کربلا در کربلا می ماند اگر زینب(س) نبود

فریاد العطش از هر سوی بیابان به گوش می رسید، کودکی فریاد می زد و کمک می خواست، مگر کسی خار از پایش بیرون بکشد، گوشواره آن یکی را برده بودند، خیمه ها در آتش می سوخت!

خبرگزاری شبستان// چهارمحال و بختیاری


زن، هراسان، بین خیمه ها می دوید، انگار سعی صفا و مروه می کرد، در این خیمه دخترکی میان شعله های آتش مانده بود و گریه می کرد، در خیمه ای دیگر بیماری در تب می سوخت!


چه دردناک است که تنها باشی با عشیره ای که از آن تنها دخترکان شیرین زبانی بازمانده اند که جز عطش و درد چیزی برای گفتن ندارند!


چه دردناک است که در میان خیل بیگانگان و مردان غریبه، مردی نباشد تا به دفاع از تو برخیزد، چه عذابی است!


کودکان را یکی یکی از دل چونان سنگ آتش بیرون کشید و فرو افتادن یک به یک خیمه ها را به نظاره ایستاد، در ذهن یاد آن روزی را تداعی کرد که با برادرانش وارد این صحرا شد، به یاد آورد که برادری افسار شترش را گرفت تا پیاده شود و برادری دیگر برایش خیمه برپا کرد و حالا آن خیمه در آتش کینه کافران می سوخت!


کودکان پیراهنش را محکم در دست می فشردند و تازیانه پشت تازیانه بود که بر سر و رویشان می نشست و قهقهه هایی مستانه که دل عرشیان را به درد می آورد!


فرشتگان سیاه پوش، صف به صف به زمین می آمدند و بر کشتگان می گریستند، تازیانه ای به صورت زن خود تا سوار بر شتری بی جهاز شود و کودکان هم!


آفتاب سوزان بود و بیابان بی پایان، تنها تصلای دل اسیران صوت دلنشین قرآن بود:«یا أیَّتُها النَّفسُ المُطمئِنَّه! ارجِع إلی رَبِّکَ راضیهً مرضیه» و باز تازیانه بود که بر آن لب ها می نشست.


*
اینجا کاخ یزید است، بوزینه ای از سلسله کافران و دشمنان حق و حقیقت، ظالمی جنایتکار که از تاختن بر پیکر پاکیزه حق و عدالت سرمست بر اریکه پوشالی قدرتی کاذب تکیه زده و شراب می نوشد!


زن، چونان مردی مقتدر لب به سخن می گشاید و با گفتن هر جمله، خشتی از دیوار بیرون می کشد تا آواری باشد بر سر کاخ نشینان بی غیرت!


آری! هم اوست که جز زیبایی ندیده است و حالا آمده تا حقیقت مرگ برادر را به گوش جهانیان برساند و حقیقت جنایان بی شرمانده یزیدیان را.


آری! او زینب (س) است، زینت پدر، دختر زهرای اطهار (س) و شیرزن صحرای کربلا.


زینب (س) است که برای تمام جهان اسوه صبر، ایثار و شجاعت است، هیچ کجای تاریخ به خاطر نمی آورد تصویر زنی را که این گونه مقتدرانه در مقابل این مردان فاسد و ستمگر قد برافرازد و با سخنان خود آنان را این گونه خوار و حقیر بدارد.


او آخرین سربازی است که به ندای «هَل مَن ناصِرُ یَنصُرنی» لبیک گفت و حالا آمده تا حسین(ع) را یاری کند و اینجاست که باید گفت: «کربلا در کربلا می ماند اگر اگر زینب (س) نبود.»


دید مشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
ای عنان گیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی
پس به جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
با زبان زینبی شه آنچه گفت
با حسینی گوش زینب می شنفت:
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
هرچه باشد تو علی را دختری
آن یگانه بحر را تو گوهری (1)

 


1- بخشی از گنجینه الاسرار مولانا عمان سامانی.


پایان پیام/

کد خبر 46507

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha