خبرگزاری شبستان:شاید مهم ترین دستاورد سریال فاخر «مختار نامه» با همه انتقادات روا و ناروا به آن ،تصویر دهی و تحلیل دهی به مخاطب از خواص تاریخ اسلام باشد.وقتی میثم تمار،مختار ثقفی و سلیمان ابن صرد به تصویر کشیده میشوند،سبک مواجهه و رویارویی آنها با امتحانات و فتنه ها در حافظه بیننده ثبت میشود و با این دستگاه معرفت تاریخی میتواند به سنجش عملکرد بسیاری از خواص امروز بپردازند.ما هم به هیچ وجه قصد مشابهت سازی های بیجا نداریم اما قوه تحلیلی مردم بعد از این سریال درس آموز ناخودآگاه عکس العمل فلان خواص سیاسی امروز را فی المثل در صحنه ای چون مختار در برهه ای چون میثم در مقطعی چون مالک ودر زمانی چون سلیمان ابن صرد میبیند.همزمان با ایامی که آخرین قسمت های سریال«مختارنامه» پخش میشود لازم دیدیم به این بهانه بار دیگر تحلیل وقایع دهه ششم و هفتم تاریخ اسلام و علی الاخصوص شخصیت های موثر و خواص آن دوران را بازخوانی نماییم.
حجت الاسلام و المسلمین «مهدی طائب»، به عنوان یک تحلیلگر سیاسی و آشنا به مسائل تاریخ اسلام ودر ضمن صاحب نظر در مسائل اجتماعی سیاسی در این گفتگو ما را یاری کرد تا تحلیل صحیح تری از حوادث بعضا دردناک تاریخ اسلام داشته باشیم. رییس قرارگاه فرهنگی عمار ، از دیدگاهی آرمانی و ولایی در تحلیل خود هیچ ابایی از نقد عملکرد خواص نداشت...
برای شروع بهتر است روی شخصیت شناسی خواص و فرماندهان آن دوره ی جامعه تشیع بالاخص در کوفه صحبت کنیم. "سلیمان بن صُرد خزاعی" یکی از خواص مؤثر آن روز جامعه محبین اهل بیت شهر کوفه است. سوابق و عملکرد ایشان را توضیح بفرمایید.
بله، نکته ای در باب این افراد هست که ابتدا به آن می پردازیم. این افرادی که اسمشان در تاریخ است به همان اندازه ای روی شخصیتشان تاریخ نگاری شده است که به یک نوعی با حکومت های هم عصر شان درگیر بوده اند. تاریخ نگاران بیشتر روی افرادی کار می کردند که یا برای حکومت کار می کردند یا علیه حکومت، پس کسانی که خارج از این مسئله هستند کمتر رویشان پرداخته شده است. حتی افراد علمی ابتکاراتشان و علومشان نیز وقتی در تاریخ به آنها اشاراتی شده است که یا علمشان را در اختیار حکومت گذاشته اند یا از در اختیار گذاشتن علمشان به حکومت سرباز زده اند.
طبیعتاً "سلیمان بن صُرد خزایی" هم از این قائده مستثنی نیست. شخصیت سلیمان و عملکردش به میزانی که با امور حکومتی درگیر بوده انعکاس شده است. به همین دلیل سابقه زندگی او مثلاً در زمان جاهلیت خیلی مورد بررسی واقع نشده است یا مثلاً وقتی وارد اسلام می شود به همین میزان که خدمت پیامبر مشرف می شود و پیامبر اسم او را تغییر می دهد به آن پرداخته شده است. در نتیجه این شخصیت بعد از این خیلی مورد توجه نیست تا اینکه می رسد به دوره ی حضرت امیر (علیه السلام) و قضایای جمل و صفین و پس از آن دوباره تاریخ نسبت به او مسکوت است تا اینکه به حضرت امام حسین (علیه السلام) ختم می شود.
