دخترانی از تبار باران

خبرگزاری شبستان: اول ذی العقده روز تولد حضرت معصومه سلام الله علیها طبق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی به نام « روز ملی دختران » نامگذاری شده است .

 

گروه قران و معارف خبرگزاری شبستان: پدرش از ماموریت یک عروسک گران قیمت برایش خریده بود. چند روزی از عروسک خبری نبود، فکر کرده بودند عروسکش را گم کرده. از او پرسیدند، گفت: « داده ام به یکی از دوستانم. دختر خوبی است برمی گرداند. پدر او پول ندارد برایش عروسک بخرد.» ناهید بسیار مهربان و رئوف بود.

 

یک بار توی تظاهرات علیه رژیم شاه هنگام فرار مامورها با باتوم پشتش را سیاه و کبود کرده بودند. بعد از پیروزی انقلاب و شروع درگیری های ضد انقلاب ها، همکاری او با ارتش و سپاه، خشم ضد انقلاب، از افراد گروهک کومله را برانگیخت. سرانجام کومله ها او را دوره کرد ه وسوار مینی بوس کرده و ربودند.

 

گفته بودند: « آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!»

ناهید سنگینی و درد ناشی از برخورد سنگ با پیکرش را بیشتر تحمل می کرد تا سنگینی حرفی نادرست و قبول کژگویی های قومی نادان سفاک صفت، درباره امام و آرمانش را.

او تلخی شکسته شدن حریم های احترام به زنان را به کام جان خرید و هرگز دست از آرمان ها و اعتقاداتش برنداشت تا سایرین بتوانند شیرینی زندگی در سایه سار پرچم  قدرتمند اسلام را تجربه کنند.

 

پدرش در جبهه بود. مادرش که باردار هم بود، شب و روز یا تهدید می شنید  یا در روستا ها دنبال ناهید می گشت. در این گیرو دار، چند نفر فرصت طلب هم پیدا شده بودند و می گفتند: پول بدهید تا ناهید را آزاد کنیم. پول را می گرفتند ولی دیگر از آنها خبری نمی شد.

 

کومله ها ناهید را با سر تراشیده و دستانی بسته در چند روستا گردانده بودند و به اهالی روستا گفته بودند « این، جاسوس خمینی است!»

مردم روستا در شرایطی که کسی جرئت حرف زدن نداشت به وضعیت شنکجه ی وحشیانه ی این دختر اعتراض کرده بودند.  یازده ماه بعد از اسارت، پیکرش را با سری تراشیده و شکسته و بدنی کبود، در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. (1)

 

مادرش خواب دیده بود که حضرت زهرا سلام الله علیها توی قنداقی به سفیدی برف یک بچه داده اند دستش. یک عده ای هم دور و بر خانم هستند و می گویند : بگیر این هدیه ی حضرت زهرا سلام الله علیها است؛ طاهره.

طاهره به جبهه نرفت اما برای رزمنده ها کلاه و شال می بافت، در دبیرستان مقاله می نوشت تا جبهه از یاد کسی پاک نشود. خیلی ها با حرف های او توانستند از مالشان بگذرند و به جبهه هدیه بفرستند.

بعد از جنگ پیش پدر رفت تا اجازه بگیرد که برای تدریس به روستای کهنوج کرمان برود.

 

پدر گفت: «ببین بابا جان! از سالی که انقلاب شد و تو عقل رس شدی دیگه خط من را نخواندی. تظاهرات و راهپیمایی رفتی. شعار نوشتی، دوره امدادگری و کار با اسلحه رفتی، حالا جنگ هم که تمام شده، این کارها به طایفه ما نمی خورد.»

 

طاهره گفت: در طایفه ما کسی مخالف قران نبوده، بوده؟ کسی بی خبر از قوم و خویش و هم کیش نبوده، بوده؟ اسم من را هم گذاشتند طاهره. مگر حضرت زهرا سلام الله علیها با پدرشان توی جنگ نمی رفتند؟ الان وظیفه ما این است که بیشتر خدمت کنیم. کاری که از دست من برمی آید معلمی است. اگر اجازه بدهید می خواهم معلم بشوم!

 

پدر اجازه داد ولی به شرطی که مادر هم همراهش برود. مادر در اتوبوس همراه طاهره بود. طاهره چشم هایش را بست و گفت: مادر! امشب شب شهادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها است. با آوردن نام حضرت زهرا سلام الله علیها اشک صورت طاهره را پوشاند. مادر دلش تکان خورد رو به طاهره گفت: کمی بخواب مادر. راه داراز است و فردا یک عالمه کار داری.

 

ناگهان صدای شلیک تیر همه جا را پر کرد. اتوبوس ایستاد. فریادها به هوا رفت. پیاده شوید، منافق ها! منافق ها حمله کردند.. خدا نگذرد ازشان. دزد سرگرده اند. از خدا بی خبرها.

مادر از جا بلند شد: طاهره جان پیاده شو. مادر؟ طاهره جان!؟

مادر چادر طاهره را کنار زد پهلوی او با تیر دریده شده بود، صورتش؛ کبود کبود .مثل یاس نیلی.

پاییز که فصل کوچ پرنده های مهاجر نبود اما شش روز از ماه آخر پاییز گذشته بود که پرنده ی پاک مادر کوچ کرد و رفت.

 

(1): شهیده ناهید فاتحی کرجو، شهادت آذر 61 ، سنندج        

(2): شهیده طاهره اشرف گنجوی شهادت کرمان

کد خبر 478952

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha