عملکردهای غیرمعقولانه و بکارگیری سیاستهای یکجانبه از سوی باراک اوباما در طول سه سال گذشته که در جهت ادامه همان سیاستهای امپریالیستی رییسجمهوریهای پیشین آمریکاست مردم این کشور و منتقدان سیاسیاش را بر آن داشته تا با انتقادهای شدید از اوباما خواهان کنارهگیری او از قدرت شوند.
اولیور استون، نویسنده و تهیهکننده آمریکایی که به واسطه کارگردانی فیلمهایی در مورد جنگ ویتنام و سینمای سیاسیاش به شهرت رسیده و تاکنون دو بار موفق به دریافت جایزه اسکار شده خطاب به اوباما میگوید: باراک اوباما خیانت نکن و این امپراطوری را به پایان برسان.
به گفته او دولتمردان آمریکا باید این حقیقت را درک کنند که دیگر نمیتوانند هر آنچه را که خود میخواهند به جهانیان دیکته کنند.
روزنامه نیویورک تایمز در آخرین روز ماه جولای 1988 در مقالهای نوشت: به نظر میآید که فصلی از صلح و آرامش فرا میرسد و جهان را گرم خواهد کرد.
در دسامبر سال 1988 میلادی، میخاییل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی پایان جنگ سرد را اعلام کرد و گفت: استفاده از زور دیگر نمیتواند و یا نباید در سیاست خارجی رواج داشته باشد و سلاحهای هستهای هم دیگر نباید مورد استفاده قرار گیرد.
وی به دلیل محافظت از محیط زیست و پایان دادن به استثمار جهان سوم دستور داد تا سلاحهای هستهای به نصف کاهش یابد.
گورباچف همچنین خواستار میانجیگری سازمان ملل متحد برای ایجاد آتشبس در افغانستان شد زیرا متوجه این قضیه شده بود که پس از 9 سال با وجود بکارگیری 10 هزار نیروی نظامی روسها نتوانستهاند شورشیان افغان را شکست دهند.
رهبر اتحاد جماهیر شوروی در ادامه این اقدامات خود به دولت در حال روی کار آمدن جرج اچ دبلیو بوش پیشنهاد داد تا تلاش مشترکی را برای پایان دادن به دوران جنگ در جهان انجام دهند.
نیویورک تایمز سخنرانی یک ساعته مسحورکننده گورباچف را به عنوان یک اقدام مهم و بزرگ در دنیای سیاست از زمان منشور آتلانتیک چرچیل در 1941 توصیف کرد.
واشنگتن پست نیز این سخنرانی را قابل توجهترین سخنرانی ارایه شده در سازمان ملل متحد دانست.
گورباچف این موقعیت را شروع جدیدی برای آمریکا و روسیه در جهان میدید اما سیاستمداران آمریکایی در حالی که به ظاهر این رویکرد جدید را موفقیت غرب پس از چندین دهه جنگ سرد میدانستند اما تفکری کاملا متفاوت از گورباچف در سر داشتند.
در سپتامبر سال 1990 میلادی، مایکل ماندلبوم، مسئول مطالعات غرب- شرق در شورای روابط خارجی آمریکا ابراز شادمانی کرد که برای اولین بار در طول 40 سال آمریکا میتواند بدون نگرانی از به راه انداختن جنگ جهانی سوم عملیات نظامی در خاورمیانه انجام دهد.
آمریکا به سرعت این قضیه خود را عملی کرد و دو دهه امپراطوری تخریبکننده و پرهزینه به ویژه در خاورمیانه را ایجاد کرد، فرصت تاریخی ساختن جهانی آرامتر و صلحآمیزتر ضایع کرد و به جای آن خود را یک قدرت مسلط جهانی دانست. پس از حملات 11 سپتامبر 2001 میلادی همه نومحافظهکاران قدرت آمریکا را میستودند.
مکث بوت، مورخ نظامی آمریکایی در همان زمان میگفت: ما یک امپراطوری پرجاذبه هستیم که همه کشورها خواهان ملحق شدن به ما هستند.
