ارتباط مسئولیت پذیری و حق الناس/شرحی کوتاه از یک سفر پرماجرا

خبرگزاری شبستان: این مقدمه مناسبتی دارد و آن اتفاقی است که روز شنبه هفته جاری در قطار شماره ۷۲۱ کرمان به مقصد تهران روی داد و باعث ناراحتی و اتلاف وقت و گلایه شدید تعدادی از مسافرین شد.

خبرگزاری شبستان-کرمان

«مسئولیّت» در لغت به معنای موظّف بودن و یا متعهّد بودن به انجام امری است. «وظیفه» به آن چیزی اطلاق می شود که شرعاً یا عرفاً بر عهده کسی باشد. «تعهّد» به معنای گردن گرفتن کاری و همچنین عهد و پیمان بستن نیز آمده است.

 

امام سجادعلیه السلام می فرمایند: بدان که خدای عزّوجلّ را بر تو حقوقی است که در هر جنبشی که از تو سر می زند و هر آرامشی که داشته باشی و یا در هر حالی که باشی یا در هر منزلی که فرود آیی یا در هر عضوی که بگردانی یا در هر ابزاری که در آن تصرّف کنی، آن حقوق اطراف تو را فرا گرفته است . بزرگترین حقّ خدای تبارک و تعالی همان است که برای خویش بر تو واجب کرده؛ همان حقّی که ریشه همه حقوق است. 


امام سجّاد-علیه السّلام- نمی فرماید تو بر گردن دیگران حقّی داری که آنها باید در مورد تو رعایت کنند بلکه می فرماید؛ حقوقی تو را احاطه کرده ؛ یعنی حقوقی که دیگران بر گردن تو دارند و تو باید از عهدۀ آنها برآیی. 

 

امام علی علیه السلام فرمودند: از خدا نسبت به بندگان و شهرهایش پروا کنید زیرا دارای مسئولیّت هستید حتّی نسبت به زمین ها و حیوانات و خداوند را اطاعت کنید و از نافرمانی او بپرهیزید.

 

گاهی کوچکترین سهل انگاری در مسئولیتی که انسان آن را پذیرفته باعث حق الناس می شود و چه بسا باعث ضررهای مادی و روحی نسبت به کسانی می شود که حق آنان تضییع شده است. حق الناس، حق الناس است و تفاوتی ندارد که در مواجهه با آن که باشی؟ استاد باشی یا دانشجو! میهماندار قطار یا فرماندار یک شهرستان!

 

این مقدمه مناسبتی دارد و آن اتفاقی است که روز شنبه هفته جاری در قطار شماره 721 کرمان به مقصد تهران روی داد و باعث ناراحتی و اتلاف وقت و گلایه شدید تعدادی از مسافرین شد.

 

ماجرا از این قرار است که قطار مذکور در «23آبان» جاری ساعت 15 و 20 دقیقه از کرمان راهی تهران شد؛ یکی از ایستگاه های پرمسافر بین راهی این قطار، همواره ایستگاه «محمدیه قم» است.

 

قطار حوالی ساعت 3 و 40 دقیقه بامداد روز یکشنبه به ایستگاه محمدیه رسید. برخلاف اکثر مواقع که مهماندار از نیم ساعت قبل مسافرین را از نزدیک شدن به ایستگاه مذکور مطلع می کرد؛ این بار خبری نشد.

 

تا وسایلم را آماده کنم و از کوپه بیرون آیم چند دقیقه ای طول کشید؛ البته اگر زودتر از این هم می آمدم فایده ای نداشت. چون دو مسافر دیگری که هم  واگن من(واگن شماره 6 ) بودند خیلی زودتر از من در راهرو قطار منتظر باز شدن در واگن بودند و تلاش آنان برای بیدار کردن میهماندار تا آن لحظه بی نتیجه مانده بود.

 

با پیوستن من به جمع آنان صدای کوبیدن در کوپه مهماندار و صدا کردن او بیشتر شد اما دریغ از اینکه مهماندار کمترین تکانی بخورد. بی فایده بود. زمان داشت از دست می رفت. با ساک و وسایل سراسیمه به سمت واگن بعدی دویدیم و خود را با درهای بسته شده مواجه می دیدیم. مسافران واگن های اولی قطار که میهمانداران بیدار آنان درها را برای خروج، به موقع باز کرده بودند پیاده شده و درها بسته شده بود.

