خبرگزاری شبستان: یکی از پدیده ها ، و به عبارت صحیح تر ، برنامه هایی ، که امروز در گفتمان سیاسی حاکم بر جهان مورد توجه پژوهشگران و متفکران سیاسی قرار گرفته است ، موضوع « انقلابهای رنگی » است . درنخستین دهه از قرن بیست ویکم، دومین موج تغییرات حاکمیتی و بی ثباتی سیاسی در کشورهای بلوک شرق سابق روی داد. موج اول این تغییرات در اواخر دهه 80 و اوایل 90 قرن بیستم به وقوع پیوست که منجر به از بین رفتن اقتدار و حاکمیت شوروی سابق و پایان جنگ سردشد. درموج جدید تغییرات حاکمیتی به گونه ای هدفمند وسلسله وار کشورهای یوگسلاوی (2000) ،گرجستان(2003)، اوکراین(2004) قرقیزستان(2005)، لبنان و بلاروس به صورت ناکام(2005-6) صورت گرفت و به صورت نمادین نام انقلاب های مخملی را به خودگرفت.موضوع انقلاب های مخملی یا رنگی از ابعاد مختلف قابل تحلیل و بررسی است. این نوشتار با رویکردی درونی و موردی به بررسی دو موج خفیف و قوی انقلاب مخملی در ایران میپردازد. تامل پیام فضلینژاد، پژوهشگر موسسه کیهان تحلیلی از استراتژی ایالات متحده امریکا برای پیروزی اصلاحطلبان در دو دوره هفتم و دهم انتخابات ریاست جمهوری ایران به دست میدهد و کوشش میکند که از زاویهای جدید به ارزیابی پروژه «کودتای مخملی» بپردازد. نقش سید «محمد موسوی خوئینیها» به عنوان «عالیجناب امریکایی اصلاحات» و «مرد خاکستری»، پروژه قربانی کردن «مهدی کروبی»، نقش مشابه «عبدالکریم سروش» و «سید محد خاتمی» در انتخابات هفتم و دهم ریاست جمهوری، ضرورت عدم اجماع اصلاحطلبان و لزوم تعدد کاندیداها در دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری و... از جمله مباحثی هستند که به آنان پرداخته شده است.هسته مرکزی این تحلیل آن است که پروژه نافرجامی که «شورای روابط خارجی امریکا» در سال 1375 برای یک «کودتای خزنده» و تدریجی به منظور «فروپاشی از درون» جمهوری اسلامی طراحی کرده بود، در سال 1387 در مسیری جدید استمرار یافت که اینبار یک «کودتای مخملی» برای «سقوط فیزیکال نظام» را دنبال میکرد.نویسنده معتقد است که در هر دو موقعیت، یک استراتژی کلان براندازی تعقیب میشد و 22 خرداد 1388 نه تنها گویای «مرگ گفتمان اصلاحات در ایران» بود، بلکه بازتابنده «مرگ مدل کلاسیک انقلاب مخملی» نیز محسوب میشود؛ مدلی که اگرچه در «دانشگاه دفاع ملی امریکا» همچنان تدریس میشود و در کشورهای اروپای شرقی، امریکای لاتین و... در دهه 1980 و 1990 میلادی موفقیتهایی برای ایالات متحده به همراه داشت، اما مرگ آن مدل امریکایی در جمهوری اسلامی رقم خورد.
عالیجنابان امریکایی اصلاحات
هم در انتخابات ریاست جمهوری 2 خرداد 76 و هم در 22 خرداد 88 اصلاحطلبان از یک قاعده کلان پیروی کردند که الگوی استراتژیک آن توسط «شورای روابط خارجی امریکا» ترسیم شده بود. یکی از مهمترین شباهتهای این 2 انتخابات، ایفای نقش عالیجناب خاکستری اصلاحات میباشد و برای همین، نگاه پژوهشگران سیاسی به عملکرد «محمد موسوی خوئینیها» دوخته شده است. یکی از مهمترین تفاوتها نیز «ضرورت عدم اجماع اصلاحطلبان در انتخابات 22 خرداد» بود و به همین دلیل مهدی کروبی را عمدا قربانی پروژه خود کردند.
1-راز پوسترهای انتخاباتی
10 شباهت و یک تفاوت کلان در انتخابات 2 خرداد و 22 خرداد به چشم میخورد که اولین شباهت را به «راز پوسترها» میتوان تشبیه کرد. اگر در انتخابات ریاست جمهوری 2 خرداد 1376، چهره مهندس موسوی در پوسترهای تبلیغاتی، پشت عکسهای خاتمی مونتاژ میشد تا گفتمان سکولار اصلاحطلبان رنگ و بوی ارزشهای انقلاب را بگیرد و خاتمی بتواند رای اقشار متدین را نیز جلب کند، در انتخابات 22 خرداد 1388 فقط جای این دو عکس در پوسترها عوض شد. اینبار، اصلاحطلبان چهره خاتمی را در پوسترهای تبلیغاتی، پشت عکسهای موسوی مونتاژ میکردند تا گفتمان ارزشهای انقلاب رنگ و بوی سکولار بگیرد و دل غربیان را بیشتر برباید.
کارکرد عکس خاتمی، پرکردن نیمه سکولار پوسترهای موسوی بود؛ عکسی که برعکس گفتمان انقلاب اسلامی را برای مخاطبان یادآوری میکرد. این پوسترها که پس از 12 سال دوباره چاپ میشد، از رمز و راز یک ائتلاف و استراتژی دیرین میگفت. استراتژیای که بازیگران سیاسیاش، دوقلوی «خاتمی- موسوی» بودند و هربار، یکی از آنها پشت صحنه بود و دیگری روی صحنه.
2- هویت خاموش کاندیداها
دومین شباهت 2 خرداد و 22 خرداد در «هویت خاموش کاندیدای اصلاحطلبان» است. اگر سال 1376، محمد خاتمی پس از دورهای «سکوت» سیاسی و هنگامی که تصویری از شخصیت واقعی او در اذهان عمومی نبود، ناگهان از کُنج «کتابخانه ملی» به صحنه انتخابات آمد، در سال 1388 هم میرحسین موسوی پس از سکوتی طولانی از «فرهنگستان هنر» وارد عرصه مبارزات انتخاباتی شد. نامزدی که سکوت 20 سالهاش، توان تحلیل آراء و عقاید وی را از جامعه میگرفت و در حافظه اجتماعی، تنها چهرهای ارزشی و نوستالژیک از نخستوزیر جنگ در یادها بود. در هر 2 موقعیت، «هویت خاموش» آنان فرصتی را برای فریب استراتژیک پارهای از افکار عمومی فراهم میکرد. چنانکه، نزد عدهای شهروندان، تحلیلی از رفتار سیاسی کاندیداها در صورت پیروزی یا شکست در انتخابات وجود نداشت. برای همین، بسیاری از رفتارهای خاتمی و موسوی، حتی گاهی برای هوادارانشان غافلگیرانه بود.
3- سوءاستفاده از نمادهای قدسی
سومین شباهت دوره هفتم و دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری «سوءاستفاده اصلاحطلبان از نمادهای قدسی و احساسات دینی ایرانیان» است. اگر خاتمی با شعار «سلام بر سه سید فاطمی» خود را در ذهن شهروندان به نمادهای قدسی گره زد، موسوی نیز با رنگ «سبز» به نشانه «سادات» از این نمادها بهره گرفت تا شاید آن «هاله سبز» او را با وجدان دینی مسلمانان پیوند دهد. هربار، دوقلوهای سیاسی از رهگذر بازی با نمادهای قدسی، به ناحق قصد مصادره آراء گسترده قشر متدین را داشتند.
4- تبلیغ امکان تقلب انتخاباتی
شباهت چهارم دو انتخابات را «تبلیغ امکان تقلب انتخاباتی» باید دانست. اگر پیش از 2 خرداد، اصلاحطلبان برای پروژه جنگ روانی خود شعار «بنویسید خاتمی، بخوانید ناطق» را انتخاب کردند تا در صورت شکست، نظام را به سبب تقلب انتخاباتی در بحران مشروعیت نشان دهند، در 22 خرداد هم چنین نقشهای را تعقیب کردند تا با به چالش کشیدن رکن جمهوریت نظام، فقدان مشروعیت جمهوری اسلامی را تبلیغ کنند. در هر 2 موقعیت، به فضل خداوند پروژه آنان شکست خورد و با هوشیای مردم ضریب مقبولیت و مشروعیت نظام افزایش یافت.
5- نقش هاشمی رفسنجانی در هر 2 موقعیت
پنجمین شباهت آن است که در هر 2 موقعیت زمانی، یک رجل برجسته سیاسی در لحظات پایانی تبلیغات انتخابات هشدار تقلب داد. اولین بار سال 1376 آقای هاشمی رفسنجانی در آخرین خطبهاش در نماز جمعه منتهی به انتخابات گفت که به عنوان رییس جمهور اجازه نمی دهد تا در انتخابات تقلب شود و چه بسا ناخواسته به شایعات دامن خورد. سال 1388 نیز ایشان در آخرین عرایض مکتوبش خطاب به رهبری در روزهای آخر تبلیغات انتخاباتی از امکان تقلب و احتمال بحران سخن گفت.
6- شعار جامعه مدنی و قانونگرایی
ششمین شباهت انتخابات ریاست جمهوری 2 خرداد 76 با 22 خرداد 88 را شعار «قانونگرایی و جامعه مدنی» میتوان ذکر کرد. اگر سال 1376، محمد خاتمی با شعار قانونگرایی و گفتمان جامعه مدنی از فرآیند اجتنابناپذیر گذار به دموکراسی سخن میگفت و دل غربیان را میبُرد، در سال 1388 موسوی نیز شعار قانونگرایی را تکرار کرد و برای «گذار به دموکراسی» از استراتژی «مبارزه مدنی» سخن میگفت که این نیز برای غربیان سخت هوسانگیز بود.
7- نقش استراتژیک شورای روابط خارجی امریکا
هفتمین شباهت دو انتخابات «دستورالعملهای شورای روابط خارجی امریکا به اصلاحطلبان برای تحقق براندازی نرم» است. هر 2 بار شورای روابط خارجی امریکا در گزارشی تحلیلی پیرامون انتخابات ایران تمایل خود به نامزد اصلاحطلبان را آشکار کرد. شش ماه پیش از 2 خرداد، این شورا از نقش مترقی حلقه روشنفکران دینی که گفتمان انتخاباتی خاتمی را ساختند، برای گسترش سکولاریسم در ایران ستایش کرد و به قدرت رسیدن آنان را آغاز فروپاشی جمهوری اسلامی دانست. یکسال پیش از 22 خرداد نیز، این شورا با طرح تئوری پراگماتیسم اسلامی توسط ولیرضا نصر و فرید زکریا و ری تکیه، ائتلاف موسوی- خاتمی را برای عبور از بنبست دموکراسی در ایران کارآمد تلقی کرد.
هر 2 بار، بازگشت سیاسی اصلاحطلبان به جامعه با بازگشت بحران به کشور همراه بود و امیدهای یاسآلود غرب را برای وقوع یک «انقلاب مخملی» در ایران زنده میکردند. در 2 خرداد استراتژی شورای روابط خارجی امریکا یک استراتژی خزنده برای فروپاشی از درون بود و در 22 خرداد استراتژی شورا یک کودتای انتخاباتی برای تحقق کودتای مخملی به شمار میرفت.
8- گفتمان التقاطی اصلاحات پشت ویترین خط امام
هشتمین شباهت شباهت 2 خرداد و 22 خرداد را «گفتمان التقاطی اصلاحات»و «سوءاستفاده از شعار خط امام» باید نامید. اگر سال 1376 خاتمی به عنوان کاندیدای مطلوب روشنفکران، دلداده تئوری سکولاریسم دینی بود، اما شعار تبلیغاتی پیروی از خط امام را برگزید، در سال 1388 هم موسوی خود را دلبسته آن روشنفکران معرفی کرد، اما با تابلوی ضرورت احیاء اسلام ناب و خط امام پا به میدان گذاشت. در هر 2 موقعیت، اصلاحطلبان با یک گفتمان التقاطی به صحنه انتخابات آمدند و هربار، تابلو خط امام را به سایهبانی برای مشتی سیاستمدار سکولار تبدیل کردند.
9- تور خارجی برای جلب حمایت بینالمللی
نهمین شباهت دو انتخابات، «تور اروپایی رهبران اصلاحات برای جلب حمایت خارجی» است. اگر در زمستان 1375 عبدالکریم سروش به مثابه یکی از رهبران اصلاحات عازم لندن، واشنگتن و سپس کانادا شد و در سفر 40 روزه خود بیش از 40 برنامه را برای روانه کردن کمکهای خارجی به سوی اصلاحطلبان برگزار کرد، اینبار هم در زمستان 1387 محمد خاتمی این ماموریت را برعهده گرفت. از میانه زمستان 87 تا 20 خرداد 88 که دوره اوج مبارزات انتخاباتی موسوی تلقی میشد، خاتمی یکسوم این ایام را از ایران غایب بود. ابتدای فروردین برای سفری 8 روزه به استرالیا رفت. بعد از این سفر، فقط یک هفته در ایران ماند و سپس عازم ترکیه شد تا با دبیرکل «سازمان نظامی ناتو» دیدار کند. این سفر نیز مقارن با حضور «باراک اوباما» در ترکیه بود. روز 20 اردیبهشت برای سفری 5 روزه راهی عربستان گشت. جنجالیترین سفر خاتمی، سفری 4 روزه در 11 خرداد به تونس بود که باز هم از قضاء، 2 روز پایانی آن با سفر رییس جمهور امریکا به مصر همزمان شد. اکنون آشکار شده که این سفرها برای جمعآوری اعانه و جذب حمایت خارجی برای پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات بوده است.
10- عالیجناب خاکستری اصلاحات
دهمین شباهت 2 خرداد با 22 خرداد را در ایفای نقش «حلقه مرکزی اصلاحطلبان برای بحرانآفرینی» میتوان دانست. در هر 2 انتخابات محمد موسوی خوئینیها نقش محوری داشت؛ همان کسی که به «عالیجناب خاکستری اصلاحات» مشهور گشته است. وی از ابتدای دهه 1370 در مرکز بررسیهای استراتژیک و روزنامه سلام به اداره حلقه مرکزی اصلاحطلبان پرداخته بود و با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تعامل نزدیک بود. اعمال اراده شورای روابط خارجی امریکا بر پروژه انتخاباتی اصلاحات در 2 خرداد از رهگذر چند حلقه در ایران صورت میگرفت که یکی از مهمترین آنان حلقه موسوی خوئینیها بود. در انتخابات 22 خرداد هم همین اتفاق رخ داد و چنانکه میبینیم امروز نگاه پژوهشگران سیاسی به نقش «عالیجناب خاکستری اصلاحات» جلب شده که این عالیجناب همان محمد موسوی خوئینیها است.
عدم اجماع اصلاحطلبان؛ ضرورت 22 خرداد
یکی از تفاوتهای بنیادین این 2 انتخابات را «تعدد کاندیداهای اصلاحطلب» باید ذکر کرد. «عدم اجماع اصلاحطلبان، ضرورت 22 خرداد بود». چرا اصلاحطلبان باید با 2 کاندیدا به صحنه انتخابات میآمدند؟ مثلث احزاب سکولار یعنی سازمان مجاهدین انقلاب، حزب مشارکت و حزب کارگزاران به عنوان طراحان پروژه انتخاباتی اصلاحطلبان میدانستند که در انتخابات کسی برای مطالبات رادیکال، شعارهای سکولار، دفاع از حقوق بشر امریکایی مانند حق ارتداد، حق خودکشی، حق همجنسبازی، حق سقط جنین، حق آزادی جنسی، حق ناحق بودن و... به نامزدهای اصلاحطلب رای نمیدهد و البته حجم متراکمی از آنان مانند روشنفکران لائیک، فمینیستهای افراطی، دانشجویان رادیکال و پیروان لیبرال سرمایهداری در اردوگاه اصلاحات انباشته شده بودند. این طیفها که آشکارا با گفتمان انقلاب اسلامی در تعارض و تضاد بودند، برای پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات مضر تلقی میشدند. گرچه همواره از متحدان استراتژیک اصلاحطلبان به شمار میرفتند. با این همه توی سر آراء نامزدی میزدند که تابلوی اصلیاش خط امام، نماد انتخاباتیاش سبز به نشانه سادات و گفتمانش بازگشت به اصول انقلاب بود.
گورستانی برای دفن عوامل شکست
اصلاحطلبان به یک مدفن برای دفن عوامل شکست خود نیاز داشتند و برای این کار مهدی کروبی را قربانی کردند. ابتدا باید اردوگاهی سیاسی برای دفن این طیفهای افراطی سکولار و عوامل شکست شکل میگرفت. اردوگاهی که برای انتخابات صاحب کاندیدا باشد و اصلاحطلبان نیز بتوانند کنترل و مدیریت آن را در دست گیرند تا عوامل شکست را به آنجا انتقال دهند. با این نقشه هم طیفهای افراطی در صحنه انتخابات و در سوی دیگر جبهه اصلاحات فعال میماندند و هم از رهگذر گفتمان افراطیون، کاندیدای دوم را با ریزش آراء شدید مواجه میکردند تا نتواند آراء کاندیدای اصلی را تهدید کند. در آخر، نیروهای افراطی که شکست کاندیدایشان در انتخابات حتمی بود، به عنوان ذخیرهای برای دوران پس از انتخابات باقی میماندند تا به خیال اصلاحطلبان، نیرویی برای تحقق کودتای مخملی باشند. از یک سو، نمیخواستند برای چنین حامیانی در انتخابات هزینه دهند و از سوی دیگر به حفظ این حامیان برای روزهای پس از انتخابات میاندیشیدند.
بنابراین اجماع روی یک کاندیدا طبیعتا خودزنی بزرگی بود، چرا که در صورت حصول اجماع و معرفی نامزد واحد، جنازه طیفهای افراطی روی دست اصلاحطلبان میماند. در حالی که محمد خاتمی وانمود میکرد که همه توان خود را خرج اتحاد اصلاحطلبان میکند، اما آنان از تصمیم آقای مهدی کروبی برای حضور مستقل در انتخابات خرسند بودند و اردوگاه اصلاحات به سوی انشعاب هدایت شد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب مشارکت ایران و مجمع روحانیون مبارز از آقای موسوی حمایت کردند و حزب اعتماد ملی آقای مهدی کروبی را به عنوان کاندیدای خود برگزید، اما کدام حلقه میتوانست با حضور در هر دو اردوگاه، این انشعاب را کنترل کند؟ حزب کارگزاران ایران چنین نقشی را برعهده گرفت. بخشی از اعضاء این حزب به همراه حسین مرعشی (سخنگوی حزب) به جبهه حامیان موسوی پیوستند. بخش دیگر کارگزاران به همراه غلامحسین کرباسچی (دبیرکل حزب) به اردوگاه کروبی ملحق شدند و تیم انتخاباتی وی را سامان دادند.
غلامحسین کرباسچی تنها برای اجرای طرح واکسینه کردن اردوگاه اصلاحات از عوامل شکست و انتقال نیروهای افراطی به اردوگاه نامزد دوم، ریاست ستاد انتخاباتی کروبی را پذیرفت تا تیم انتخاباتی و اردوگاه تبلیغاتیاش را تحت کنترل خود بگیرند و برای واکسینه شدن و ایجاد حاشیهای امن برای نامزد اصلی، همه عوامل شکست گفتمان اصلاحات را به سمتوسوی او هدایت کنند. نامزدی روحانی که تنها نردبانی برای پیروزی اصلاحطلبان فرض شده بود و در صورت شکست نامزد اصلی شریک پروژههای بحرانسازی پس از انتخابات میشد.
چگونه اصلاحطلبان مهدی کروبی را به پای میرحسین موسوی قربانی کردند؟
کروبی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384، مخاطب خود را طبقات محروم جامعه برگزید. او گفتمانی را با تمرکز بر شعارهای اقتصادی و معضلات معیشتی مردم صورتبندی کرد. به هر ایرانی بالای 18 سال، وعده اعطاء حقوق ماهیانه 50 هزار تومانی داد و از این رهگذر، بیش از 5 میلیون رای آورد. اگر کروبی با گفتمان خود در سال 1384 به صحنه مبارزات انتخاباتی میآمد، قطعا خطری بالقوه برای پروژه اصلاحطلبان محسوب میشد و حتی بخشی از آراء نامزد اصلی آنان را مصادره میکرد. اما، اگر او با گفتمانی تحت نام «جبهه دموکراسی و حقوق بشر» به میدان میآمد، وارث میراث ورشکستهای بود که اصلاحطلبان را در سال 1384 با شکستی سهمگین مواجه کرد.
نقش تیم انتخاباتی و تبلیغاتی او که کرباسچی در راس آن بود، در این نقطه بسیار حیاتی بود. آن قدر حیاتی که دبیرکل کارگزاران برای پیشبرد اهداف خود گفت «حاضرم که کفشهای کروبی را واکس بزنم!» این تیم، گفتمان عامهگرای کروبی را که از قضاء سازگاری بیشتری نیز با شخصیت و ادبیاتش داشت، از او گرفت. سپس گفتمانی ورشکسته را که اصلاحطلبان به فکر دفنش بودند، تحویل کروبی داد. گفتمانی که با هیچ کدام از سازههای شخصیتی و هویتی این روحانی در تناسب نبود و نمایی از یک کاریکاتور را بازمیتاباند.
ماجرای آن یک درصد
این حامیان از آقای کروبی یک کاریکاتور ساختند. این کاریکاتور که در انتخابات حتی موفق به کسب 1 درصد از آراء رایدهندگان نشد، تجمیع نیروهای لائیک پشت سر یک روحانی بود. 1- فمینیستهایی که خود را نماد جنبش زنان ایران مینامند، با خواسته حقوق بشر سکولار و آزادی جنسی، در نقش حامی به مهدی کروبی غالب شدند. 2- روشنفکران با خواسته رسیدن به سیستمی منطبق با دموکراسی امریکایی در ایران به این طیف پیوستند. از عباس عبدی تا بابک احمدی در این اردوگاه حضور یافتند که نقطه ثقل ائتلاف آنان عبدالکریم سروش بود. کسی که سالها پیش امریکاییها از او چهره یک منجی مخملی را ساخته بودند. 3- دانشجویان رادیکال مثل طیف غیرقانونی دفتر تحکیم وحدت همراه چند تن از مجمع نمایندگان ادوار مجلس به میدان آمدند. 4و 5- فرقههای شبه عرفانی، دراویش از گنابادی تا اهل حق و... متاسفانه در کنار اعضاء فرقه ضاله بهائیت از کاندیداتوری کروبی حمایت کردند.
این ماجرای آن یک درصد بود که آراء آقای کروبی را به زیر آراء باطله کشاند. البته از آقای موسوی نیز همان حامیان آقای کروبی حمایت کردند، اما برنامه تبلیغاتی و پروژه انتخاباتی آنان بسیار متفاوت بود. براساس برنامههای اعلام شده کاندیداهای اصلاحطلب، هر دو از شاخصهای نظام لیبرال سرمایهداری مانند اقتصاد بازار، آزادی سکولار، حقوق بشر سکولار و... حمایت میکردند و حتی اعضاء ارشد تیم انتخاباتی آنان مشترک بودند. مثلا، حزب کارگزاران سازندگی که شعار زندهباد سرمایهداری را تبلیغ میکند، سخنگویش را به ستاد موسوی فرستاده بود و دبیرکل خود را در ستاد کروبی مشغول به کار کرده بود.
موسوی یک قربانی نبود
اگر این انتخابات قربانیای داشته باشد، نظر شخصی من بر اساس استدلالهای پیشین این است که آن قربانی کروبی بود، نه موسوی. مهندس موسوی از 4 سال قبل از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در دانشگاه تربیت مدرس به همراه علیرضا بهشتی، حاتم قادری، محسن کدیور و... بر روی پروژه دموکراتیزاسیون، گذار به دموکراسی و نقش انتخابات در دموکراتیزاسیون و سکولاریزاسیون کار میکرد. او با مرکزیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تعامل نزدیک بود و آگاهانه مطالعات خود پیرامون چگونگی تحقق کودتای مخملی را در صحنه انتخابات به میدان عمل آورد. موسوی یک مجری از مجریان کودتای مخملی بود که بنا نبود قربانی شود، اما متاسفانه به دست خودش قربانی شد. کروبی مجریای بود که از ابتدا باید قربانی میشد و شد.
چگونه 2 خرداد در 22 خرداد به پایان رسید؟
پروژه 2 خرداد اینبار در 22 خرداد شکست خورد و نتوانست منجیای برای «مرگ گفتمان اصلاحات» باشد. اینگونه بود که 2 خرداد در 22 خرداد به پایان رسید. پروژه نافرجامی که «شورای روابط خارجی امریکا» در سال 1375 برای یک «کودتای خزنده» و تدریجی به منظور «فروپاشی از درون» جمهوری اسلامی طراحی کرده بود، در سال 1387 در مسیری جدید استمرار یافت که اینبار یک «کودتای مخملی» برای «سقوط فیزیکال نظام» را دنبال میکرد. در هر 2 موقعیت، یک استراتژی کلان براندازی تعقیب میشد و 22 خرداد 1388 نه تنها گویای «مرگ گفتمان اصلاحات در ایران» بود، بلکه بازتابنده «مرگ مدل کلاسیک انقلاب مخملی» نیز محسوب میگردد؛ مدلی که اگرچه در «دانشگاه دفاع ملی امریکا» همچنان تدریس میشود و در کشورهای اروپای شرقی، امریکای لاتین و... در دهه 1980 و 1990 میلادی موفقیتهایی برای ایالات متحده به همراه داشت، اما مرگ آن مدل امریکایی در جمهوری اسلامی رقم خورد.
پایان پیام/
نظر شما