با توجه به گزارش هایی که در این چند برهه در تاریخ آمده از او شخصیتی متصور شده که می خواسته مسلمان باشد و به اسلام عمل کند لیکن به نظر می آید سلیمان آن بصیرت لازم را نداشته است. حال اگر بخواهیم بصیرت را در اسلام معنا کنیم باید بصیرت را به عنوان مصداق شناسی معرفی کنیم. ما یک علم به مفاهیم داریم مثل اینکه می توانیم ایمان و کفر، عدالت و ظلم، عادل و ظالم را و ... را تعریف کنیم. این تعاریف است و معمولاً به اینها علم یا همان دانش اطلاق می شود. اما بصیرت یعنی مصداق این مفاهیم و تعاریف را در عالم خارج پیدا کنیم. مثلاً مصداق مفاهیمی مانند عادل و ظالم، عالم و جاهل و ... را در عالم خارج بشناسیم. ببینید اینکه پیغمبر باید وصی و جانشین داشته باشد یک امر مورد اجماع همه است، اما در مورد اینکه مصداق آن کیست این به بصیرت مربوط می شود که شما بدانید جانشین آن حضرت در عالم خارج واقعاً چه کسی است. قرآن می فرماید: "هَل یَستَوِی الَّذینَ یَعلموُن و الَّذین لایَعلَمون "، یعنی: آیا آنانکه می دانند با آنانکه نمی دانند مساویند؟ پس اینکه عالم و جاهل کیست باید برای ما مشخص شود و باید دنبال آن برویم. خوب وقتی آدم زندگی سلیمان را بررسی می کند می بیند در مورد شناخت این مصادیق دچار کمبود، نارسایی و تزلزل است، به همین دلیل در حالیکه می خواست به اسلام عمل کند و لذا از فدا کردن جان هم دریغ نداشته و از فداکاری برای اسلام هم اباء نداشت؛ اما چون در تشخیص اینکه چه موقعی یک عمل فداکاری برای اسلام است و چه موقع فداکاری برای اسلام نیست - ولو اینکه به خیال خویش فداکاری کرده- عیب داشته است. چون او در تشخیص مسائل به علم خود متکی بوده دچار این تزلزل ها شده است. توجه کنید اگر انسان در تشخیص مسائل به یک معصوم اتکا کند به دلیل مقام عصمت آن جلودار، دچار اشتباه نمی شود ولی منطقاً اگر به علوم ناقص خود و دیگران متکی باشد به هر حال ممکن است یک زمانی دچار اشتباه شود. پس ایشان در مورد امام شناسی ضعف داشته است.
وقتی به تاریخ رجوع می کنیم مشاهده می شود سلیمان در یک نقاطی رشادت هایی نشان داده است مثل اینکه در زمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشارکت فعالی در پیشبرد جنگ صفین داشته اما در همان دوره از ورود به جنگ نهروان سرباز می زند. یا اینکه دیده می شود در دوره صلح استراتژیک امام حسن مجتبی (علیه السلام) تعابیر زشتی نسبت به حضرت به کار می برد یا مثلاً در قیام حضرت مسلم درست در زمانیکه نائب امام زمان دست به قیام می زند او ساکت می نشیند. به نظر می رسد سلیمان یک شیخوخیتی برای خود قائل است و لذا نکته اساسی شخصیتش این است.نظر شما چیست؟
مشکل همین جاست. اگر ایشان در مورد شناخت مصداق عالم زمان درست عمل کرده بود خیلی از این اتفاقات حادث نمی شد. اگر ما به جهل خود آگاه باشیم و عالم زمان را بشناسیم قائدتاً باید از آن عالم تبعیت کرد. مشکل اساسی "سلیمان بن صُرد" هم این است که خیال می کند خودش عالم است لذا گاهاً عالم زمان را دچار خطا می بیند و اینکه حضرت مجتبی (علیه الّسلام) را در قضیه صلح مورد اعتراض قرار می دهد یعنی اینکه من می دانم و تو نمی دانی! ما در باب شخصیت سلیمان همین را می خواهیم متوجه شویم که او از اقدام و جان فشانی برای دین کوتاهی نداشته است. منتهی مشکل او این است که در تشخیص راه درست خوب عمل نکرده است و این ناشی از مشکل او در امام شناسی و شناخت عالم زمان است.
اگر او امامش را به صحت می شناخت در مورد اقدام دچار قصور نمی شده است. به همین دلیل او به صورت خوبی در تله دشمن نمی افتد و هر چند در قیام توابین از خون خود می گذرد اما می بینید این خون در آن شرایط سیاسی آن طور که باید اثر نمی کند. شما می بینید "مسلم بن عقیل"، "هانی بن عروه"، "میثم تمّار"، و جملگی آنانکه در کربلا در معیت حضرت سید الشهدا (ع) شهید می شوند خونشان تأثیرات خارق العاده ای روی فضای سیاسی هم عصر خودشان و حتی شرایط فکری سیاسی قرنها بعد از خودشان می گذارد ولی این مصداق برای حرکتی مثل توابین صادق نیست.
تشخیص اینکه فدای خون در چه زمانی راه مناسبی است و در چه زمانی موقعیت اشتباه و فرعی است کار بسیار مشکلی است و این کار از عهده امام عالِم بر می آید. امام حسین (علیه الّسلام) عالم زمان بود لذا خون مسلم در کوفه که بدستور حضرت امام حسین (ع) اقدام کرد، چنان تأثیر کرد که خون اصحاب کربلا.
بعضی قائلند الگوی عوام، خواص و امام در جوامع ساری است، یعنی عوام از طریق خواص امام خویش یا نائب او را درک می کنند. آیا این الگو را در کل قبول می کنید؟ چنانچه این الگو را درست می دانید وظیفه عوام در قبال خواصی مانند سلیمان که خود را در مقابل امام کسی فرض می کنند چیست؟
ببینید اینکه مردم یا به تعبیری عوام توسط خواص امامشان را می شناسند و اوامر او را تفسیر می کنند در زمان ائمه اطهار و زمان نه چندان دور درست بوده است. یعنی تا زمانی که توسعه و ترویج حرف در سلسله ی افراد امکان پذیر بوده است. امروز این قضیه به یمن وجود ابزار پیشرفته ی ارتباطی تا حدودی تغییر کرده و در حقیقت حضور امامِ جامعه توسط رسانه در تمام رده های اجتماعی، این واسطه بودن خواص را یک مقداری کم رنگ کرده است. لذا الآن می توانیم به جرأت بگوییم: یک امام داریم و یک امت. در این امت هم دو دسته آدم داریم: دسته ای کسانی هستند که حرف امام و عالِم زمان را خوب متوجه می شوند و دسته ای دیگر شامل افرادی است که حرف عالم زمان را متوجه نمی شوند. پس آنهایی که برای فهم کلام امام دچار حجاب و پرده های دور کننده نیستند؛ اینها را به خواص تعبیر می کنیم. امروزه دیگر آنهایی که در فهم حرف امام دچار حجاب و پرده های گمراه هستند را "عوام " می نامیم. در حقیقت امروز آن کشاورزی که در زمین کشاورزی زحمت می کشد به واسطه یک رادیوی کوچک حرف امام را می شنود و آن استاد دانشگاهی هم که سر کلاس است و دارای یک وجه ی اجتماعی است، او هم گوش می دهد و آن روحانی و عالمی هم که در حوزه فقه، فلسفه، کلام، تفسیر یا اصول تدریس می کند او هم دارد گوش می کند. پس همه این اقشار دارند کلام را بدون واسطه گوش می کنند. اینکه کلام را گوش کنند، درک کنند و سپس وارد مصادیق شوند، اینجا عوام و خواص را تشکیل می دهد؛ که علم ما برای فهم کلام او حجاب می شود یا اینکه نه ابزاری می شود برای فهم کلام امام. یعنی ممکن است علم ما باعث درخشش کلام حجت زمان برایمان شود یا اینکه این علم باعث غرور و اعتماد به نفس واهی شود و زمینه ساز حجاب فهم کلام حجت زمان شود.
بنابراین می توانم کلامم را این طور بگویم که امروز آن کسانی که در قدیم الایام اسمشان را خواص می گذاشتیم، این واسطه ها حداکثر در تخریب کلام امام و فهم امت می توانند وارد شوند. به این معنا که اینها بیایند برای افرادی که هیچ پیش زمینه ای ندارند مانع شوند از اینکه آن قشر، کلام امام را به خلوص خودشان درک کنند. یعنی اگر کلام حجت زمان بدون هیچ دستکاری در اختیار آحاد قرار گیرد و همینطور آزاد و رها در دست مردم باشد او آنقدر روشن سخن می گوید که به راحتی آحاد امت در مسیر روشنگری قرار می گیرند. نمونه اش هم همین فتنه سال 88 است. وقتی حضرت آقا خطبه های نماز جمعه را ایراد می کنند، مردمی که این خطبه ها را گوش می کنند در همانجا تا آخر خط بصیرت را می گیرند ولی گاهاً بعضی می آیند و این کلام را برای قشری از مردم وارونه جلوه می دهند که حتی در این وهله هم خود رهبری می آید و این اعوجاجات را پاسخ روشن می دهند. لذا در عصر حاضر خواص فقط می توانند تلاءلوء و تبین کلام رهبری کمک کار باشند لیکن اصل ارتباط به لطف حق تعالی مستقیم است و این برگ برنده ی در دست جامعه ولایی ما است. اینکه رهبر و حجت زمان امروز بدن واسطه کلامش به جهت وجود رسانه به آحاد امت می رسد موهبت بزرگ الهی است.
ببینید آنچه به حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) ضربه می زند این است که حرف این بزرگوار را واسطه ها باید بروند و برای مردم تبیین کنند. یعنی در زمان حضرت امیر (علیه السلام) کلام هست ولی کاملاً به گوش ها نمی رسد. چرا که در آن زمان امام بزرگوار ابزار ارتباط مستقیم با همه نیروها را ندارد. مثالی بزنم تا قضیه روشن شود در جنگ صفین حضرت مثلاً حدود 150000نفر نیرو دارند پس ایشان قوت این را به لحاظ ابزاری ندارد که برای همه این 150000نفر در یک جا و یک زمان سخنرانی کند و به تبیین مسائل بپردازد. یعنی ایشان باید برای اینها گروه گروه ایراد سخنرانی کنند که مثلاً بخواهد اینها 100 تا 150 نفر هم بکند، ببینید چند روز طول می کشد تا ایشان به گروه آخر برسد و به آن گروه برسد تازه گروه اول خراب شده است.
در کنار شخصیتی مثل سلیمان که بدان اشاره شد شخصیتی متمایز دیگری هم هست که اصولاً به لحاظ سیر تربیتی، رشد و ترقی در جامعه تشیع با "سلیمان بن صُرد خزایی" متفاوت است. این شخصیت جناب میثم است، وی اولین کسی است که وقتی آن "ابن مرجانه" ی ملعون در مسجد کوفه آن خطابه ی سراسر توهین و تهدید را ایراد می کند، به شدت اعتراض می کند. شخصیت و نوع تربیت ایشان را اگر مقدور است تبیین بفرمایید.
میثم بدلیل تربیتی و بصیرتی که در زمان حضرت امیر المؤمنین (ع) توسط آن حضرت یافته بود گویی در هر زمان می داند باید چه کار کند. او بواسطه آن تربیت در هر زمان می دانست امام زمانش از او چه می خواهد. میثم خوب تربیت شده بود.
ضمناً از ارتباط میثم با حضرت مسلم بن عقیل در کوفه اطلاعات چندانی در دست نیست. ما نمی بینیم ایشان را جزء اطرافیان مسلم معرفی کنند. ما نامه ای از میثم برای امام حسین (ع) نمی بینیم. این نشان دهنده این است که چقدر مقام میثم در امام شناسی والا بوده است. به این معنا که او می دانسته حسین بن علی (علیه السلام و الصّلاه) که اکنون در کوفه نیست؛ خود میثم را می شناسد، تک تک نیروهای کوفه را می شناسد، میزان وفاداری آنها را می شناسد و اینکه اگر به کوفه بیاید صلاح هست یا خیر. پس میثم نامه نگاری برای حضرت سید الشهداء را اصولاً امری عبس می پندارد که مثلاً در نامه برای او چه بنویسم؟ با خود می گوید او که همه چیز را می داند. و این در حالی است که امام حسین (ع) 20 سال در کوفه نبوده است. ما هرگز در تاریخ نداریم که میثم چه در مدینه چه در جاهای دیگر نامه بنوسید و از اوضاع کوفه گزارش دهد. چرا؟ چون او می داند کوفه جلوی چشمان امام حسین(ع) است و به قضایا نگاه می کند. مقام امام شناسی میثم از او شخصی ساخته که او هیچ گاه نمی رود به امامش بگوید شما بیا یا نیا یا این کار را بکن یا نکن. لذا او تماماً گیرندگی دارد و سر تا پا گوش است برای اجرای امر ولی.
ظاهراً میثم همه آنچه باید انجام دهد را از حضرت علی (علیه السلام و الصّلاه) گرفته بود پس من اعتقاد دارم آمدن مسلم به کوفه به عنوان سفیر حسین (ع) را میثم می دانسته، که او می آید و چنین و چنان می کند و من باید اینطور یا آنطور کنم. به نظر می آید این را از امام متقین علی (ع) گرفته بوده باشد. چرا؟ چون ارتباط گیری به امام حسین (علیه السلام و الصّلاه) و استعلام گیری از امام برای او غیر ممکن بوده است یا در حقیقت امام را در خطر می انداخته. لذا می بینیم هیچ ارتباطی از میثم و مسلم در تاریخ ثبت نشده است در حالیکه میثم در زمانی شهید می شود که حضرت مسلم هم به فاصله زمانی کمی از آن به شهادت می رسد. میثم درهمان غائله ای به مقام شهادت می رسد که ابن زیاد برای مسلم ساخته است. وقتی هم میثم به عبیدالهت در همان مسجد کوفه اعتراض می کند او را از دسته مسلم نمی دانند لیکن او در راستای حرکت مسلم است.
بنابراین ویژگی میثم این می شود که او شیعه ی واقعی است. اگر ما بخواهیم شخصیت های آن دوره را بشناسیم باید بگوییم ملاک شیعه واقعی بودن در کوفه حضرت میثم است و حالا می توانیم بگوییم چقدر از افراد کوفه شیعه بودن یا نبودن. از هیمن جا متوجه می شویم آنهایی که برای امام نامه نوشتند، چقدر آنها را شیعه معرفی می کند. ببینید این انبوه نامه ها یک حجت ظاهری را برای حضرت فراهم نمود و الّا ایشان به امید این نامه ها حرکت نمی کنند. امام حسین (ع) همانی است که میثم می شناسد نه آنکه "عبدالهر بن عباس" می شناسد. میثم هرگز به امام نمی گوید شما چه کار کنید یا نکنید ولی عبدالله به حضرت می گوید نروید. یا مثلاً فردی به امام نامه می دهد بیایید که اوضاع کوفه الآن برای شما مناسب است. ما شاید بتوانیم از متن نامه های نوشته شده به میزان شیعه بودن یا نبودن نویسندگانشان پی ببریم. هر که برای حسین بن علی (علیه الّسلام و الّصلاه) نوشته است بیایید به کوفه که الآن فضا مناسب است این شیعه نیست اما هر که نامه نوشته آقا من حاضرم هر طور شما دستور بدهید او شیعه است. کسی که شیعه باشد به امام زمان خود نمی گوید شما چه کار کنید او می گوید آقا شما من را راهنمایی کنید که چه بکنم.
