به گزارش خبرگزاری شبستان، به دنبال درخواست شاعران از حضرت آیتالله خامنهای برای طرح «مطروحهای» برای جانباز شهید که پیرو سخنان ایشان صورت گرفت و نیز فراخوان پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای و دعوت از مردم برای تکمیل این بیت، استقبال بیسابقهای از این فراخوان صورت گرفته و مردم عادی با سرایش غزلهایی ناب این «مطروحه» را تکمیل کردهاند و برای استفاده عموم مخاطبان به صورت کامل منتشر میشود:
رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل
رنگین چو برگ شقایق،خونین چو افسانهی دل
آنقدر مستی که گویا، ازمولوی سر تر هستی
شاید که شمسی نهفته در کنج ویرانهی دل
شیرینترین زهرها را دنیا به کام تو میداد
انگار سیری ندارد، از زهر پیمانهی دل
یک شب غزل مینوشتی، یک شب عطش میسرودی
من سالها میشنیدم نجوای مستانهی دل
کمکم بسوزم بمیرم تا پختگی را ببینم
میخواست زیبا بمیرد درعشق پروانهی دل
معصومه تیما ازکرمانشاه شهرستان کنگاور
**
بر اساس مطروحه حضرت امام خامنه ای:
بر فرش قرمز نهادی پا را به کاشانه دل
آرام و چابک نشستی کنج نهانخانه دل
با دست خود جام صهبا کردی عطا بر رفیقان
وانگه بر امد به بستان آواز مستانه دل
بر چهره گل نشاندی شبنم به صبح دعایت
از خنده ات شکرستان شد کنج غمخانه دل
در بسترت یاس و نرگس در هم تنیده به هر سو
شرمنده گردیده بلبل در صحن گلخانه دل
تیر دعایت رسیده تا اوج آن بی نهایت
انگشت حیرت گزیده این پیر فرزانه دل
چون نور شمع وجودت ساطع سوی کهکشان شد
از غصه گردیده پرپر پرهای پروانه دل
بر روی بال فرشته کردی سفر سوی دلدار
شد جای خالی مهرت در صدر میخانه دل
چون پیر میخانه آگه از هجرت قاصدک شد
بر سینه میگساران زد نقش پیمانه دل
"رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل "
تقدیمی از غلامرضا هاشمی از اراک.
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل
دردانهی اشک گلها! رفتی و سقایِ دل رفت
با رشک میگوید زبانم: "رفتی ز کاشانهی دل "
محجوب بود جامم، پیمانهای بیتکلّف
چون بغض میرفت و میرفت، جانت چو پروانهی دل
گر ساغر و می به هم دوخت، جانان و چشم تَرت را
با نالههایت سحر یافت راهی به میخانهی دل
مبهوت هر قطره اشکم کز گوشهی چشمت آمد
شاهد به فال نگاهش، بُرد از تو مستانهی دل
مختوم گشت شعرم، واحسرتا از نگاهت
عشقِ تو و مهرت اما، سوزانده ویرانهی دل
مطهره رضاپور
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خم خانه دل
خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه دل
دلدار زیبا گزین است ، دلخواه ِ او بهترین است
با آتش او چه زیباست پرهای پروانه دل
فکه ، شلمچه ، هویزه ، در چشم های توجاری است
اروند، خون می َبرد از " سردشت " تا " بانه " دل
اخبار می گوید: از درد ، جان داده مَردی و فردا
تشییع خواهد شد اما بر موجی از شانه دل
دانه به دانه نشانه ، بردند از این میانه
حالا به حیرت رسیده ؛ تسبیح صددانه دل...
زهرا بشری موحد/ طلبه/ قم
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل
آن می که نوشیدی اما در ابتدای جوانی
آیا دوایی نکردت، دردی ز غمخانه دل
مستی به جایی رساندی در بزم یاران خوشدل
گویی جوابت نمیداد، جامی ز پیمانه دل
آخر بگو جان ما را، رمز نهانخانهها را
شاید که ما هم بگیریم، دری چو دردانه دل
ما را یقین گشته اما، شاید خطا گفته باشیم
یاران به تو غبطه خوارند، در وضع سامانه دل
دیگر بساطی نمانده، جز شرمرویی برایم
مارا سکوتی بشاید، هم شان شاهانه دل
رضا(عاشق ولایت)
**
هو الحق
رندانه آخر ربودی جامی ز میخانه دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
..................
