری است که وجود آن تعلق به تصرف ناظر دارد. پس از این جهت تحصیل اصل حکمت قسمی از اقسام حکمت عملی باید تا چنانچه عدالت در حکمت است، حکت از عدالت بود. این عبارات عین عبارات ارسطو نیست اما بسیار به آن نزدیک است.
استاد یونانی (استاگیرایی) هم می خواسته است بگوید که فلسفه بیش از اینکه علم نظری باشد یک یافت و ادراک بسیط بوده است و ادراک بسیط یکسان به عمل و نظر مدد می رساند فضیلت عقلی در پی فضیلت نظری نمی آید و نتیجه آن نیست بلکه با آن همراه است صرف نظر از همه این مطالب علم نظری که جلوه ای در عمل نداشته باشد به قول سنایی جهل از آن علم به بود صد بار حکیم سخن صدق و صفا و برآمده از نسب یا حق و عدل و صلاح می گوید و به این جهت دوست مردم است.
نظر شما