در برهه زمانی قیام خونین حضرت سید الشهداء در مورد کوفه دقیقاً الگوی نائب امام و امام زمان حاکم شده است. یعنی حضرت امام حسین (ع) پسرعمّ وارسته ی خویش را رسماً به عنوان نائب خویش به جانب کوفه گسیل می دارد. در حال حاضر ما دارای الگوی نائب امام زمان و امام حیّ در جمهوری اسلامی هستیم. لذا با توجه به عدم تفاوت نوّاب خاص و عام بدلایل عدیده حجج شرعی و عقلی چطور آن تجربه تاریخ را با این الگوی حکومتی تطبیق می کنید؟
در حقیقت آنچه در تاریخ فوق الذکر فرمودید این است که آقا امام حسین (علیه السلام و الصّلاه) یک فردی را به عنوان سفیر فرستاده و گفته اگر مرا می خواهید به اوامر این فرد عمل کنید. اگر موفقیت مرا می خواهید به حرف های او عمل کنید و هر چه گفت گوش کنید.
ببینید در تاریخ آمده که به حضرت مسلم پیشنهاد ترور "ابن زیاد" را می دهند و بعد هم بر آن اصرار می کنند. خوب امام حسین (ع) وقتی داشته مسلم را به کوفه می فرستاده دستوراتی به وی می دهند که مسلم در حرکتش دچار اقدامی نشود که با حرکت مصلحانه ی امام در تعارض باشد. ببینید حضرت امام حسین (ع) در تمام حرکتش عصمت دارد و هیچ نقطه اشتباهی ندارد. توجه کنید یک سئوالی اینجا مطرح است و آن اینکه وقتی حضرت امام کسی را به عنوان نائب می فرستد و یک دستور العملی به او می دهد؛ مادامی که آن سفیر در راستای دستور العمل حرکت کرده، خوب قائدتاً مقوّم حرکت امام است اما به هر حال آن سفیر که معصوم نیست و ممکن است دچار اشتباه شود. در این صورت آیا آن اشتباه به پای امام زمان نوشته می شود یا نه؟
جواب این است هرگاه امام زمان فردی را به جایی فرستاد لزوماً یک دستور العمل به وی می دهد که اگر او در راستای آن دستور حرکت کند صحیح است ولی چنانچه آن فرد از آن دستور العمل خارج شد و اشتباه کرد این مسئله به پای امام نوشته نمی شود. در تاریخ داریم حضرت رسول اله (ص) در ماجرای فتح مکه "خالدبن ولید" را فرستادند و دستور العمل دادند که اگر رفتی و هر کس گفت:"انا مُسلِم" او ایمن است و اگر بر کفرش مُصرّ بود او را بکُش. خالد رفت و افرادی را خلاف دستورِ صریح حضرت پیامبر کُشت. رئیس آن قبیله آمد خدمت حضرت رسول (سلامُ الله عَلیه و آلِه) و گفت مگر شما نگفتی آنان که اسلام بیاورند ایمن هستند؛ ما کردیم و خالد افرادی از ما را کشته است. به هر صورت یک گلایه ای کرد. پیامبر (ص) از خالد پرسید، چرا؟ او ملعون هم گفت من از دوره جاهلیت خورده حسابی داشتم، حالا تصفیه کردم. وقتی پیامبر (ص) از این واقعه نزد خدا برائت کرد و به خدا پناه برد پس این خطای ولید به پای حضرت رسول (ص) نوشته نمی شود. چرا که اگر طبق دستورالعمل جلو می رفتند این خطا رخ نمی داد.
لذا حسین بن علی (علیه السلام و الصّلاه) وقتی مسلم را مأمور می کرد از دادن دستورالعملی که مسلم را از خطا منع کند؛ که دریغ نکردند. خوب ایشان هم عبیدالله را ترور نکرد و بعد هم مشخص شد این کار حضرت مسلم درست بوده است. پس معلوم می شود اصرار آن شیعه که از مسلم خواست ابن مرجانه را ترور کند اشتباه بوده و این مسئله نشان می دهد او تا چه میزانی شیعه است. چرا که او از سفیر حسین (علیه الّسلام) چیزی می خواسته که خارج و ضد دستورالعمل امام بوده است. این ها همه نکاتی است که ما متوجه شدیم در آن زمان چیزی که مشکل بوده این است که اصولاً آن نگاه امامتی را به حضرت ابا عبدالها (ع) نداشته اند. در واقع احتمال می داده اند او هم ممکن است اشتباه کند و خوب با چنین کسانی نمی شود حاکمیت الهی ایجاد کرد.
نتیجه اینکه وقتی احراز کردیم فردی حجّت خدا و امام زمانش برماست یعنی حرف او، حرف همان امام زمانی است که او را خاصاً یا عاماً نائب کرده است. قطعاً حرکاتی که او انجام می دهد در چارچوبی است که برایش مشخص شده است حالا اگر ما از او بخواهیم و وادارش کنیم کاردیگری انجام دهد باید بدانیم اگر امام زمان هم باشد او را در تنگنا قرار می دهیم و فرق هم نمی کند که چه ادعایی داشته باشیم.
بگذارید یک خاطره در همین باب برایتان نقل کنم. خدا حضرت امام (ره) را رحمت کند ایشان حجت برماست. یعنی طبق تعریفی که برایمان شده است حرف او حرف امام زمان است. وقتی حضرت امام (ره) می گویند اقدامی را انجام دهید و افرادی سعی می کنند رأی امام را تغییر بدهند؛ این یعنی می خواهند رأی حجت زمان را تغییر دهند و فرض این است که حجت زمان در چارچوبه ای حرکت می کند که حجت الهی برای او مشخص کرده است. پس مخالفت با امر او یعنی اینکه ما داریم کاری می کنیم که امام با آن چارچوبی که برایش نقش بسته در مغایرت باشد. لذا ما باید بدانیم اگر امام زمان هم بود ما همین کار را می کردیم. شده است که حضرت امام خمینی (ره) دستوراتی را داده اند که افرادی یا آنرا انجام نداده اند یا اینکه رفته اند در راه تغییر نظر امام تلاش هایی کرده اند. البته جاهایی هم امام راحل (ره) نظرشان را تغییر داده اند اما این بدین معنا نیست که ایشان قبول کرده اند که نظرشان اشتباه بوده است لیکن چون ایشان دیده است در راه این عمل همراهی نمی شود برای جلوگیری از به مسلخ رفتن حق نظر دیگری را اعمال کرده اند. کما اینکه برای ائمه اطهار (ع) همین اتفاق افتاده است. شما ببینید همین مسئله در صفین رخ داد. نظر حضرت علی (علیه السلام و الصّلاه) در آن گراماگرم کارزار صفین درست بوده اما چون کِشش نبود نظر دیگری انجام می شود. لذا کسانیکه امیرالمؤمنین (علیه الّسلام و الّصلوه) آن شیر شرزه ی خدا را وادار به قبول ماجرای حکمیت کردند؛ آنها مسئول پیامدهای منفی بعدی وقایع هستند نه خلیفه ی خدا و ضررش را هم خود آنها و مردم خواهند دید.
الآن هم همینطور است ما باید آن خلوص در تبعیت را سرمشق بگیریم پس وقتی مسلم می آید ما نباید به او بگوییم چه بکن. در مورد حجت زمان هم همین است ما باید به حجتمان بگوییم: آقا ما چه باید کنیم؛ نه اینکه به او بگوییم شما چه بکن. مثلاً وقتی مجمع تشخیص مصلحت نظام به رأیی و نظری می رسد، این را باید بدهد به رهبری و بگوید آنچه ما فهمیدیم تا اینجاست و حالا دیگر: الاَمرُ اِلَیکُم. پس در روند قانونی این درست است که بگوییم حالا نظر شماست که آیا ما درست فهمیدیم یا نه و اصولاً باید در ادامه چه کنیم؟
همین مسئله از رفتار حضرت امام خمینی (ره) برمی آید. در گذشته در قانون داشتیم که ولی فقیه: رهبر جمهوری اسلامی، رییس قوه قضاییه و دادستان کشور را بعد از مشورت با قضات عالی دیوان کشور نصب کند. امام در مورد شهید بهشتی بدون مشورت ایشان را منصوب کردند. خوب برخی به امام (ره) اعتراض کردند که در قانون آمده شما باید با مشورت ایشان را نصب می کردید؛ حالا چه شده که بدون مشورت رییس قوه قضاییه را نصب کرده اید؟ پس یک نکته ای به شما بگویم که ببینید این قانون از بیخ و بُن اشتباه است که ولی باید بیاید از آنها بپرسد من چه کنم؟ گذشته از این مسئله آنان قانون را هم درست متوجه نشده بودند. امام در پاسخ به این افراد گفتند مشورت برای زمانی است که جهلی وجود داشته باشد، من وقتی جهلی ندارم احتیاج به مشورت نیست. پس حضرت امام در اینجا یک پاسخ دادند. یعنی گفتند: شما قانون را نفهمیدید.