در سال 2008 میلادی وقتی باراک اوباما در میان موجی از وجد و شادمانی مردمی قدرت را به دست گرفت و رییسجمهوری آمریکا شد هوادارانش را با لفاظیهای خود مسحور کرد و مخالفت شدید خود را با سیاست یکجانبه و جنگ عراق اعلام کرد، طوری که همه تصور کردند او مخالف سرسخت سیاستهای جرج دبلیو بوش است.
بوش و دیگر دولتمردان آمریکایی که سازنده امپراطوری آمریکا بودند همه بار را به دوش اوباما گذاشتند و او را آماده قبول مسئولیت برای ادامه سیاستهای خود کردند، این در حالی بود که مردم به شدت به سخنان اوباما برای تغییر سیاستهای کشورشان امیدوار بودند.
اما پس از ادامه دو جنگ طولانی فاجعهانگیز، تریلیونها دلار هزینه نظامی شکنجه و آزار زندانیها در مکانهای مختلف، سقوط اقتصادی، افزایش فاصله طبقاتی میان فقیر و غنی در داخل کشور و از دست رفتن وجهه جهانی که در دوران اوباما تجربه شد پوچ بودن ادعای پرجاذبه بودن آمریکا اثبات شد.
آمریکا کجاها عقب نشینی می کند ؟!
اعطای جایزه صلح نوبل به باراک اوباما معنای وارونه ای را برای او تفهیم کرد و در واقع تشویقی به شمار آمد که رییس جمهور دموکرات آمریکا کشورهای بیشتری را درگیر جنگ کند.
اما خوی جنگ طلبی آمریکا و مداخله در امور داخلی کشورها درست در زمان بحران های منطقه ای، اوباما را بیش از پیش به انتخاب گزینه جنگ ترغیب می کند.
در این میان مبارزات مردمی لیبی با تبدیل شدن به نوعی جنگ داخلی شامه تیز دولت آمریکا را متوجه خود کرد.واشنگتن در کمال حیرت سایرین این بار با یک بررسی اجمالی تصمیم گرفت درباره لیبی به گونه ای دیگر رفتار کند.
پیشرفت سریع مردم لیبی در به دستگیری چاههای نفت این کشور کاخ سفید را بر آن داشت تا با اندکی تامل خود را هم سوی طرفی از مبارزه کند که منافع بیشتری به دست دارد.
حتی اگر این حمایت به قیمت تنها گذاشتن هم پیمانی چون قذافی تمام شود، بنابراین واشنگتن در طول جلسات متعدد با هم پیمانان خود اعلام کرد در این نزاع کار را به عهده مجامع بین المللی و نیروهای متفق ناتو می سپارد و خود را در کنار کشورهای متحدالمنافع قرار داد.
به این ترتیب لیبی برای تاریخ جنگ آمریکا موقعیت خاصی محسوب می شود که واشنگتن در آن از مداخله جنگی مستقیم و عرض اندام نظامی آشکار سرباز زد.
مشابه چنین وضعیتی درباره نزاع دیرینه فلسطین و رژیم صهیونیستی صدق می کند.آمریکا در دفاعی سمبولیک از مردم فلسطین و نمایش نقشی میانجی گرانه تلاش می کند محدودیت های اقتصادی سیاسی و نظامی برای فلسطینیان فراهم کند تا در مقابل نظامیان صهیونیستی مردم فلسطین ضعیف شوند.
درخصوص لیبی نیز آمریکا به اصطلاح در کنار نیروهای ناتو قرار گرفته تا از مردم دفاع کند اما به واقع تنها هدف زیرنظر داشتن اوضاع را دنبال می کند.
آمریکا هرگز نمی تواند با پنهان شدن در پشت ابرقدرتهای متفقی چون روسیه، چین، آلمان یا هند و برزیل به مداخله های نظامی خود مشروعیت ببخشد یا دست کم این حضور را کمرنگ جلوه دهد تا سایرین باور کنند که آمریکا خوی جنگ طلبی ندارد.
