«از جهنم سرد شین تا بهشت ارزنتاک»خاطرات حضور در جبهه‌های جنوب

خبر گزاری شبستان :خاطرات خودنوشت سیدعلی کاظم داور در کتاب «از جهنم سرد شین تا بهشت ارزنتاک» از حضور در جبهه‌های جنوب تا جنگ‌های نامنظم در عراق روانه بازار کتاب شد.

به گزارش خبرگزاری شبستان، این کتاب حاصل خاطراتی است که نویسنده از دوران حضور خود در جبهه های جنوب به خاطر سپرده و به صورت یک کتاب خاطره خود نوشت در آورده است.

در این کتاب خاطرات حضور در پادگان سیدالشهدا(ع) و جزایر مینو، والفجر 9، گردان امیرالمؤمنین(ع) و... ذکر شده است. یکی از بخش‌های خواندنی این اثر به عملیات والفجر 4 اختصاص دارد که در این عملیات تعدادی از رزمندگان به داخل رود اروند می‌افتند و سرانجام می‌توانند با دعای حضرت یونس(ع) نجات پیدا کنند.

 همچنین بخش های دیگری از این کتاب خاطرات  به جنگ‌های نامنظم در قرارگاه رمضان در خاک عراق اختصاص  دارد . موفقیت سربازان ایرانی در طی عملیاتی در شهر اروک  در استان اربیل  نیز یکی از خاطرات این اثر می باشد.

در بخشی از این کتاب که به ورود راوی و رزمندگان ایرانی به خاک عراق مربوط است، آمده است :«بالاخره به رودخانة دریاسور رسیدیم. از شدت تشنگی سرم را توی آب رودخانه بردم و آن‌قدر از آن آب سرد و گوارا نوشیدم، تا سیر شدم. کفش‌هایم گِلی شده بود. آن‌ها را در رودخانه شستم. به‌ دلیل خستگی و نداشتن راهنما و همچنین طغیان آب رودخانه، عبور از آن خیلی مشکل بود. بنابراین، به توقف در این سمت رودخانه مجبور شدیم. چند خانة متروکه در مجاورت کوه بلندی در حاشیة رودخانه قرار داشت. شب را در همان خانه‌ها ساکن شدیم. باران شدیدتر شد و از سقف فرسوده و ترک‌خوردة اتاق‌ها مدام قطرات باران بر سرمان می‌چکید. سرما تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد. هیچ پتویی نداشتیم. بچه‌ها با هر زحمتی بود، هیزم‌های خیس را آتش زدند و خودشان را گرم کردند. آسمان بعد از چند ساعت سروصدا آرام گرفت، و چرت ما به خوابی عمیق تبدیل شد.

صبح، چند نفر از بچه‌ها به نزدیک‌ترین روستا رفتند و با خرید آرد و دو رأس گوسفند برگشتند. با زحمت زیاد نان درست کردیم و گوسفندها را هم ذبح کردیم. برای کباب کردن گوشت‌ها، هر ‌چند نفر با هم آتش روشن کرده بودند. این کارها تا ظهر طول کشید. بعد از ناهار و نماز، تصمیم گرفتیم از رودخانه عبور کنیم. به علت جریان شدید آب، عبور از آن به‌تنهایی ممکن نبود. برای ‌همین به قسمتی از بالای رودخانه، که عمق کمتری داشت، رفتیم و با گرفتن دست‌های یکدیگر با تلاش زیاد از آن عبور کردیم. پاچة شلوارها خیس شده بود. مسیرمان سربالایی بود و راه رفتن دشوار.

شب شد. فرماندهان به ما گفتند که برای عبور از جلوی پاسگاه ترکیه باید این راه را تا دامنة کوه بلندی که نزدیک آن بود، دوان‌دوان برویم. اما بعد از آن همه کوه‌پیمایی‌، چه کسی توان دویدن داشت؟ فقط چند نفر از بچه‌ها توانستند بدوند.

صدای پارس سگ‌های پاسگاه ترکیه هم شنیده می‌شد. همین ‌طور راه می‌رفتیم. دیگر برایمان اهمیتی نداشت که به دست سربازان ترکیه اسیر شویم. به دامنة آن کوه رسیدیم. اگر نیروهای ترکیه و عراق یا جانوران وحشی به ما حمله می‌کردند، از خودم مطمئن بودم که به علت خستگی قادر به هیچ ‌گونه واکنشی نبودم. با خودم گفتم: «بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. بگذار هر اتفاقی که می‌خواهد، بیفتد.» نفسم بالا نمی‌آمد.»

گفتنی است این کتاب در 340 صفحه، قطع رقعی و در تیراژ 2 هزار و 500 جلد از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

 پایان پیام/

کد خبر 450632

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha