به گزارش خبرگزاری شبستان، متن زیر حاصل درس گفتاری از حجت الاسلام حمید پارسانیا است که در نشست «جریان شناسی فکری معاصر جهان اسلام» مطرح کرده است:
چهار جریان فکری عمده در جهان اسلام وجود دارد. ذیل هر کدام از این جریانات عمده، جریانات خردتری را می توان برشمرد.
سکولاریزم مهمترین ویژگی جهان مدرن است، یعنی این جهانی است. سکولاریزم به معنای جدایی دین از سیاست نیست، بلکه نوعی هستی شناسی و جهان بینی است.
شناخت دقیق جریانات فکری، اجتماعی و سیاسی جهان اسلام از فرائضی است که متاسفانه همتی به انجام آن نداریم! طبیعی است که وقتی شناخت درست و دقیقی نباشد، مواجهه ها و سیاستگذاری ها هم مشحون از اشتباهات ریز و درشت خواهد شد لذا جریان شناسی جریانات مختلف فقهی، کلامی، فلسفی، اجتماعی و سیاسی حاضر در جهان اسلام بسیار مهم است.
جریان اول: سنتی اما ایزوله شده
جریان عمده اول جریانی است که ریشه در سنت تاریخی خود جهان اسلام دارد. ذیل این جریان جریاناتی زیادی را می توان نام برد ولی همگی در یک مسئله مشترکند و آن این که بومی محیط تاریخی جهان اسلام و متاثر از همین عوامل تاریخی هستند البته تفاوت های زیادی با همدیگر دارند. همگی قرآن را دارای اعتبار می دانند. ریشه بیشتر این گروه ها به قرآن و اهل بیت (ع) می رسد.
مثلا بخش قابل توجهی از جهان اسلام رویکرد کلامی اشعری دارند. در این رویکرد غزالی جایگاه مهمی دارد. جریانات صوفی هم وجود دارند. این دو جریان گاها با هم نزدیک می شوند. در خود تشیع هم رویکردهای متفاوتی وجود دارد. مثلا در فقه اصولیون و اخباریون حضور دارند. ویژگی اصلی جریان عمده اول این است که قرآن را ملاک قرار می دهد. هستی شناسی این جریان دنیوی و این جهانی نیست. حتی وقتی دنبال این دنیا هستند، رنگ آسمانی به آن می زنند. این جریانات در محیط بسته و ایزوله خودشان کار کرده و خود را با جهان مدرن درگیر نمی کنند.
جریان دوم: دنبال سر تا پا غربی شدن
جریان عمده دوم جریانی است که ریشه در تاریخ فکری و فرهنگی جهان اسلام ندارد. ریشه آن را باید در آشنایی جهان اسلام با جهان غرب جستجو کرد. این جریانات متاثر از غرب هستند. بازتابِ بدون تصرف دنیای مدرناند. این جریانات بیتاریخ نیستند ولی تاریخشان جای دیگری است. ذیل این جریان هم اختلافات زیادی وجود دارد. در جهان اسلام از حدود ۱۵۰ سال قبل، بخشی از ذهنیت و رفتار مسلمانان به غرب متشبه شد و رنگ آنان را گرفت. «مَنٌ تَشَبَّهَ بِقَوٌمٍ فَهُوَ مِنٌهُمٌ» این تشبه فقط تشبه لباس نیست، تشبه فکر هم هست. ابن خلدون میگوید وقتی قومی مغلوب شود، به تقلید قوم غالب میپردازد. این اتفاق در جهان اسلام در مواجهه با جهان غرب افتاد. یعنی فکری به وجود آمد که دقیقا کپیبرداری از نمونه غربی بود. اینکه گفتند از نوک سر تا ناخن پا باید فرنگی شویم، ناشی از این رویکرد است. در مدرسه دارالفنون پسرها سرخاب و سفیداب میزدند و لهجههایشان را شبیه به فرنگیها میکردند. خصلت این گروه اثرپذیری، خودباختگی و تسلیم شدگی با نوعی حالت روانی خاص است.
اینها ریشه در غرب دارند ولی مانند غربیها نیستند. مکانیزم رفتاری اینها غربی نیست. غرب زنده است و تاریخ دارد، اما اینها زندهنما هستند. اینها آینهاند. آینه، خودش جز آینه بودن، هویتی ندارد و فقط دیگری را بازتاب میدهد. لذا در جامعه خودمان میبینیم که یک فرد در طی چند سال چند بار هویت خود را عوض میکند. یک روز چپ است و روز دیگر راست. در واقع این فرد عوض نشده. اقتصای او همین است. او فقط آن چه آن طرف میگذرد را بازتاب میدهد. در حالی که مثلا خود چپهای غرب جان میدهند و عوض نمیشوند.
ویژگی اصلی این جریان این است که دنیوی و این جهانی است و هیچ پوشش آسمانی به خود نمیگیرد. به عبارت دیگر «سکولار» هستند. سکولاریزم مهمترین ویژگی جهان مدرن است، یعنی این جهانی است. سکولاریزم به معنای جدایی دین از سیاست نیست، بلکه نوعی هستی شناسی و جهان بینی است.
