به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز، قریب 33 سال پیش محمد دباغچی، یکی از معلمانی که خود را مهیای حضور در عملیات والفجر مقدماتی کرد.
منطقه فکه، سال های نخست جنگ تحمیل بود. دباغچی، کلاس درس را به صحنه جنگ برد، تا هم آموزگار باشد، و هم خود شاگردی و گوش به فرمانی اش را به حضرت امام خمینی رحمه الله ثابت کند.
جنگ تمام شد، اما از آن روزی که او رفت هیچ کس خبری از او نیافت.
مادرش، همسرش چشم انتظار آمدنش نشستند و اما این چشم انتظاری حکایتی قریبی برای تمام شهیدانی است، که مفقودالاثر نامیده شده اند.
عکس شهید در قابی قرار گرفت، اما دل مادر و همسر بی تاب آمدن خبری بود، صدای هرباره زنگ خانه، یا کلیدی که وارد قفل در می شد، هیچ کدام خبر حضور محمد دباغچی را نمی داد.
روزها یکی از پس از دیگری سپری می شد، انگاره دل مادر هر روز به هزاران فکر و گمان ورق می خورد.
روزی به خیال خود فرزندش اسیر بود، روزی او را میان شهدای گمنام تشییع می کرد و روز دیگر با خود خیال می کرد شاید ....
انگیزه رفتن محمد شهادت بود و این مهم ترین خیال خوشی بود، که به ذهنش خطور می کرد، اما دل مادر است، چه باید کند، امانتی را به جبهه های جنگ فرستاده بود، جوان، رعنا، زیبا، تازه ازدواج کرده.
حال تکلیف دلش را نمی داند، فقط می داند هم چنان چشم انتظار است.
۳۳ سال گذشت، تلفن خانه زنگ زد، مادر با انتظار همیشگی اش گوشی را برداشت، مرغ پرواز خیالش مژده وصل را به او داده، بعد شنیدن پیام تنها یک کلمه گفت: خوش خبر باشی مادر.
چشم انتظاری به سرآمد.
امروز صبح پیکر شهید محمد دباغچی در جمع مردم استان البرز در میدان شهداء کرج تشییع می شود.
و مادران چشم انتظار دیگر نیز در این تشییع حضور خواهند یافت، آنان که هر از گاهی از خود می پرسند، کدام شهید گمنام فرزند من است؟
پایان پیام/
نظر شما