خبرگزاری شبستان _ فرهنگ و ادب: گفتگو با سیده زهرا حسینی اگرچه حرفهایش پیش از این به گوشت خورده باشد اما برایت هنوز تازگی دارد چرا که در سیمای او میتوانی زنی را مشاهده کنی که با قامتی استوار و نستوه در طول هشت سال جنگ تحمیلی پابهپای مردان حماسه ساز نقشی فعال ایفا کرده است و توشه های گرانبهایی از این دوران اندوخته است. و حالا پس از سالها سکوت به دلیل ناآگاهی های نسل جوان و نوجوان از واقعیتهای جنگ تحمیلی و رشادتهای شهدا خود را موظف به انتشار کتابی از خاطرات سالهای جنگ تحمیلی دانسته است. زمانیکه از وی می خواهم تا ساعتی را به گفتگو اختصاص دهد در ابتدا مردد میماند و سپس دلیل این تردید را اینگونه بیان میکند: اصلا تصمیم گرفتهبودم با هیچ نشریهای مصاحبه نکنم بعضی از خبرنگاران بیانصافی میکنند برای اینکه نشریهشان فروش خوبی داشته باشد بعضی از تیترها را می زنند که بسیار نامناسب است. یکی از خبرگزاریها سخنرانی یکی از دوستان متخصص را که درباره دا اظهارنظری کرده بود با تیتر نامناسبی کار کرده بودند. البته ایشان عکس العمل شدیدی نشان داد اما همین اتفاق موجب شده تا تصمیم بگیرم با هیچ خبرنگاری مصاحبه نکنم" اما در ادامه میپذیرد و با حوصله به سوالهای من پاسخ میدهد.
خانم حسینی بسیاری از صاحبنظران دلیل تاثیر گذاری دا را صداقت شما در روایت خاطرات میخوانند، فکر می کنید چه عوامل دیکر به جز صداقت این کتاب را به اثری جذاب و مخاطب پسند تبدیل کرده است ؟ آیا آثاری که قبل از این منتشر میشد فاقد صداقت بودند؟
من معتقدم به غیر از صداقت در گفتار یکی از مهترین ویژگی "دا" جزئی نگری من در روایت خاطرات بود البته بعضیها این مطلب را نمیپذیرند اما من فکر میکنم برای اینکه روایت درست و حسابی باشد و بتواند مخاطب را سر شوق آورد باید تمام جزئیات گفته شود. از سوی دیگر تاثیر گذاری این اثر در این است که همه مطالب کتاب گفتههای خود من است بیهیچ کم و کاست. من مهمترین شرطم برای بازگویی خاطرات این بود که هیچ دخل و تصرف در آن نشود.
فکر نمیکنید نوع نگاه شما به جنگ نیز در این تاثیرگذاری چشمگیر است؟
بله همینطور است آثاری که عموما در این حوزه نوشته میشد درباره جنگ و نحوه جنگیدن با دشمن سخن میگفت کسی نیامده بود درباره وضعیت خانوادهها و از مردمی که خانه و کاشانه خود را رها کرده و آواره شده بودند سخن بگوید. از طرف دیگر نگاه به جنگ عموما از زاویه دید مردانه بود و به نقش زنان در جنگ توجهی نمی شد اما دا به ناگفتههایی پرداخت که سالها بدان پرداخته نشده بود.
گفتید که روایت جزئیات رویدادها از مهمترین عوامل موفقیت این کتاب بود، چطور توانستید این همه جزئیات را به یاد بیاورید؟
ما در کودکی طوری پرورش یافته بودیم که نسبت به آنچه در پیرامونمان میگذشت دقیق می شدیم پدرم انسان دقیق\ منظم و تیزهوشی بود که همواره به ما توصیه میکرد به اطرافمان نگاه کنیم و همه چیز را به ذهن بسپاریم، بنابراین از همان دوران خوب دیدن و خوب به ذهن سپردن ملکه ذهن من شده بود از سوی دیگر من با جزئیات بزرگ شده بودم طایفه ما انسانهایی بودند که همه حافظههای قوی داشتند و روایت دقیق از آنچه به چشم خود دیده بودند هنر بزرگ آنها محسوب میشد، پدربزرگم همیشه برای ما از دوران خردسالی خود سخن می گفت و این خاطرات را با لحنی جذاب و گویا برای ما روایت میکرد. همه این ویژگیها به من کمک کرد تا بتوانم خاطرات را خوب به ذهنم بسپارم. البته بگویم زمانی که انسان کاری را برای خدا انجام میدهد خدا هم او را در رسیدن به مقصود کمک میکند من میخواستم مظلومیت شهدا را به تصویر بکشم و مطمئن بودم که شهدا در این کار یاریم خواهند کرد.