آن شب که با کوله باری از غم صدایت شنیدم
دانستم آخر بگیری کامی ز پیمانه دل
در خس خس نالههایت حس غریبی هویدا
با خندههای نگاهت آتش به سامانه دل
در ماندنت حکمتی بود تا آشنایان بدانند
سرخی خون رفیقان روشن به کاشانه دل
چون رفتی و ما به زندان درگیر نفس و هوائیم
بودی با دل و جان جویای دُردانه دل
اینک که در زیر نعشت مرثیهها میسرایم
بینم که در رفتنت نیز بشکفته گلخانه دل
نام بلندت به دوران ماند به شَهنامه عشق
تابیده در مطلع شعر «جامی ز میخانه دل»
سیدمهدی موسوی/ حوزه علمیه قم/ عصر چهارشنبه 1390.04.01
**
رندانـه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل
پا در ره حق نهادی، جان بر سر عشق دادی
ای قهرمان نبرد پر سوز و جانانهی دل
این قافله غافل از تو، سر سوی مقصد نهاده
این حاصل عقد شوم است با مرد بیگانهی دل
ای شعلهی شمع از تو، واماندهی خیل نیکان
ای چشمهای تو پر از تمثال دردانهی دل
از صحبت بیوفایان پروانهها شرم دارند
ما را سحرها دعا کن، پروانهی خانهی دل
امیر بیدختی
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل
خونین چوبرگ شقایق رنگین چو افسانه ی دل
درد آشنایی چو مجنون آیینه ی جلوه ی حق
تفسیر و معنا نمودی جانانه دردانه ی دل
هر شب جدا از رخ مه می سوختی عاشقانه
از بی نصیبی نشاید نالش ز پیمانه ی دل
اکنون که با یار دلبر پیوسته ای جاودانه
خطی بگو نکته ای یا رمزی ز پویانه ی دل
ای آنکه مردانه رفتی راه علی عاشقانه
مارا ز خاطر مبر هان هیچان دیوانه ی دل
علیرضا پیشگو
**
"رندانه آخر ربودی،جامی زخمخانه ی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چوافسانه ی دل "
بیگانه با هر خماری، پیچیده در زلف یاری
ای عاشق دایم الخمر،تحلیل مستانه ی دل
روزی صبای وصالت از کوچه هامان گذر کرد
عمریست پیچیده در شهر، بوی خوش شانه ی دل
الحق حریم خدایی، گرم نماز و طوافند
گرد تو خیل ملایک، گردیده پروانه ی دل
جغد خیال ستم را، درک عروجت محال است
زیرا که از آب و گل نیست، تفسیر ویرانه ی دل
یاد خلیل خدایی، زخم زبان میخری از
بخل بخیلان شهر و نمرود بیگانه ی دل
یوسفترین یاد شهری، سروی و شمشاد شهری
تعبیر مردانه کردی، رویای دیوانه ی دل
حتی مقام شهادت، ناز تو را میکشیده
در انتظار تو چندیست، پشت در خانه ی دل
"سروده ی علی حسین بوالحسنی "-لرستان
**
میخوانم اینک برایت از حس مستانه دل
از شوق پرواز ورفتن از شوق مردانه دل
ای مست جام طهورا در صبح همراهی عشق
" رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه دل "
آری امین گفته زیبا شرح دل خستهات را
"خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل "
در کوچه باغ شهادت با لاله ها هم نگاهی
ای سبز وسرخ دلاور ای یار فرزانه دل
هرم نفسهای خسته آتش به جان میکشاند
در صبح غمگین ماندن بر بام ویرانه دل
ای از تبار پرستو سرمست یاد رهایی
میخوانم اینک برایت از حس مستانه دل
مهدی طهماسبی دزکی
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
مرغان دریائی عشق بودند همسنگرانت
پیوستی آخربه آنان در بزم مستانه دل
بس سالها چشم بر در در انتظار مرادی
تا بلکه از درآید معمار ویرانه دل
آمد به سر انتظارت آمد به بر وصل یارت
پر از سبویش نمودی آخر تو پیمانه دل
طی شد شبانگاه هجران روز وصالت برآمد
آذین شد از مقدم دوست امروزه غمخانه دل
هر چند دور است زاهد از بزم گرم شمایان
دلبسته خاطراتیست از جمع شاهانه دل
دکترمحمدامین زاهدی-مشهدمقدس
**
رندانه آخر ربودی، جامی ز خمخانهی
دل خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل
می بود صهبای صافی، تو مرد میخانه کافی
عقل تو عریان و حافی، در کار جانانهی دل
پایت که خونین قدم زد، پا بر جنانِ عدن زد
آنجا سر افکند و دم زد، گردیده ویرانهی دل
تو این و آن را نبینی، رنگ جهان را نبینی
آنچه جهانی نبیند، بینی تو در خانهی دل
برخیز ای مرد سردار، برکش به دنیای قدار
چون بانگ سرو علمدار، فریاد مردانهی دل
گویند خون شهیدان، وقتی که بر خاک ریزد
ریزد اضافات دنیا، از قلب میخانهی دل
دیریست سالی پس از سال، خون تو شوید زمین را
خونی طهور و مطهر، از جنس خونابهی دل
سجاده و مهر و تسبیح، آرند پای تو سجده
ای تار و پودت همه ذکر، یک سر شده والهی دل
آن روز کز کل عالم، فریاد و افغان برآید
چشمان مردم به دستت، چشم تو دیوانهی دل
بچههای موسسه جهادی
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
نوری که روشن شد از آن یک عمر خمخانه ما
تابانده شمع وجودت یک دم به کاشانه دل
بی حرمتی باشد از من گر گویمت پا به دل نِه
تاب تو را عرش باید کو تاب ویرانه دل
شاید کبوتر دو روزی با زخم بالش بماند
فرصت گذارد بگردد ملحق به پروانه دل
ساقی شرابی نمانده دیگر به جز دُردی خم
دُردی کشیدن نباشد جز کار دُردانه دل
آن آشناتر ز هر کس بر پستی چرخ گردون
آخر مرا خویش بودش چون گشته بیگانه دل
در مجلس بزم مردان لاف گزافیست رندی
عاشق مگر مرد گردی از داد مردانه
جلیل شیروانی
**
(بر شاه بیت بیت فزودن جسارت است - بر بیت شاه بیت فزودن جسارت است)
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل
جامی که چون نوش کردی، عالم فراموش کردی
خوردی و دستی فشاندی، اندر طربخانه دل
در گوش جانان چه گفتی؟ دست از علایق چو شستی
با طایر گلشن قدس، گشتی تو همخانه دل
در انتظار گل و مل، هم ناله با آه بلبل
با نعره ای عاشقانه، گشتی تو همسایه دل
تو شمع سوزنده بودی، نور فروزنده بودی
لختی نماندی و رفتی، با پرّ پروانه دل
سودای جانانه داری، در سر چه افسانه داری؟
گر قصد جانانه داری، برگو ز افسانه دل
برگو چه جامی ربودی، کز جان جانان شنودی
«خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل»
چون دل به دلداده دادی، جامی پر از باده دادی
«رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل»
عمری نشستی و ماندی، صبر از صبوری ستاندی
صبر از تو صبرش سرآمد، خواندی چو غمنامه ی دل
90/03/31 - سیدجواد منوّر زاده
**
یک ستاره که بر زمین جا مانده
در پاسخ به مطروحه ی امام خامنه ای با همه شاعر نبودنمان این غزل امروز آمد:
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل
جام بلای غریبت با صبر و شکر عجیبت
کرده مقرب شما را در بزم جانانه ی دل
اشک تو را چونکه دیدند شوق تو را هم خریدند
آغوش خود را گشودند رفتی به پیمانه ی دل
نه! ماندی و "یُرزقون "ی، تو قهرمان جنونی
ما را زمان با خودش برد بی بوی گلخانه ی دل
بعد از شهیدان چو بودیم، دلخوش به روی تو بودیم
ای شمع جان که ربودی دل را ز پروانه ی دل
معشوق معشوق من تو، در خاکدان عیوق من تو
بعد از شما از که جویم نوری ز ویرانه ی دل؟
پینوشت:
1. یکی به آقا بگه مطروحه هاتون خیلی سنگینه مگه شاعران غیر حرفه ای دل ندارن؟ در هر حال برگ سبزی بود تحفه ی درویش
**
استقبال از مطروحه رهبر معظم انقلاب حضرت آیةالله العظمی خامنه ای دام افاضاته
افســانه دل
رنـــــدانه آخر ربودی، جـــــامی ز خمخـــانه دل
خونین چـو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل
رمـــــزی که در دل نهفتی، رفتــی و امـــا نگفتی
غمگین چو تیشه فرهاد، شیرین چو پروانه دل
پیمــــانه از کف نهـــادی، تا که به دریــا فتــادی
گشتی چو شـــارب دائم، نوشین ز پیمانه دل
پرواز تو چو عقـــابان، تند و تیز است و شتــــابان
بال تو زخمی و مجروح، زرین چو گلخانه دل
غبطـــــه خوردم ز عروجت، حیران ز نقطه اوجت
مبهوت مستـی عشقم، مسکین به میخانه دل
خون تو عطر جهان است، اشک تو شیره جان است
نام تو جـــــلوه حق شد، در این گلستانه دل
ذکر تو فــــزت بــــرب شد، نور تو فاتح شب شد
رفتی و آســـــان گذشتی، از مینِ شبانه دل
دردا کــه دردی ندارم، زخـــم نبــــــردی ندارم
درکـی چو زخم تو باید، چندین به کرانه دل
معشوق شد عاشق طالب، شد عشق آخر به تو غالب
صــــــادق بیاد تو خوانَد، گلچین ز ترانه دل
صادقعلی رنجبر-ساری
در سال 75 در دیدار بسیجیان مازندران با رهبر عزیز من تنها شاعر بسیجی بودم که توفیق قرائت شعر در محضر آقا را در یک دیدار عمومی یافته بودم.