سکولاریزم دو نوع است: عملی و نظری. سکولاریزم عملی همیشه در طول تاریخ وجود داشته است. اما سکولاریزم نظری که به شکل عریان و یک فرهنگ در میآید، ویژگی دنیای مدرن است. جریان عمده دوم برای دین تره هم خرد نمیکند. البته درگیری اینها با سنت تاریخی خود، گاهی علنی و عریان است و گاهی در پوشش دینی است. جریانات مدرن وقتی وارد جامعهای با ریشههای دینی میشوند، مجبورند که پوششی دینی بگیرند. فتحعلی آخوندزاده در ایران نبود و رسما به دین و مقدسات دینی توهین و فحاشی میکرد. اما همین آدم به میرزا ملکم خان میگوید که تو در ایران مثل من حرف نزن. ما باید حرفهایمان را با ادبیاتی دینی بزنیم! در دوره اول مواجهه ما با غرب، هر روز یک مهدی جدید در جهان اسلام ظهور میکرد! چون قرار بود سکولاریزم به شکل پنهان خود و با پوشش دینی عرضه شود.
جریان سوم: سنتی، اما درگیر با جهان مدرن
دو جریان عمده دیگر در واقع مستقل نیستند و در ذیل دو جریان بالا قرار میگیرند. منتها با این ویژگی که ناظر به جریان رقیب شان عمل میکنند. یعنی مثلا در داخل جریان سنت تاریخی اسلامی، جریانی بوجود میآید که در محیط خود ایزوله نمیشود و خود را در محیطی بسته بازتولید نمیکند، بلکه خود را درگیر با مدرنیته میکند. این جریان عمده سوم است. این جریان، سنتِ فعال شده است. مثلا یک جریان تاریخی فقهی وجود دارد که در مشروطه فعال میشود. یعنی درگیر با حوادث زمانه میشود و سعی میکند درباره آن راهکار و نظر فقهی بدهد.
جریاناتی مانند جریان عمده اول که در عین اینکه تاریخ در حال تغییر است، در محیط خودشان ایزوله میشوند، قابل دوام نیستند. مثلا وقتی رضاخان میآید و میخواهد ایران را از نوک پا تا فرق سر فرنگی کند، دیگر جایی برای جریانات محصور در محیط و ایزوله سنتی که با محیط پیرامون خود ارتباط برقرار نکنند، نخواهد ماند. اگر مردم فرنگی بشوند، دیگر سوال شرعی ندارند که از مراجع تقلید بپرسند!
مثلا در تهران دهه ۴۰ و ۵۰ یکسری انسان قوی در حوزه حکمت اسلامی وجود دارند که متون تاریخی در مشتشان است، اما با فضای معرفتی جدید درگیر نمیشوند. اما بعضی دیگر مانند علامه طباطبایی خود را با فضای معرفتی جدید درگیر میکنند و از خلال این درگیری ها «شیعه در اسلام» و «المیزان» متولد میشود. شهید مطهری همین طور. ایشان با عقبه سنت تاریخی که بدان معتقد است به رویارویی با محیط معرفتی جدید که در آن زمان مارکسیزم بود، میپردازد. در جهان اهل سنت هم میتوان از کارهای ابوالعلاء مودودی و سید قطب در ذیل این جریان نام برد.
جریان چهارم: تفسیر مدرن از دین
اما جریان عمده چهارم جریانی است که از حاشیه جریانهای مدرن برای بومی شدن فعال میشود. او میخواهد به صور مختلف با سنت تاریخی خود درگیر شود و در آن تصرف کند. اینها که از منظر مدرن به بازخوانی سنت میپردازند، نه از منظر سنت به جهان مدرن، جزو جریان عمده چهارم اند. یک نوع مارکسیست داریم که اساسا اسلام را قبول ندارد و آن را رد میکند. ولی نوع دیگری از مارکسیست بوجود آمد که میگفت پیامبر اسلام (ص) همان حرف های مارکس را قبل از او میزده است! اینها نماینده جریان چهارم هستند. این جریان هم سکولار است ولی ستیز علنی با دین نمیکند، بلکه قرائت و تفسیر سکولار از دین ارائه میکند. این جریان سعی میکنند پوششی دینی به تفکرات خود بدهد.
در ذیل این جریان هم سطوح مختلفی وجود دارد. فردی که چنین رویکردی دارد، بسته به اینکه کدامیک از تفکرات غرب را پسندیده باشد، دین را نیز همانگونه تفسیر میکند. اگر قائل به مارکسیزم باشد، دین را تفسیری مارکسیستی میکند و اگر لیبرالیست باشد، تفسیر لیبرالیستی از دین ارائه میکند. قبلا که مارکسیزم توی بورس بود، امثال مجاهدین خلق و فرقان تفسیر مارکسیستی از قرآن مینوشتند. امروز که لیبرال ها روی بورساند، این طرف هم تفسیرهای لیبرال از اسلام مُد شده است.
بعد از انقلاب اسلامی دیگر نباید دنبال سکولاریزم عریان گشت. بلکه جریان چهارم است که فعال میشود. چندین نصر حامد ابوزید به وجود میآید که قرائت جدیدی از اسلام انجام دهند. اینها قبل از انقلاب اسلامی مفاهیم مدرن را به شکل عریان مطرح میکردند، اما بعد از انقلاب مجبور شدند تحت لوای دین حرف خود را بزنند.
*منبع: پایگاه خبری تحلیلی طلیعه
پایان پیام/
نظر شما