به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، یکی از نکات ویژه دهمین دوره جشنواره تئاتر رضوی اجرای نمایش «نیم مُرده» بود. نمایشی با مضمون دینی که به کارگردانی علی عابدی و با همکاری بازیگران تاجیک روی صحنه رفت. نمایشی که به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران، در کنار افتتاح تالار شمس بجنورد، برگ برنده این دوره محسوب می شود.
در حاشیه این رویداد، فرصتی دست داد تا گفت و گوی مفصلی با قربان صابر بازیگر نمایش «نیم مُرده» داشته باشیم. بازیگری که پیشتر با چند نمایش در دوره های مختلف جشنواره تئاتر فجر شرکت کرده بود. همچنین با بازی در سریال های «در چشم باد» و«شُکرانه» سابقه همکاری با هنرمندان ایرانی را داشت.
صحبت با قربان صابر چند بخش بود. بخش اول درباره چگونگی حضور او در ایران و همکاری با علی عابدی و همچنین موضوع نمایش که پیوستن جوان های تاجیک به گروه های تکفیری ست، در هفته گذشته منتشر شد.
اکنون بخش دوم این گفتگو که شامل بحث درباره قرابت های فرهنگی ایران و تاجیکستان، صحبت در مورد ادبیات فارسی و اوضاع تئاتر ایران است، پیش روی شماست.
* می دانم که با ادبیات فارسی قرابت دارید. درباره آشنایی تان با شاعران پارسی زبان بگوئید.
باید از اینجا شروع کنم که یک زمانی تقریباً پانزده، بیست سال پیش، من صد غزل از مولوی می دانستم. این بحث من و من بود که باید صد غزل بدانم و بعد افتخار می کردم که می دانم. عاشق غزل های مولوی بودم، هستم و خواهم بود. اما در حافظه امروز من فقط پاره هایی از آن غزل ها مانده.
* از حافظ چطور؟
درباره حافظ هم همینطور. غزل هایی زیادی از او می دانم چرا که حافظ را نه کمتر از مولوی دوست دارم. خیلی جاها که قرار است سخن بگویم ترجیح می دهم چیزی نگویم چون می دانم حافظ همه چیز را گفته و فقط کافی ست یک غزل از او بخوانم. همینطور رباعیات خیام را حفظ هستم و از سعدی، عطار، رودکی، ناصر خسرو و دیگران هم می توانم برایتان شعرهای زیادی بخوانم.
* این میزان علاقه مندی درباره فرهنگ ایران، میان مردم تاجیکستان هم وجود دارد؟
بله. اما اول باید بگویم ناراحت می شوم وقتی تقسیم بندی می کنند میان فرهنگ ایران و تاجیکستان. یا وقتی از من می پرسند این فرهنگ را از کجا می شناسید. این فرهنگ من است. من آن زمانی را که از هم جدا شدیم نمی شناسم. من زمانی را می شناسم که یکی بودیم و حالا که هستیم. برای من خیلی بی قرب است زمانی که با هم نبودیم.
* منظور من شناخت عامه جامعه تاجیکستان از فرهنگ و ادبیات ایران بود. وگرنه می دانم که جدایی این کشورها قربانی سیاست های یکی، دو صده قبل است.
درست است. سیاست هایی در میان آمد، بریدند و قیچی کردند. تاجیک ها خیلی پراکنده شدند. در ازبکستان، ده میلیون نفر تاجیک وجود دارد. در حالی که جمعیت تاجیکستان هشت میلیون نفر است. در افغانستان، قرقیزستان و قزاقستان هم جمعیت تاجیک ها بسیار است. اگر کنار هم بودیم، کشوری هفتاد میلیونی تشکیل می دادیم. روس ها همه را قسمت کردند و مردم از هم پاشیدند. با تبر زدند و مردم را پراکنده کردند.
* اما هنوز شعر پارسی و فرهنگ ایران کهن در میان مردم شما هم وجود دارد؟
بله عزیزم. در خانواده های ما وقتی کودکی متولد می شود، زیر سرش کتاب حافظ می گذارند. کودک های ما با رباعی های خیام بزرگ می شوند. خیلی از اشعار پارسی سر زبان همه است. من هیچ جدایی نمی بینیم. همانطور که رودکی آنجا متولد شده و در مرز تاجیکستان بدنیا آمده است. ناصر خسرو هم همینطور.
* همانطور که آرامگاه مولانا در قونیه است اما برای ما بیگانه نیست. من متوجه منظور شما شده ام، حافظ، سعدی و فردوسی برای شما بیگانه نیستند و از خودتان می دانید.
