ده فرمانده در قلب دشمن

خبرگزاری شبستان: صیاد استارت زد و وانت روشن شد، بچه‌ها هنوز داشتند سوار می‌شدند که ماشین به سرعت حرکت کرد، این در حالی بود که سربازان مسلح عراقی داشتند دوان دوان به طرف ما می‌آمدند و دستپاچه فریاد می‌زدند: قف، قف! ایست، ایست!

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان به نقل از فارس، در شب شروع عملیات رمضان، تیپ 27 محمدالله (ص) هنوز آمادگی ورود به عملیات را نداشت. از همین روی، قرار شد وارد عمل نشود. همت و همراهان وی شب را در محل قرارگاه سپری کردند و صبح روز بعد؛ چهارشنبه 23 تیرماه 1361 شماری از عناصر اطلاعات عملیات تیپ 27، جداگانه و سوار بر موتور سیکلت رهسپار منطقه‌ی عملیاتی رمضان شده بودند و همت نیز به همراه 9 تن از عناصر رده‌های ستاد و صف تیپ، سوار بر یک دستگاه وانت تویوتا به سوی منطقهی موضوع عزیمت کرد. آنان پس از رسیدن به «پاسگاه زید» که شب گذشته توسط رزمندگان اسلام آزاد شده بود، به سوی شمال کانال پرورش ماهی رفتند تا منطقه‌ای را که نیروهای فتح یک (تیپ 14امام حسین (ع) و تیپ 1 لشکر 92 زرهی ارتش) به تصرف خود درآورده‌ بودند شناسایی کنند. غافل از آنکه نیروهای دفاع متحرک ارتش عراق، ساعتی قبل رزمندگان فتح یک را وادار به عقب‌نشینی کرده بودند و ضمن پیشروی، قصد باز پس‌گیری مناطق از دست رفته را داشتند. جعفر جهروتی‌زاده؛ مسئول واحد تخریب تیپ 27، یکی از آن گروه 10 نفره‌ی سرنشینان وانت تویوتایی که به سوی شمال کانال پرورش ماهی می‌رفت، در کتاب «همسفران» می‌گوید:

ده نفر بودیم، حاج همت، رضا دستواره، اسماعیل قهرمانی، نصرت‌الله قریب، بنده و ... سوار یک وانت تویوتا بودیم. به ما گفته بودند نیروهای تیپ 14 امام حسین (ع) حدود هفده، هجده کیلومتر پیشروی کرده و خودشان را به نهر کتیبان در شمال کانال پرورش ماهی رسانده‌اند. مسیر ما به طرف شمال کانال و تلمبه‌ خانه‌ای بود که آب کتیبان را به داخل کانال مزبور پمپاژ می‌کرد.

کمی که پیش رفتیم، دیدم که لوله توپ‌ها و تفنگ‌های 106 رو به سمت جاده آرایش گرفته و دارند به سمت نیروهای خودی شلیک می‌کنند. تعجب کردم. از حاج همت پرسیدم: اینها که هستند؟ حاجی گفت: باید بچه‌های زرهی تیپ امام حسین (ع) باشند. گفتم: دلیلی ندارد که اینها رو به طرف پدافند کنند. وقتی این همه در عمق خاک دشمن پیشروی کرده‌اند، باید جلوتر پدافند کنند.

چشم‌مان که به انبوه تجهیزات تانک و ادوات افتاد، حاجی به راننده‌اش محمدحسن صیاد گفت: صیاد، نگه دار!

ماشین توقف کرد. پیاده شدیم. به طرف خاکریزی در آنجا رفتیم تا بلکه سر از وضعیت منطقه در بیاوریم. در همان لحظه، یک دستگاه استیشن تویوتا لندکروزر را دیدم که به سرعت به سمت خاکریز ما می‌آید. از خاکریز جدا شدیم، رفتیم و با علامت دست، جلوی آن را گرفتیم تا وضعیت منطقه را از سرنشینان انی خودرو جویا شویم. ماشین ایستاد. سه نفر سرنشین داشت. جلوتر که رفتیم، دیدم هر سه عراقی‌اند و روی سر دوشی‌شان درجه افسری نصب شده!

هر دو طرف، از دیدن یکدیگر دستخوش تعجب شدند. آنها مسلح بودند، در حالی که بین دو گروه ده نفری ما تنها حاج همت بود که یک قبضه کلت به کمر بسته بود. تا ما فارسی حرف زدیم، راننده عراقی استیشن لندکروزر پای خود را روی پدال گاز فشار داد، ماشین از جاکنده شد و به سرعت برق در رفت!‌

با سر و صدای ما و ماشینی که از معرکه گریخت، عراقی‌هایی که آن طرف خاکریز داخل سنگرها بودند، از سنگرهایشان بیرون آمدند. سر و صدای آنها ما را متوجه وخامت اوضاع کرد. تازه فهمیدیم آنها آنجا را از بچه‌های فتح یک باز پس گرفته بودند و ما در قلب نیروهای دشمن هستیم. بی‌درنگ به سمت وانت تویوتای خودمان رفتیم. در این گیر و دار، تنی چند از نظامیان عراقی به طرف نفربرهایشان می‌رفتند تا پس از خارج شدن ما از منطقه، راه را بر ماشین‌ ما ببندند و دستگیرمان کنند.

صیاد استارت زد و وانت روشن شد، بچه‌ها هنوز داشتند سوار می‌شدند که ماشین به سرعت حرکت کرد، این در حالی بود که سربازان مسلح عراقی داشتند دوان دوان به طرف ما می‌امدند و دستپاچه فریاد می‌زدند: قف، قف! ایست، ایست!. مصیبت به وقتی بیشتر شد که دیدیم ماشین نمی‌تواند از خاکریزی که در مقال ما بود عبور کند. بچه‌ها سریع از وانت پایین پریدند همه با هم، دستپاچه و پر زور ماشین را هل دادیم و صیاد گاز داد و در یک چشم به هم زدن، آنجا را ترک کردیم. نزدیک به پانصد، ششصد متر که از خاکریز فاصله گرفتیم، سربازان عراقی شروع به تیراندازی کردند، اما به خواست خدا آسیبی ندیدیم و دور شدیم. حاجی هیجان زده به آنها نگاه می‌کرد و از ته دل می‌خندید.

کد خبر 479821

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • پرنیا IR ۱۱:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۵/۲۷
    0 0
    همیشه یک رزمند باید مسلح باشد