در حالیکه اگر بخواهیم پاسخ کامل بدهیم باید بگوییم اگر در قانون هم آمده که رهبری باید به حرف شما گوش بدهد این اشتباه است. چرا که رهبری در چارچوبه ای که از طرف امام زمان برایش مشخص شده است باید اقدام کند و تا زمانیکه شما این چارچوب را ندانید و نفهمید، که رهبری نباید مغایر با آن مسائل عمل کند؛ این نشان می دهد که اینجا قانون را باید عوض کرد. پس شما باید نسبت به حجت زمانت بگویی من چه کنم نه این که تو چه بکنی.
در باب خود شهر کوفه و کوفیان یک مسایلی هست. یکی از تحلیل گران مسایل تاریخی معتقدند این کوفیان رشادتهایی مثلاً در زمان حضرت امیر (ع) داشتهاند اما در زمان های گوناگون یک بی توجهی به حساسیت زدایی ها داشته اند. لذا میگویند اگر اینها همان روز اول که "عبیدالله بن زیاد" پسر مرجانه آمد روی منبر مسجد کوفه او را به زیر میکشیدند، اصلاً مسایل طور دیگری میشد. شما جامعهشناسی شهر کوفه را چطور میدانید؟
ببینید ما در باب حرکت امام حسین (ع) باید یک مخاطب شناسی داشته باشیم. اشتباه اول ما این است که ما مخاطب حضرت را در کوفه شیعه میدانیم، در حالی که در زمان امام (ع) چه در کوفه، چه در مدینه یا مکه در عمده ی مردم اکثریت با عامه بوده است. منتهی تعداد این اقلیتی که ما اسم شان را شیعه میگذاریم در کوفه یک قدری بیشتر بود، بنابر این عامه مردم امام حسین (ع) را امام زمان نمیدانند و ایشان را واجب التبعیه فرض نمیکنند.
در کوفه ابن زیاد آن عبیدالله ای نیست که ما میشناسیم، عبیدالله فرستاده یزید است و یزید هم در کوفه آن یزیدی نیست که ما میشناسیم. یزید برای عامه مردم کوفه، فرزند معاویه و معرفی شده توسط معاویه است. خود معاویه که در کوفه مقبول بوده است اگر مقبول نبود که امام حسین (علیه السلام و الصّلاه) را از کوفه بیرون نمیکردند. حضرت امیر (ع) در جنگ صفین برای آن صدو پنجاه هزار نفر که امام نیست، برای آنها چهارمی سه نفر قبلی خودش است. لذا وقتی برای معاویه نامه مینویسد، اینگونه میگویند: که همانهایی که قبلیها را انتخاب کردند من را هم انتخاب کردند؛ پس تو به همان دلیلی که از قبلیها تبعیت میکردی از من هم باید تبعیت کنی. مردم هم عموماً حضرت علی (ع) را به همان دلایل قبول دارند که سه نفر قبلی را. به همین علت است که وقتی حضرت میگویند بزنید قرآنها را بیندازید این کار را نمیکنند. اگر ایشان را امام به معنای واقعی میدانستند که میزدند قرآنها را میانداختند. پس اکثریت کوفه عامه هستند و معاویه را قبول دارند و چون یزید را معاویه معرفی کرده او را هم قبول دارند.
بله اگر یزید از راه پدر انحراف پیدا کند و پایش را از آن حیطه ظاهرسازی شده بیرون بگذارد همین عوام علیه او موضع میگیرند و میگویند تو دیگر به درد خلافت نمیخوری؛ البته نه به دلیل اینکه شیعه هستند بلکه در راستای اینکه از اصول خودمان سرباز زده است. "عبیدالله زیاد" وقتی وارد کوفه شد یک نفری آمد. اگر کوفه شیعه بود که او باید با یک نیروی عظیم ارتشی وارد میشود. کوفه احتیاج به تسخیر نظامی نمیخواهد. پس این اشتباه به دلیل نوع مخاطب شناسی ماست. لذا آنها دلیلی نمی بینند که عبیدالله را از منبر کوفه پایین بکشند. چون او فرستاده یزید است و یزید هم حاکم مقبول، چرا که هنوز امام حسین (ع) را نکشته یعنی هنوز دستش به خون یک فرد بیگناه آغشته نشده است. نهایتاً به کوفی ها گفته اند حسین (علیه السلام و الصّلاه) علیه یزید خروج کرده است. بعد آنها میگویند خروج کرده، مگه بیکار است؟ چرا اینطور میگویند؟ چون از یزید چیزی ندیدهاند.
اگر ما مردم کوفه را شیعه بدانیم یزید ذاتش خطا است؛ چون مصدری را غصب کرده که متعلق به حسین بن علی (ع) است لیکن اگر خلافت را انتخابی توسط مردم بدانیم از نظر این مردم خلافت کسی چون یزید بلااشکال است. چون انتخاب شده است و ریاست میکند.
یزید وقتی توسط چنین مردمی زیر سؤال می رود که در ریاستش دچار اشتباه فاحش و قتل ناحق شود. در حقیقت ما یک حاکمه جؤر داریم و یک حکومت جائرانه. حاکم جؤر یعنی کسی که حکومت حق شرعی اش نیست و دارد حکومت میکند. اما حکومت جائر یعنی خلافت و حکومت حق او هست اما دارد عوضی عمل میکند. عامه مردم یزید را حاکم جؤر نمیدانند چون میگویند حکومت حق اوست. چرا؟ چون پدرش داده است. چرا پدرش داده؟ چون معاویه از قبلیها حکم داشته است. اما اگر یزید حکومت به جؤر کند زیر سؤال میرود ولی در آن نقطه ی مورد بحث که هنوز کاری نکرده است.
تکلیف آن همراهی های ظاهری کوفیان و حالا به اصطلاح محبین اهل بیت را چطور معنا میکنید؟
در این صورت هم صدو پنجاه هزار نفر در کوفه بودهاند و هجده هزار نامه در قبال این میشود یک اقلیتی در مقابل اکثریت. هجده هزار نفر حدود یک دهم کوفه است. در کوفه هم حاکمیت توسط همین مردم است همانهایی که از دارالحکومه بیرون میآیند میروند به مسجد. این جماعت در مسجد اگر عبیدالله را قبول نداشته باشند احتیاج به اعتراض نیست، همین که نماز و خطبه های آن را ترک کنند کفایت میکند اما اینها پشت "ابن زیاد" نماز می خوانند. "عبیدالله بن زیاد" یک آدم سفاک و عرقخور به حسب ظاهر نیست، کسی نمیدانسته که او شرابخوار است. او را یک آدم تابع شرع و دین و نمازخوان میدانستند که میگوید حسین دارد شقّ وحدت مسلمین میکند و علیه حاکمیت الهی اقدام میکند. آنها هم آن پایین منبر نشسته میگویند: آره دیگه، دارد درست میگوید.
عبیدالله زیاد را در نهایت حکومت جائرانه خواهند نامید. او بعد از آنکه با حسین (ع) آن برخورد فجیع را انجام داد باز هم عامه مردم اعتراض کردند که فقط به شیعه مربوط نبود. عامه گفتند خوب حسین بن علی (علیه السلام و الصّلاه) بیعت نکرد چرا با او و اهلش چنین کردی؟ باز هم به قوانین خودشان بر می گردند.
حالا اگر بخواهیم همان مثلاً محبین پسر رسول خدا را جامعهشناسی کنیم که چه شد هیجده هزار نامه نوشتند و گام به گام حساسیتزدایی شد و سپس اینطور حضرت را رها کردند؛ چطور این مسئله را متصور میشوید؟
نکته اول اینکه در تاریخ نداریم محبین اهل بیت در صحنه عاشورا جلوی خاندان وحی باشند و به نظر میآید این باز یک غلط رایج باشد ولی اگر متن نامه های رسیده به حضرت ابا عبیدالله (ع) را بررسی کنیم به پاسخ خواهیم رسید. یک عدهای گفته بودند ما حاضر به جانفدایی هستیم، شما بیا و ما مطیع هستیم اما یک عدهای نامه نوشتند که آقا اینجا وضعیت خوب است و هوا، هوای تو است؛ بیا حکومت تشکیل بده. ببینید این نوع متن نامه نشان میدهد که او دنبال این است که حسین بن علی (ع) بیاید اینجا حکومت تشکیل دهد و او به قدرت برسد. یعنی اینها تحلیل اشتباه داشته اند که الآن اوضاع جوری است که کار آقا امام حسین (ع) می گیرد و نان با حسین است. پس او برای امام (ع) ناصر نیست و دنبال خودش است.
این مسئله هم تا آنجا بود که اوضاع را رصد میکرد و احساس میکرد دنیا در با امام حسین بودن است و چون یک دفعه دید نه این حکومت ضعفی ندارد و تحلیلش اشتباه بوده بلافاصله رفت و چسبید به زندگی خودش؛ مثل "محمد بن اشعث بن غیث". فرزند اشعث اصلاً حسین (ع) را دوست ندارد ولی چون دیده ایشان بیعت نکرده فکر می کرد اگر امام (ع) بیاید کوفه میتواند یزید را برکنار کند، چنانچه او را منافق و نفوذی ندانیم، لذا آنان وقتی دیدند تحلیلشان درباره همراهی دنیا و قدرتشان با امام حسین (ع) اشتباه بوده است ایشان را تنها گذاشتند. برای این دست افراد حق و باطل با دنیا معنا میشود.
پایان پیام/
نظر شما