به گزارش خبرگزاری شبستان ،شیخ عباس قمی معروف به محدث قمی از محدثان شیعی پرکار قرن چهاردهم هجری است. ازمحدث قمی کتابهای بسیاری که در مجموع به ۶۳ جلد میرسد، در رشتههای رجال، اخلاق، فقه، کلام، لغت، ادعیه و تاریخ و به ویژه حدیث باقی مانده است ؛ یکی از كتاب های مشهور او «منتهي الآمال» است که شیخ عباس آن را با رجوع به منابع و مأخذ معتبر اسلامي كه در صلاحيت و توانمندي علمي و عملي او بود، تدوين نمود. «منتهيالآمال» در واقع يك دوره تاريخ تحليلي و مستند است. وی در این کتاب به شرح زندگاني ائمه معصومين عليهم السلام، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و حضرت زهرا سلام الله عليها به طور مختصر مي پردازد. ولی بیشترین بخش از کتاب به زندگی و مقتل امام حسین (ع) و زندگی پیامبر(ص) و حضرت علی (ع) اختصاص دارد.
مرحوم حاج شيخ عباس قمي در اين كتاب با زباني ساده و با استفاده از منابع معتبر به شرحي جامع اما در عين حال خلاصه و موجز از زندگاني معصومين عليه السلام پرداخته و بسياري از مزاياي شخصيت و معجزات و جنبه هاي رفتاري معصومين عليهم السلام در زندگاني را به تصوير قلم بر كاغذ آورده است.
منتهی الآمال از چهارده باب تشکیل شده که هر یک به زندگی یکی از معصومین پرداخته است و هر باب هم فصلهایی دارد که به ترتیب از احوال شخصی، مختصری از مناقب و فضائل، حوادث خاص مربوط به هر امام، فرزندان و خانواده، روات و اصحاب میپردازد.
گفتنی است که پس از انتشار كتاب منتهي الامال پيشنهاد ديگري از سوي فضلا و دانشوران صورت گرفت مبني بر اين كه چاپ جداگانه زندگي هر يك از معصومين عليهم السلام بويژه سيد و سالار شهيدان «امام حسين عليه السلام» ارائه شود. پيشنهاد دهندگان استدلالهاي جالبي داشتند از جمله این که درباره بخش امام حسين عليه السلام عقيده داشتند كه چون بخش زندگي امام حسين عليه السلام منتهي الامال در سال 1350 بعد از نفس المهموم ،1335 ق و نفثه المصدور 1342 تاليف شده از آن كتاب ارزشمند مفيدتر و متقنتر است. و از این رو بخش مقتل و زندگی امام حسین(ع) از کتاب منتهی الامال به صورت جداگانه نیز منتشر شده است.
باب 5 کتاب حاضر درباره امام حسین (ع) می باشد که در چهار بخش تنظیم شده است. عناوین این بخش ها عبارت است از:
«مقصد اول:دربیان ولادت حسین بن علی(ع) و بیان برخی از فضائل ان حضرت»
«مقصد دوم: دربیان اموری که متعلق است به امام حسین(ع)»
«مقصد سوم: در ورود حضرت امام حسین(ع) به زمین کربلا»
«مقصد چهارم: در وقایع متاخره بعد از شهادت امام حسین(ع)»
گفتنی است که هریک از این بخش ها، خود به فصولی تفکیک شده اند و به تفضیل درباره هر موضوع پرداخته شده است.
در بخشی کتاب منتهی الامال در بیان شهادت حضرت عباس (ع) می خوانیم:
«حضرت عبّاس عليه السّلام كه اكبر اولاد اُمُّ البَنين وپسر چهارم اميرالمؤمنين عليه السّلام بود و كُنْيَتش ابوالفضل و مُلَقّب به (سقّا)(261) و صاحب لواى امام حسين عليه السّلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او راماه بنى هاشم مى گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوى و فربه بر نشستى پاى مباركش بر زمين مى كشيدى . او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود. ابوالفضل عليه السّلام، اوّل ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد.
پس از شهادت ايشان به نحوى كه ذكر شد بعضى از ارباب مقاتل گفته اند كه چون آن جناب تنهائى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد: اى برادر! آيا رخصت مى فرمائى كه جان خود را فداى تو گردانم ؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند. ابوالفضل عليه السّلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهى خود كنم . حضرت فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى ، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب ، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.
لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد. كودكان اين بدانستند بناليدند و نداى العَطَش العَطَش در آوردند، جناب عبّاس عليه السّلام بى تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت ومَشْگى برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن كه موكّل بر شريعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهاده و به جانب او انداختند، جناب عبّاس عليه السّلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و رجز خواند.
و از هر طرف كه حمله مى كرد لشكر را متفرّق مى ساخت تا آنكه به روايتى هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمت گير و دار و شدّت عطش جگرش تفته بود خواست آبى به لب خشك تشنه خود رساند دست فرا برد و كفى از آب برداشت تشنگى سيّدالشهداء عليه السّلام و اهلبيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت..
مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاه نوفل الا زرق و به روايتى زيدبن ورقاء كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغى حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل عليه السّلام جلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد..»
در بخشی دیگر در بیان مبارزت حضرت ابى عبد اللّه الحسين (ع ) و شهادت آن مظلوم می خوانیم:
«بعضى از رُوات گفته :
به خدا قسم ! هرگز مردى را كه لشكرهاى بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهل بيت او را محصُور و مستاصل ساخته باشند، شجاع تر و قوىّ القلب تر از امام حسين عليه السّلام نديدم ؛ چه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگى و كثرت حرارت و بسيارى جراحت و با وجود اينها، گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچ گونه آلايش تزلزل در ساخت وجودش راه نداشت و با اين حال مى زد و مى كُشت ، و هنگامى كه اَبطال رِجال بر او حمله مى كردند چنان بر ايشان مى تاخت كه ايشان چون گلّه گرگ ديده مى رميدند و از پيش روى آن فرزند شير خدا مى گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم در مى آمدند و آن سى هزار نفر پشت با هم مى دادند و حاضر به جنگ او مى شدند، پس آن حضرت بر آن لشكر انبوه حمله مى افكند كه مانند جَراد مُنْتَشر از پيش او متفرّق و پراكنده مى شدند و لختى اطراف او از دشمن تهى مى گشت . پس ، از قلب لشكر روى به مركز خويش مى نمود كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلا قوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ را تلاوت مى فرمود.
«ابن شهر آشوب» و غيره نقل كرده اند كه: آن حضرت يك هزار و نُهصد و پنجاه تن از آن لشكر را به دَرَك فرستاده سواى آنچه را كه زخم دار و مجروح فرموده بود. اين وقت ابن سعد لعين بدانست كه در پهن دشت آفرينش هيچ كس را آن قوّت و توانائى نيست كه با امام حسين عليه السّلام كوشش كند و اگر كار بدين گونه رود آن حضرت تمام لشكر را طعمه شمشير خود گرداند. لاجرم سپاهيان را بانگ بر زد و گفت :
واى بر شما! آيا مى دانيد كه با كه جنگ مى كنيد و با چه شجاعتى رزم مى دهيد اين فرزند اَنْزَع البَطين غالب كلّ غالب على بن ابى طالب عليه السّلام است ، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روز گار را به خاك هلاك افكنده . همگى همدست شويد و از هر جانب براو حمله آريد:
پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تيراندازان كه عدد آنها چهار هزار به شمار مى رفت تيرها بر كمان نهادند و به سوى آن حضرت رها كردند.
پس دور آن غريب مظلوم را احاطه كردند و مابين او و خِيام اهل بيت حاجز و حائل شدند، و جماعتى جانب سرادق عصمت گرفته . حضرت چون اين بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه اى شيعيان ابوسفيان ! اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمى ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد رجوع به حسب و نسب خود كنيد؛ زيرا كه شما عرب مى باشيد. يعنى عرب غيرت و حميّت دارد. شمر بى حيا روبه آن حضرت كرد و گفت : چه مى گوئى اى پسر فاطمه ؟ فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و مقاتلت مى كنم و شما با من نبرد مى كنيد، زنان را چه تقصير و گناه است ؟ پس منع كنيد سركشان خود را كه متعرّض حرم من نشوند تا من زنده ام . شمر صيحه در داد كه اى لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوّى كريم است و قتل او را مهيّا شويد كه مقصود ما همين است .
پس سپاهيان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روى ايشان در آمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى افكند كه باد خزان برگ درختان را، و به هر سو كه روى مى كرد لشكريان پشت مى دادند. پس ، از كثرت تشنگى راه فرات در پيش گرفت ، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هر گاه آن حضرت قصد فرات مى نمود بر او حمله مى كردند و او را برمى گردانيدند...»
نظر شما