به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، از کودکی به سرم زده بود که می توانم نویسنده شوم.هر وقت قصه ای می خواندم میل داشتم برای دیگران نقل کنم.بعدها هر گاه رمانی می خواندم خود را فریب می دادم که تو هم می توانی نظیر آن را بنویسی.در یازده سالگی شعر هم گفتم.عمویم «پرتو علوی »حافظ می خواند،هر وقت ما با هم در شمیران و یا در شهریار بودیم،غزل ها را برای ما برادران و خواهر بزرگم معنی و تفسیر هم می کرد.
کم کم با وزن شعر آشنا شدم و می دانستم که اگر قافیه پیدا کنم می توانم شعر بگویم.حتی یک بار با غلام علی فریور که از کلاس یک مدرسه ابتدایی پهلوی هم روی نیمکت اول نشسته بودیم یک مسئله حساب حل کردیم و با شعری نزد مدیر روزنامه «نسیم شمال» که در جلو خان مسجد شاه جره ای داشت رفتیم و آن را به او دادیم. در روزنامه اش اسم غلام علی درآمد و از اسم من خبری نبود. خیلی بور شدم و این نخستین شکست من در نویسندگی بود.
سفر فرنگستان نخستین مانعی بود که مرا از نویسدگی بازداشت.همینکه شنیدم نمایش نامه «ماری ستوارت» در چه موضعی بحث می کند با شوق فراوان به خواندن آن همت گماشتم،هم زیارت بود هم سیاحت.هم آلمانی یاد می گرفتم و هم احساسات وطن پرستی خود را ترضیه می کردم.چنان شیفته بودم که خیال می کردم آفریدن یک اثرادبی به همان آسانی متاثر شدن از آن است.
هر ساعتی از مدرسه فارغ می شدم کتاب می خریدم و امانت می گرفتم و می خواندم.گاهی که کتاب فروشان ذوق زدگی مرا می دیدند به من نسیه می دادند .از پوشکین و شکسپیر و مولیر گرفته تا گرهارد هوپتمان ،توماس مان،زولا،اشتفان تسوایگ،تولستوی ،چخوف و داستایوفسکی و ده ها اثر را که یادم نمی آید و آنچه را که در سال های بیست تا سی میلادی در اروپا اسم و رسم داشت بلعیدم... . این بخشی از بیوگرافی خود نوشت بزرگ علوی با نام اصلی مجبتی بزرگ علوی است در انتهای کتاب «چشم هایش» که وی آن را در فاصله سال های 1330 تا 1331 در 47 سالگی نوشت.
«چشم هایش»از شاخص ترین آثار بزرگ علوی و البته از شاخص ترین آثار ادبی خلق شده در تاریخ ادبیات معاصر ایران به شمار می رود. این اثر را به نوعی می توان نمونه ای از ادبیات پلیسی نیز دانست چرا که معمای بزرگی در بطن داستان نهفته است و شخصیت اصلی و به نوعی قهرمان اثر سعی دارد با کنار هم چیدن یافته هایش در گفت و گو با زنی که خیال می کند صاب چشم های در نقاشی استاد ماکان است، معمای ذهن خود و مخاطب را حل کند.
«چشم هایش» روایتی است از زندگی و مرگ استاد نقاش معروفی به نام «ماکان» که در پی مرگی مشکوک می میرد و یکی از طرفداران و علاقه مندان وی به دنبال کشف راز مرگ استاد خود به یکی از تابلوهای وی می رسد.تابلوئی که استاد ماکان روی آن به خط خود آن را «چشم هایش» نامیده است و این فکر در او شکل می گیرد که صاحب این چشم ها کیست و اینکه آیا راز مرگ استاد در این چشم ها و در پیدا کردن صاحبش نهفته است؟ پس از آن سعی می کند زنی که صاحب این چشم ها است را پیدا کند...
بزرگ علوی در سال 1283 شمسی به دنیا آمد و سال 1375 در 92 سالگی در حالی از دنیا رفت که خالق آثار بسیار تاثیرگذاری در تاریخ ادبیات معاصر ایران بود.او در نوجوانی به اذعان خودش همراه پدرش که از مشروطه خواهان بود راهی فرنگ شد و بعدها پس از فارغ التحصیلی در رشته تعلیم و تربیت به شیراز بازگشت و معلمی پیشه کرد. او علاوه بر عشق به نویسندگی و تالیف ترجمه نیز می کرد.مجموعه داستان کوتاه «چمدان» اولین اثر بزرگ او بود که در 31 سالگی منتشر کرد.
