به گزارش خبرگزاری شبستان از رشت، دشمن گمان میکرد بعد از عاشورا دیگر همه چیز تمام است. آخر گلوی طفل شش ماهه حسین(ع) را با تیر سه شعبه، علی اکبر و قاسم را بدون لباس رزم، دستهای عباس(ع) را کنار فرات و سر سالار شهدا را بر نیزه کرده بود...
دشمن گمان می کرد اگر بتازد بر پیکر مطهر فرزند فاطمه(س) تمام جهان را صاحب خواهد شد. بر تمام ملکها را حکومت خواهد کرد و تمام مردم را بنده خود خواهد ساخت.
اما تقدیر چنین بود که از کاروان حسین(ع) شیر زنی بماند که تاریخ را گواه باشد بر ستمی که در کربلا بر خاندان رسول خدا(ص) رفت.
بی شک حضرت زینب(س) به عنوان مهمترین و قابل قبول ترین سند تاریخی است که می توان به آن استناد کرد.
در مجموعه آثار شهید مطهری آمده است، شخصيت در عين حيا، عفاف، عفت، پاكى و حريم نقش زن است كه اسلام مىخواهد و تاريخ كربلا به اين دليل مذكرو مؤنث است كه در ساختن آن، هم جنس مذكر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش، و هم جنس مؤنث در مدار خودش. اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد.
وقتی حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيع شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد. دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند، ديدند اسب آن حضرت است كه بيصاحب غرقه به خون ميآيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت فرياد وا حسينا و وا اماما، بلند شد.
تنها مرد کاروان حضرت زين العابدين(سلام الله عليه) طی حکمتی از سوی خداوند به شدت در حادثه عاشورا بیمار شد و نتوانست در نبرد شرکت داشته باشد. از این رو علاوه بر پرستاری از حضرت امام زين العابدين(ع) که باید زنده می ماند تا نسل مقدس حسين بن على(ع) ادامه داشته باشد، سرپرستی کاروان بعد از شهادت برادر به حضرت زینب(س) واگذار شد.
براى اولين بار زينب(س) مجلس عزاى حسين را برپا کرد
عصر روز يازدهم محرم بود که اسرا را آوردند و بر مركبهايى(شتر يا قاطر يا هر دو) كه پالانهاى چوبين داشتند سوار كردند و مقيد بودند كه اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند، براى اينكه زجر بكشند.
تنها خواهشی که از اهل بيت(ع) داشتند و پذيرفته شد اين بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسين» شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مىبريد، ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد براى اينكه مىخواهيم براى آخرين بار با عزيزان خودمان خدا حافظى كرده باشيم.
کاروان وقتى كه به قتلگاه رسيدند، بى اختيار از روى مركبها به زمين افتادند. وقتی زينب(سلام الله عليها) خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مىرساند، آن را به يك وضعى مىبيند كه تا آن وقت نديده بود: بدنى مىبيند بى سر و بى لباس...
آنچنان دلسوز ناله كرد كه«فابكت و الله كل عدو و صديق» اشك دشمن جارى شد و دوست و دشمن به گريه در آمدند.
مجلس عزاى حسين را براى اولين بار زينب ساخت. ولى در عين حال از وظايف خودش غافل نيست. پرستارى زين العابدين به عهده اوست،نگاه كرد به زين العابدين،ديد حضرت كه چشمش به اين وضع افتاده آنچنان ناراحت است كانه مىخواهد قالب تهى كند، فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد سراغ زين العابدين:«يا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مىبينم كه مىخواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود: عمه جان!چطور مىتوانم بدنهاى عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم؟ زينب در همين شرايط شروع مىكند به تسليتخاطر دادن به زين العابدين.
زينب(س) در آن شرايط حديثی را براى امام زين العابدين(ع) از پیغمبر(ص) روايت مىكند. در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفهاى دارد، مبادا در اين شرايط خيال كنيد كه حسين(ع) كشته شد و از بين رفت. پسر برادر! از جد ما چنين روايتشده است كه حسين عليه السلام همين جا، كه اكنون جسد او را مىبينى، بدون اينكه كفنى داشته باشد دفن مىشود و همين جا، قبر حسين(ع9، مطاف خواهد شد.
بعدازظهر روز يازدهم، عمر سعد با لشكريان خودش براى دفن كردن اجساد كثيف افراد خود در كربلا ماند. ولى بدنهاى اصحاب اباعبدالله همان طور بر زمین ماندند.
اسرا را يكسره از كربلا تا كوفه كه تقريبا دوازده فرسخ است حركت دادند. ترتيب كار اينچنين بود كه روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند.
سرهاى مقدس را قبلا بريده بودند. تقريبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالى كه اسرا را وارد كوفه مىكردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال اسرا ببرند كه با يكديگر بيايند.
دم دروازه كوفه زينب(س)، دختر على(ع) و فاطمه(س) با شخصيتی استوار در يك موقعت خاصى شروع به خطابه نمود و آنرا در نهايت عظمت القاء كرد.
وقتی شجاعت على(ع) با حياى زنانگى زینب(س) در هم آميخته شد
در كوفه كه بيستسال پيش على عليه السلام خليفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زيادى خوانده بود، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن على عليه السلام ضرب المثل بود. راوى می گوید: گويى سخن على از دهان زينب مىريزد، گويى كه على(ع) زنده شده و سخن او از دهان زينب مىريزد، مىگويد وقتى حرفهاى زينب كه مفصل هم نيست، ده دوازده سطر بيشتر نيست-تمام شد، مردم را ديدم كه همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزيدند.
سخنرانى قهرمانانه زینب(س) در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومى شد. وى در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مىنازید و مىگفت: "کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟!" با شهامت و شجاعت وصف ناپذیرى گفت: جز زیبایى چیزى ندیدهام. شهادت براى آنان مقدر شده بود. آنان به سوى قربانگاه خویش رفتند به زودى خداوند آنان و تو را مىآورد تا در پیشگاه خویش داورى کند».
وقتی ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را صادر کرد، زینب(س) با شهامت تمام، برادر زادهاش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستى او را بکشى مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب(س)، ابن زیاد از کشتن امام پشیمان شد.
کاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب(س) توانست افکار عمومى را دگرگون نماید. جلسهاى یزید به عنوان پیروزى ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریده حسین(ع) را در تشت نهاد و با چوبدستى به صورتش مىزد، زینب کبرى(س) با سخنرانى خویش غرور یزید را در هم کوفت و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.
در مدینه نیز زینب(س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پى تبعید حضرت زینب(س) برآمد. به نوشته برخى حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت و برخى دیگر گفتهاند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجرى درگذشت.
با تامل در تاریخ در می یابینم که به راستی؛ کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
نظر شما