رویای آمریکایی زیر آمارهای محرمانه اقتصادی
به گفته تحلیلگران سیاسی قیام مردمی تونس تاثیر به سزایی در آنچه اکنون در جهان عرب در حال روی دادن است داشت که در نتیجه آن تغییراتی در مصر ، یمن ، بحرین ، لیبی و دیگر کشورهای عربی به وجود آمد و سپس به دنبال این رویدادهادر جهان عرب اکنون اعتراض های گسترده تری از سوی مردم در کشورهای غربی در حال شکل گرفتن است که رسانه های غربی سعی در پنهان کردن آن دارند.
این اعتراض ها به ویژه در آمریکا که مدعی رعایت همه جانبه حقوق شهروندان خود است و حتی برای احقاق حقوق شهروندان کشورهای دیگر از هیچ گونه مداخله ای در امور آن کشورها مضایقه نمی کند به شدت در حال گسترش است و اوضاع بحرانی ایالت ویسکانسین دلیل خوبی برای اثبات این مسئله است.
ایالات متحده آمریکا که داعیه دار رهبری اقتصادی جهان است به دلیل عملکردهای نادرست اقتصادی خود موجب وخیم شدن وضعیت زندگی مردم خود و پایین آوردن استانداردهای زندگی در این کشور شده است.
هیچ مقام مسئولی در آمریکا دلیل موجهی برای مشکلات به وجود آمده در این کشور ارائه نمی دهد زیرا اوضاع پیچیده تر از آن است که تصور شود و تنها رویکردی که اکنون در این کشور به خوبی قابل مشاهده است سرکوب تنش های اجتماعی است که به طور قطع منجر به بروز قیام های مردمی گسترده در این کشور خواهد شد.
هر چند که دلیل عمده بحران در آمریکا سقوط اقتصادی است اما تضادهای قومی ، مذهبی و سیاسی به دلیل سیاست های نادرست و جاهلانه دولتمردان در این کشور نیز موجب جدایی گروه های مختلف از یکدیگر جدا شده و وخامت اوضاع را به حدی رسانده است که اصلاح آن دیگر به سختی امکان پذیر است.
سقوط اقتصادی آمریکا که مهم ترین دلیل اعتراض های مردمی در این کشور است در نهایت رویای آمریکا برای مسلط شدن بر جهان را بر باد خواهد داد و اگرچه دولت سعی دارد این بحران اقتصادی را مخفی نگه دارد اما پایین آمدن سطح استاندارد زندگی مردم همه چیز را برای آنان و برای همه مردم جهان برملا کرده است.
دولت آمریکا در سال آینده میلادی با 125 میلیارد دلار کسری بودجه مواجه خواهد بود که از هیچ کجا نمی تواند آن را جبران کند و در نتیجه این کسری ، نرخ بیکاری در این کشور به شدت رشد خواهد کرد که همین امر موجب متلاطم تر شدن وضعیت جامعه آمرکایی و نارضایتی بیشتر مردم خواهد شد.
به گفته منتقدان آمریکایی این وضعیت بیشتر از همه طبقه کارگر را تحت تاثیر خود قرار می دهد و از سوی دیگر افزایش تضادها و اختلاف های سیاسی در این کشور می شود .
بنابر گزارش کامن دریمز ، این رهبران آمریکایی هستند که به دلیل عملکردهای اشتباه خود بحرانی را به وجود آورده اند که موجب اعتراض های مردمی در این کشور شده اند که چه بسا همانند کشورهای عربی منجر به قیام های مردمی شود بنابراین این رهبران باید منتظر عواقب خطرناک اشتباهات گذشته خود باشند.
یکی از اشتباهات بزرگ دولتمردان آمریکایی که در طول سالیان متمادی منجر به رکود اقتصادی این کشور شده بهراه انداختن جنگ با کشورهای مختلف به بهانه های واهی بوده است که خشم بسیاری از مردم آمریکا را نیز بر انگیخته است.
سرکوب اعتراض های مردمی در این مورد و در موارد دیگر در حالی صورت می گیرد که دولت آمریکا همواره با ادعای تلاش برای گرفتن حق مردم کشورهای دیگر در امور داخلی آن کشورها دخالت می کند.
نظر شما