او یک بار به دلایل سیاسی در سال 1316 به زندان افتاد و سال 1320 آزاد شد.علوی برای معالجه چشم هایش به آلمان رفته بود که کودتای 28 مرداد او را مجبور به ماندن کرد. او برای همیشه در آلمان ماند و دیگر اجازه نداشت در ایران یک سطر هم منتشرک اند.در دانشگاهی در آلمان کاری پیدا کرد و به امید اینکه روزی به وطن برمی گردد ماند اما این انتظار 27 سال طول کشید.گاهی که کتابی به ایران می فرستاد ساواک سیخی در آن می سوخت مبادا که بمبی در آن پنهان کرده باشد و این مسائل باعث دوری دوباره او از نویسندگی شد.15 روز بعد از سقوط شاپور بختیار به ایران آمد اما کهولت سن دیگر نیرویی برای او باقی نگذاشته بود.بزرگ علوی در اخرین روزهای عمر خود در مقایسه با هم دوره های خود به آنها رشک می برد که چرا آرزوهای کودکی او نیز برآورده نشد و نتوانست آثار باارزشی از خود به جای بگذارد.
در بخش هایی از کتاب می خوانیم:« پرده های «چشم هایش»صورت ساده زنی بیش نبود.صورت کشیده زنی که زلف هایش چون قیرمذاب روی شانه ها جاری بود. همه چیز این صورت محو می نمود بینی و دهن و گونه و پیشانی با رنگ تیره ای نمایان شده بود.گوئی نقاش می خواسته بگوید که صاب صورت دیگر در این عالم خارج وجود ندارد و فقط چشم ها در خاطره او اثری ماندنی گذاشته اند...»
«دیگر موقع آن رسیده بود که من اخرین تیرهای ترکش خود را رها کنم.استوار و اماده به حمله ایستاده بودم.خیره به او می نگریستم و می کوشیدم کوچک ترین ارتعاش های روح او را احساس کنم...»
« من اینطور ساخته نشده بودم.به من کار کردن یاد نداده بودند.من احتیاج نداشتم به اینکه کار کنم تا روزگار بگذرانم.دیگران بودند و با میل و رغبت همه کارهای مرا می کردند.پدرم شعاری داشت:هیچ وقت کاری که دیگران می توانند برای تو انجام دهند خودت دنبال نکن.می گفت کارهای بزرگتری هست که از دست ما برمی آید.اما از من هیچ کاری برنمی آمد. »
«...اما او انسان بود.برایش هیچ چیزی که جنبه فردی و شخصی داشته باشد وجود نداشت. او همه چیز حتی ندای دلش را هم مورد تجزیه و تحلیل قرار می داد و اگر با اصولی که به آن پایبند بود سازگار نمی امد ، این ندا را هم خفه می کرد...»
«گاهی آدم نادانسته دنبال چیزی می رود وقتی آن را پیدا نمی کند اصلا خود را گم شده احساس می کند...»
«بردن تابلو از مدرسه یک امر عادی بود.بسیاری از شاگردان و معلمین کارهای خود را به خانه می بردند.کسی نمی تواننست کوچک ترین سوئظنی به من ببرد.از فرط عصبانیت می لرزیدم.هوا سرد بود و برف و باران چند روز اخیر داشت یخ می زد.می لرزیدم، اما نه از فرط سرما نه گوئی دارد جنایتی مرتکب می شوم.بهترین اثر بزرگ ترین استاد ایران را داشتم از دست می دادم آیا می ارزید؟...»
"چمدان"،"پنجاه و سه نفر"،"سالاریها"،"موریانه"،"میرزا"،"ورق پاره های زندان"،"ازبک ها"،"مجموعه داستان نامه ها"و ... عنوان برخی دیگر از آثار این نویسنده معاصر است.
چاپ چهاردهم کتاب «چشم هایش»نوشته بزرگ علوی که به همت انتشارات نگاه منتشر شده در بازار نشر موجود است.
نظر شما