درست متوجه شدید. من قونیه رفتم و بالای مقبره حضرت رومی غزل خواندم. آنجا موزه ست و پلیس نظاره می کند که مثلا کاری نکنی، اما من نشستم و ذکر کردم و گفتم کاری با پلیس ها ندارم. بلند بلند غزل مولوی می خواندم چون آن مردی که آنجا خوابیده، خونی ست که در شریان من جریان دارد. من به ترک ها کاری ندارم که چه می گویند. وقتی هم به مقبره حضرت حافظ می روم، احساس هم خونی می کنم. آنجا هم کسی خوابیده که من با غزل های او بزرگ شدم و پوست و خونم از آن عبارت است، چطور می شود گفت او ایرانی است یا مولوی در ترکیه خوابیده. من کاری به این حرف ها ندارم. من مال اینجا هستم و تمام ایران را از خودم می دانم.
* درباره نویسنده های معاصر ایران چطور؟ آثار آن ها هم در تاجیکستان طرفدار دارد؟
بله خوانده می شوند. اگرچه مشکلی که ما آنجا داریم تفاوت حروف، در نوشتن است. ما سریلیک می نویسیم، پس نوشته های فارسی باید برای خواندن مردم تاجیک برگردان شود. البته با تکنیک های جدید اینترنت و این ها به نظر می رسد این مشکل هم برطرف خواهد شد. با این وجود خیلی از شعرهای فارسی معاصر در تاجیکستان طرفدار دارد. مردم فروغ فرخزاد را خیلی دوست دارند، شعرهای نادر نادرپور را زیاد می دانند، همینطور اخوان ثالث و ارتباط ما اصلاً از هم جدا نیست. هر وقت من از ایران می روم با خودم کتاب هایی می برم و دوستانم را به خواندن شان تشویق می کنم. شاید عوام تاجیکستان با شعر قرابت نداشته باشند اما بسیاری این ها را می خوانند.
* همینطور که در ایران هم امروز دیگر بسیاری کمتر شعر می خوانند.
بله. عجیب بود که در ایران با کسانی که شعر نمی دانند مواجه شدیم. وقتی به نیشابور سر خاک خیام رفته بودیم و بچه های ما نشسته بودند و خیام می خواندند، ایرانی های زیادی اطراف ما بودند که ازشان خواستیم تا یک رباعی از خیام بخوانند، اما نمی دانستند. این اتفاق آنجا هم میفتد سر خاک رودکی هم پیدا می شوند کسانی که از او چیزی ندانند. مهم نیست. مهم این است که تو می دانی، من می دانم، این ها را می شناسیم و دوست شان می داریم.
* در طول تاریخ، ایران بارها مورد هجوم دشمنان قرار گرفت، اما هیچ وقت فرهنگ خود را از دست نداد. چرا نتوانستند بر این فرهنگ غلبه کنند؟
این را احتمالاً مارکس گفته است که همه کسانی که به ایران حمله کرده اند، محو فرهنگ ایرانی شدند. چرا که در این فرهنگ غرق شدند. متاسفانه هر بار تعداد زیادی کشته برجا ماند و سرهای زیادی بر باد رفت. در قسمت شمالی تاجیکستان، وقتی مغول ها آمدند [خوجند] را با خاک یکسان کردند. تمام مردها را سر زدند و هیچ مردی را نگذاشتند زنده بماند. خب، اینجا باید فرهنگ تاجیک نابود می شد اما این زن ها ماندند، حتی بهشان تجاوز شد و بچه های مغول زائیدند اما آنها را با فرهنگ تاجیک بزرگ کردند. اصالت ملی شان را از دست ندادند. همه برای نابود کردن ما می آمدند، ولی نتوانستند فرهنگ ما را از بین ببرند.
* حمله روس ها هم کشتار و غارت زیادی برجا گذاشت. ظاهرا آن ها قصد نابودی فرهنگ ما را هم داشته اند؟
بله. وقتی روس ها آمدند هرکس را که الفبای فارسی می دانست می کشتند. اگر در خانه ات کتاب حافظ بود یا شعر می دانستی، تو را می کشتند. بلشویک ها هر کس را که الف را از یا می شناخت سر زدند. کتاب ها را می سوزاندند و آدم ها را می کشتند تا چیزی از آن فرهنگ باقی نماند اما نتوانستند.
* بخشی از مقاومت فرهنگی را وامدار شاعران و نویسندگان نیستیم؟
بله. درود بر این ها و درود بر مادرانی که فارس زائیدند، تاجیک زائیدند و نه مغول. من از گفتن این چیزها درد می کشم، سر زدن مردها خیلی پلید است ولی خب شده است دیگر.
* خب، اجازه بدهید در مورد تئاتر امروز ایران هم نظرتان را بدانیم. با توجه به سفرهای تان به ایران، همکاری تان با هنرمندان ایرانی و نمایش هایی که دیدید، تئاتر ایران را چطور ارزیابی می کنید؟
تئاتر ایران با همه ضعف های احتمالی و همه قوت هایش در حال جوشش است. مهم فعال بودن تئاتر ایران است. در همه جا، حتی در شهرستان های کوچک من متوجه شدم گروه های تئاتری فعال وجود دارند. مهم است که هستند، فعالیت می کنند و نمایش بر صحنه می برند. در تهران که برایم جالب بود وقتی مردم گرد تئاتر شهر می ایستند و برای دیدن چند نمایش صف می کشند. این خیلی زیباست و آدم را امیدوار می کند. گرچه چیزهایی هم هست که می شود به آنها ایراد گرفت، اما مهم نیست. به قول حضرت سعدی: «تنگ چشمان نظر به میوه کنند- ما تماشاگران بستانیم» بوستان برای ما مهم است.
* چه چیز در تئاتر موجب شد که هنرهای تازه ای مثل سینما و تلویزیون نتوانند آن را متوقف کنند؟
خب، تئاتر از همه هنرها قدیمی تر است. احتمالا اولین باری که آدم خواست روحش را در آینه ببیند، تئاتر را پیدا کرد. حضرت مولانا یک شعری دارد که می گوید: «کرانی ندارد بیابان ما، قراری ندارد دل و جان ما- جهان در جهان نقش و صورت گرفت، کدام است از این نقش ها، آنِ ما» مولوی می گوید و تئاتر را در نظر دارد. سینما و تلویزیون هم خیلی سعی کردند جای تئاتر را بگیرند اما نشد. خوشبختانه دنیا آگاه شد آنچه که زنده است، نمی میرد. وقتی هنرپیشه نفس می کشد و تو در فاصله دو متری او را حس می کنی، ضربان قلبش را می فهمی و می دانی که اشک هایش واقعی ست، این را در چه نوع دیگری از هنر می توانی ببینی؟ این زیباترین کاری ست که به نظرم بشر برای خودش پیدا کرد.
* و البته کار دشواری هم هست. بویژه که باید تماشاگران را هم به سالن نمایش کشاند، که در مقایسه با تماشای یک سریال یا فیلم در خانه، وقت گیر تر و پر هزینه تر است.
بله خب. از آنجا که تئاتر کار زنده است با مشکلات زیادی رو به رو می شود اما همیشه این هنر کهن جای خودش را در دل و جان همه پیدا کرده است. خیلی وقت ها بوده کسانی که اصلا تئاتر را نمی شناختند، وقتی با تئاتر واقعی مواجه شدند، عاشق این هنر شدند. اگر هنرمند در تهران، دوشنبه، مسکو، لندن و هرجای دیگر خودش را محترم بشمارد و کار ارزشمندی انجام دهد، مردم را به تالارها خواهد کشاند و مردمی که تئاتر ببینند راه خدا را راست می روند چون هیچ جایی من ندیده ام تئاتر نیت بدی را پرورش دهد. من یکی از فردهایی هستم که همه عمرم در کنار تئاتر بوده ام و هیچ نفسی بدون تئاتر نکشیده ام. تمام زندگی ام صرف تئاتر شد و بی آن هم نمی توانم زنده بمانم. تئاتر اینقدر مرا در خود غرق می کند که وقتی از سالن تئاتر شهر بیرون می آیم، گاه یادم می رود که اینجا تهران است و نه دوشنبه.
* اوضاع تئاتر در تاجیکستان چطور است؟
خب در تاجیکستان جاهایی آدم هایی هستند که مانع پیشرفت تئاتر می شوند که کارشان چیز دیگری ست اما آمدند ومتاسفانه در تئاتر کار می کنند و کارشان هم مانع تراشی ست. اما خدا را شکر که کارگردان های خوبی آنجا هستند. بچه های جوان تلاش زیادی می کنند. خیلی از جوان های تاجیک به تهران می آیند و در دانشگاه هنرهای زیبا تئاتر می خوانند. برای من این مهم است که وقتی ما با بچه های تئاتری ایران کار می کنیم، مرز ها از میان برداشته می شود و هیچ چیز به جز تئاتر نمی ماند.
* در آنجا دولت از تئاتر حمایت مالی می کند؟
خب. قدری متفاوت است. در دوشنبه هفت تئاتر است که دولت از آنها پشتیبانی می کند و در آنها تئاتر مداوم اجرا می شود. مثلا می گویند نمایش رستم و سهراب روز پانزدهم، هجدهم، بیست و یکم و بیست و چهارم اجرا می شود. همین تعداد به نمایش دیگری اختصاص داده می شود. در تهران یک نمایش سی شب بر صحنه می رود و تمام می شود اما در آنجا مثلا ما «یوسف گمگشته» را پانزده سال اجرا کردیم. حالا در یک ماه پنج بار، ماه دیگر ده بار و گاه در یک ماه یک بار.
* خب، این تداوم نداشتن به نمایش ضربه نمی زند؟
نه. وقتی کاری را حرفه ای انجام می دهید این حرف ها را ندارد. شب اول و شب بیستم نداریم. شب صدم هم همان شب اول است. مسئولیت پذیری همان است. هنرمند باید شخصیت کاری که انجام می دهد را حفظ کند و اگر نمی تواند همواره آن را بالا ببرد، لااقل پایین نیاید.
نظر شما