"مولویها بی شمارند و تو شمس دیگری
شمسها را هم تو مولا، سیدی و سروری "
**
مستانه آخر پریدی در آسمان شهیدان
جانانه آخر رساندی دل را به کاشانه دل
**
مستانه آخر پریدی در آسمان شهیدان
جانانه آخر رساندی دل را به کاشانه دل
محمدحسین مهدیپور
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانهی دل
اینک که بال ملائک نیکو کجاوه ی توست
مارا بده ز خُم می زان کُنج خمخانه ی دل
محمد حسن ابوحمزه
*
مستانه عمری نشستی در ساحت جان دلبر
اصرار کردی گرفتی آخر تو پیمانه ی دل
از قافله جا نماندی تو یادگار شهیدی
تو در مسیر بهشتی در راه کاشانه ی دل
در غربتت آشنایی، ما رفتنت را ندیدیم
بودی و ما غافل از تو، رفتی تو در خانه ی دل
در سالهای پس از جنگ تنها تو بودی علمدار
صبر و شکیب تو کرده تفسیر شکرانه ی دل
ای مرد جا مانده برخیز چشم انتظارت شهیدان
جامی مهیا برایت جامی ز میخانه ی دل
از سرفه هایت کلافه بودی ولی شکوه هرگز
این است رسم رهایی این است افسانه ی دل
پرواز تو از زمین نیست از آسمان پرگشودی
با بالهای شکسته در کوی جانانه ی دل
در حسرت تو شکستیم شرمنده ات تا قیامت
ماندیم و شمع وجودت هستیم و دیوانه ی دل
حجتاله قلیپور
**
«رندانه آخر ربودی
جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق
رنگین چو افسانهی دل»
تا موج غم شعلهور شد
دل را به دریا سپردی
تا سر بلندت نماید
تصمیم مردانهی دل
برخی به یکباره رفتند
اما تو با درد ماندی
ماندی و هر شب نهادی
سر بر روی شانهی دل
ماندی که مردم نگویند
خوبان همه پر کشیدند
ماندی که روشن بماند
با نور تو خانهی دل
ماندی روی تخت تا که
باشد خیال دلم تخت
ای ثروت بی نهایت
ای گنج ویرانهی دل
آنانکه که یکباره رفتند
هر یک فقط یک شهیدند
اما تو صدها شهیدی
ای پیر میخانهی دل
هر چند ماندی تو اما
شمع وجود شریفت
با هر نفس آب می شد
می ریخت بر شانهی دل
آخر تو هم پر کشیدی
من ماندم و خاطراتت
در پیشت ای شمع خاموش
می سوخت پروانهی دل
مهدی شریفی
**
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چوبرگ شقایق رنگین چو افسانه دل
جامی که از معشوق با حیلت ربودی
هر قطرهاش خشتی فزون بر خانه دل
هرخانه ای بی تابش خورشید رونق ندارد
روشن نمودی بیگمان از نور حق ویرانه دل
با من بگو از راز و رمز عشقبازی
راهی برایم میگشائی بر در میخانه دل ؟
مهدی شریفی
**
مردانه آخر کشیدی نقشی تو بر شب
عطشان چو لبهای اکبر، لبریز چو غمهای زینب
پرویز میراحمدی
علاقهمندان برای مشاهده جدیدترین اشعار در خصوص این مطروحه میتوانند به نشانی http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=12763 پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای مراجعه نمایند.
انتهای پیام/
نظر شما