زمانیکه این کتاب را میخواندم تصویر زنی پیش چشم من میآمد که بسیار کنجاو است برایم جای سوال بود که چطور یک شخصی در بحبوحه بمباران که همه به دنبال جانپناه میگردند میتواند به آسمان نگاه کند و حرکت هواپیماها را ردیابی کند؟
اصولا من انسان کنجکاوی بودم، تعریف کردن ازخود درست نیست، اما انسانهایی که حافظه قوی دارند هوشیار و کنجاو هستند و می توانند حوادث را خوب به ذهن بسپارند. من زمانیکه اطرافم را می پائیدم به تمام اتفاقات توجه داشتم.
این را هم اضافه کنم که من 20 سال با این خاطرات زندگی کردم و همیشه آنها را در ذهنم مرور می کردم هر زمان چهره شهیدی به ذهنم می امد خصوصیبات اخلاقی آن شهید هم به ذهنم تداعی میشد، شما فکر کنید. حتی زمانیکه در خانه مشغول آشپزی هستم و گوشتی می برم همین گوشت مرا به خاطرات غسالخانه برمیگرداند و شهدا به ذهنم متبادر میشود. و این کا کار خدا بود محمود فرخی خدا رحمتش کند کتابفروشی در خرمشهر بود که ما از او کتاب میگرفتیم او خیلی انسان غیرتی بود و نسبت به دخترها توجه داشت و از آنها حمایت میکرد.زمانیکه چهره او به ذهنم میآمد غیرت او به ذهنم تداعی میشد. این یادآوریها اتفاقی نبود و خون پاک شهدا کمک میکرد.
آیا زمانیکه جزئیات را به ذهن میسپردید فکر میکردید روزی این خاطرات مکتوب شود؟
نه آنروزها هیچ گاه به این فکر نیافتادم که خاطرات را مکتوب کنم وقتی با جنگ درگیر شدیم جنگ وارد خانههای ما شد، آنوقتها فکر نمیکردیم این جنگ هشت سال طول بکشد و حدس میزدیم درعرض یک هفته آتش جنگ خاموش شود اما بر خلاف انتظار ما جنگ طولانی شد، پس از گذشت دو سال از جنگ یک روزی اتفاقی باعث شد تا به فکرم خطور کند که این خاطرات را بنویسم، این اتفاق از این قرار بود که حسین یکی نیروهای همسرم در جبهه که در سال 62 به شهادت رسید، به خانه ما آمد، او یکی از بچههایی بود که با ما در جنت آباد خرمشهر در خاکسپاری شهدا همکاری میکرد. بعد از سقوط خرمشهر که من مجروح شدم دیگر او را ندیدهبودم و ملاقات دوباره ما در یکی از روزهای مهر ماه سال 61 بود که اولین فرزندم عبدالله به دنیا آمده بود، در آن روز با هم نشستیم و خاطراتمان را مرور کردیم، بعد که او رفت فکر کردم که خاطرات آن دوران را بنویسم؟
چطور شد که از نوشتن منصرف شدید؟
یک روزی روزشمار آن خاطرات را نوشتم اما برخلاف دا که از آغاز دوران کودکیام شروع شده است روزشمار خاطراتم را از زمانی شروع کردم که حسین را بعد از مدتها دیده بودم ، اما من از همان دوران خردسالی با نوشتن میانهای نداشتم و حتی از آن بیزار بودم به همین دلیل از نوشتن خاطرات پشیمان شدم و نوشتهها را که چند برگ بیشتر نبود و آنهم به زبان محاورهای نوشته بودم، پاره کردم. و دیگر دنبال نوشتن آنها نبودم تنها همانطور که گفتم این خاطرات را در ذهنم مرور میکردم تا اینکه بعدها به این نتیجه رسیدم باید واقعیتهای جنگ تحمیلی و رشادتهای شهدا را برای نس جوان بازگو کنم.
قبل از حوزه هنری کسانی دیگری هم برای مکتوب کردن خاطرات شما پیش قدم شدند؟
بله! اویل سال 70 بود یا اواخر دهه 60 دقیقا یادم نمیآید شهید آوینی با من تماس گرفت و از من خواست که خاطرات را بازگو کنم تا قبل از آن نه من او را می شناختم و نه او مرا می شناخت .از طریق یکی از بچههایی که ما من در خرمشهر بود، شنیده بود من خاطرات زیادی از ایام جنگ دارم اما من به دلیل برخی از مسائلی حاضر به مکتوب کردن خاطرات نشدم بعد ها بارها از طرف اطرافیان ایشان با من تماس گرفتند اما من نپذیرفتم.
دلیل خاصی برای این نپذیرفتن داشتید؟
بله! اولا ضرورتی برای بازگویی خاطرات نمی دیدم از سوی دیگر تصمیم گرفته بودم این خاطرات را بدون هیچ دخل و تصرفی و با ذکر تمام جزئیات آن منتشر کنم و احساس میکردم که بعضی ها ممکن است سلیقه شخصی خود را در آن دخالت دهند و ناقل کتاب به جای من آنها باشند بنابراین از بیان آنها خود داری کردم از طرف دیگر برای من خیلی مهم بود کسانی که ناشر این اثر هستند، امین باشند.
چطور شد پذیرفتید حوزه هنری خاطرات شما را مکتوب کند؟
اولا زمانی که دیدم در این روزگار بچههای جبهه متهم میشوند به جنگ طلبی و در این شرایط مظلوم واقع میشوند و کم کم ارزشها به ضد ارزش تیدیل میشوند و ضد ارزشها جایگزین ارزشها میشوند تصمیم گرفتم تا تجدید نظر کنم . بنابراین منتظر بودم خدا فرصت بازگویی این خاطرات بدهد، سال 80 که از دفتر حوزه هنری با من تماس گرفتند و ازمن خواستند خاطراتم را مکتوب کنم ، چون هیچ شناختی نبست به دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری نداشتم شروع کردم به خواندن آثار این دفتر و پی بردم میتوانم به افرادی که در این دفتر فعالیت میکنند اعتماد کنم در ابتدا با آنها شروطم را در میان گذاشتم و تاکید کردم که هیچ دخل و تصرفی در انتشار کتاب وجود نداشته باشد. آنها هم پذیرفتند و همکاری ما شروع شد.
آیا خاطراتی هم وجود دارد که بازگو نکرده باشید؟
در این کتاب همه آنچه را به چشم خود دیده بودم به جز بخشی که فراموش کرده بودم و همچنین بخشهایی که احساس میکردم بعضی افراد دوست ندارند خاطراتشان گفته شود، بیان کردم.
در آینده نمی خواهید این ناگفتهها را مکتوب کنید؟
شاید در آینده اینکار را انجام بدهم اما هم آکنون ضرورتی برای اینکار نمیبینم اماهمسرم که در هشت سال جنگ تحمیلی حضور داشت و قبل از آن هم جز نیروهای بسیجی بود که در خرمشهر با گروهکهای منافق میجنگیدند، صندوقچه بسیار غنی از خاطرات در سینه دارد که شاید بتوانم این خاطرات را از دلش بیرون بکشم در حال حاضر ایشان طفره می روند، ایشان جانباز اعصاب و روان و همچنین جانباز شمیایی هستند و همه این عوامل بر روحیات وی تاثیر منفی گذاشته است اما احساس می کنم ناگفتههای بسیاری از جنگ دارند که این ناگفتهها برای نسل جوان ما بسیار ارزشمند و آموزنده است.
به عنوان سوال پایانی درباره ساخت فیلمی از روی دا صحبتهای زیادی میشود، آیا کارگردان خاصی مد نظرتان است؟
امتیاز ساخت فیلم و سریال را از روی این اثر به حوزه هنری سپردهام به این دلیل که از این اثر صیانت شود و از سرقت ادبی مصون بماند، تا کنون خدا کمک کرده و بعد از این هم کمک خواهد کرد تا کارگردان خوبی برای آن پیدا شود البته برای انتخاب کارگردان شرطی هم گذاشتهام و آن اینکه کارگردان و بازیگرها موافق نظر من باشد. چرا که فکر میکنم اگر هدف کارگردان و بازیگران این باشد فرهنگ جبهه را میان جوانان ترویج کنند موفق خواهند شد. امروز سینمای دفاع مقدس به رکود رسیده است برای اینکه اغلب کارگردانها به گیشه و سلایق شخصی خود فکر می کنند. از طرف دیگر پیشنهاد دادم که اگر کسی بخواهد این کتاب را فیلم کند بهترین کار ساخت سریال است چرا که همه جزئیات آن را نمیتوان از طریق ساخت فیلم سینمایی منتقل کرد و از سوی دیگر تلویزیون درمقایسه با سینما مخاطبان گسترده ای دارد.
گفتگو از علی هادیلو
نظر شما