 

با تعجب و شگفتی تمام قطار حرکت کرد؛ شوکه شده بودم. هر چه فریاد می زدیم ما باید پیاده شویم کسی نبود که پاسخ بدهد. خلاصه سر و کله یک مهماندار پیدا شد و با کمال خونسردی ما را به کوپه رییس قطار هدایت کرد. رییس که تازه از خواب بیدار شده بود زود خودش را جمع و جور کرد و وقتی در جریان ماجرا قرار گرفت اول سراغ مهماندار واگن 6 آمد.

 

مهماندار پاسخ داد که نوبت من نبوده که بیدار باشم؛ نوبت میهماندار واگن کناری بوده و پس از احضار میهماندار واگن کناری، معلوم شد که نوبت او هم نبوده!!!!

 

خلاصه اینکه پس از ابراز نارضایتی و ناراحتی های فراوان مسافرانی که به دلیل سهل انگاری میهمانداران از مقصد بازمانده بودند؛ رییس قطار گفت این مسئله بالاخره باید یک جایی تمام شود و من حتماً این میهمانداران را توبیخ می کنم.اضطراب عجیبی وجودم را گرفته بود؛ اگر قرار باشد به تهران برویم و از آنجا به قم برگردم سر وقت به کلاس درس نمی رسیدم و این مسئله خیلی مرا ناراحت می کرد.

 

رییس قطار تماس های پی در پی برای اطلاع از قطارهایی که از قم می گذرند برقرار کرد و توضیح می داد که چند نفر از مسافران ما از مقصد جامانده اند و من تصریح می کردم"جانماندیم؛ میهماندار در خواب مانده" در نهایت قرار شد در یکی از ایستگاه های میان قم و تهران پیاده شده و با قطاری که از مشهد به ملایر می رفت به قم برگردیم.

 

ایستگاه نمکزار میان یک برهوت همان مکانی بود که قرار شد از قطار کرمان پیاده شده و منتظر قطار مشهد بمانیم. رییس قطار شماره تماسش را به یکی از همراهان داد تا به محض سوار شدن در قطار مشهد او را باخبر کنیم. خودش هم ما را تا رسیدن بر سکوی ایستگاه همراهی کرد و ساک هایمان را هم آورد و بسیار عذرخواهی کرد از این اتفاق.

 

سرمای خشن آن ساعت از صبح به اندازه کافی ما را می لرزاند و سگی که در ایستگاه بود و دائم پارس می کرد بر وحشت ما می افزود.دیری نپایید که قطار مشهد رسید. توقف کرد اما در هیچ واگنی به روی ما باز نمی شد.پشت شیشه تک تک واگن ها را می کوبیدم تا بلکه دری باز شود. آقایی که در ایستگاه نمکزار بود علیرغم اینکه به محض ورود به ایستگاه ماجرا برایش توضیح داده شده بود اما در آن وقت ضیق، هرازگاهی سرش را از میان پرده پنجره اتاقک ایستگاه بیرون می آورد و می پرسید با قطار مشهد هماهنگ شده؟ کدام ایستگاه جاموندید؟ و...

 

خلاصه در آخرین لحظات و در حالی که نزدیک بود از سوار شدن بر قطار مشهد هم بازبمانیم متوجه سری شدم که از یکی از واگن های جلویی قطار بیرون زده بود. شتابان به سمت واگن رفتیم و برای مهماندار آن هم چند بار توضیح دادیم و در نهایت سوار بر قطار شدیم و به سمت محمدیه حرکت کردیم.

 

نماز صبح را در نمازخانه محمدیه خواندم و علیرغم اشتیاقی که به زیارت کریمه اهل بیت علیهم السلام داشتم اما به دلیل وقت زیادی که از دست رفته بود و تا رسیدن به دانشگاه و میل کردن اندک صبحانه ای و حاضر شدن به موقع در کلاس درس زمان چندانی نبود زیارت را به وقت دیگری موکول کردم و راهی دانشگاه شدم.

 

علیرغم همه اضطرابی که طی این چند ساعت به من وارد شد اما حداقل از اینکه به موقع به کلاس درس می رسم و کمی فضای ذهنیم از اتفاق پیش آمده تغییر می کند، تا حدودی راضی ام می کرد.

 

نزدیکی دانشگاه پیامکی روی گوشی آمد! دانشجوی گرامی! کلاس درس استاد... از ساعت 9 تا 11 امروز، تشکیل نمی شود.

 

 

کد خبر 501716

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مسافر IR ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۴/۰۸/۲۶
    1 0
    بسیار متن زیبا و روانی بود/ لذت بردم/ و در عین حال تاسف خوردم از بی مسئولیتی عده ای در جامعه