خبرگزاری شبستان: تقوا از کلمات شایع و رایج دینی است، در قرآن کریم به صورت اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است. تقریبا به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده، و بیش از آن مقدار که مثلا نام روزه ذکر شده، از تقوا اسم برده شده است.
این کلمه از ماده "وقی" است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است. معنای "اتقاء" احتفاظ است. ولی تاکنون دیده نشده که در ترجمههای فارسی، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند. در ترجمههای فارسی اگر این کلمه به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه "تقوا" و یا کلمه "متقین"، به پرهیزکاری ترجمه میشود. مثلا در ترجمه "هدی للمتقین" گفته میشود: هدایت است برای پرهیزکاران و اگر به صورت فعلی استعمال شود به معنای خوف و ترس ترجمه میشود. مثلا در ترجمه "اتقوا الله" یا "اتقوا النار" گفته میشود: از خدا بترسید البته کسی مدعی نشده که معنای تقو " ترس یا پرهیز و اجتناب است بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا "خود نگهداری" است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی "خود نگهداران".
ضمنا به مناسبت اینکه از خوف خدا ذکری به میان آمد این نکته را یادآوری کنم: ممکن است این سؤال برای بعضی مطرح شود که ترس از خدا یعنی چه؟ مگر خداوند یک چیز موحش و ترسآوری است؟ خداوند کمال مطلق و شایستهترین موضوعی است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست داشته باشد. پس چرا انسان از خدا بترسد؟ در جواب این سؤال میگوئیم مطلب همینطور است. ذات خداوند موجب ترس و وحشت نیست، اما اینکه میگویند از خدا باید ترسید یعنی از قانون عدل الهی باید ترسید. در دعا وارد است: «جللت ان یخاف منک الا العدل، و ان یرجی منک الا الاحسان و الفضل». یعنی تو منزهی از اینکه از تو ترسی باشد جز از ناحیه عدالتت و از اینکه از تو جز امید نیکی و بخشندگی توان داشت.
عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترسآوری نیست. انسان که از عدالت میترسد در حقیقت از خودش میترسد که در گذشته خطا کاری کرده و یا میترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند. لهذا در مسئله خوف و رجاء که مؤمن باید همیشه، هم امیدوار باشد و هم خائف، هم خوشبین باشد و هم نگران، مقصود اینست که مؤمن همواره باید نسبت به طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد. علی بن الحسین سلام الله علیه در دعای معروف ابوحمزه میفرماید: «مولای اذا رأیت ذنوبی فزعت، و اذا رایت کرمک طمعت». یعنی هرگاه به خطاهای خودم متوجه میشوم ترس و هراس مرا میگیرد و چون به کرم وجود تو نظر میافکنم امیدواری پیدا میکنم. این نکتهای بود که لازم دانستم ضمنا و استطرادا گفته شود.
حقیقت تقوا
از آنچه در اطراف لغت "تقوا " گفته شد تا اندازهای میتوان معنا و حقیقت تقوا را از نظر اسلام دانست ولی لازم است به موارد استعمال این کلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنی چه، تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا میتوانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوت است.
نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگی های معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش میکند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد، سعی میکند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود، با کسانی که به نوعی از بیماری ای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود میآورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی میدهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ میکند و مانع میشود که آلودگی پیدا کند، مانند کسی که به وسائلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد میکند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند.
در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته میشود فلان کس آدم با تقوایی است یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه میدارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است.
اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده میشود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان میدهد سعدی در گلستان میگوید:
بدیدم عابدی در کوهساری قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی که باری بند از دل برگشایی
بگفت آنجا پری رویان نغزند چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است. اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست، هنر در این است که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند.
یا اینکه بابا طاهر میگوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
شک نیست که چشم به هر جا برود دل هم به دنبال چشم میرود و دست نظر رشتهکش دل بود. ولی آیا راه چاره این است که چشم را از بین ببریم؟ یا اینکه راه بهتری هست و آن اینکه در دل قوتی و نیرویی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود ببرد.
اجبار عملی
در کتب اخلاقی گاهی از دستهای از قدما یاد میکنند که برای آنکه زیاد حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند، سنگریزه در دهان خود میگذاشتند که نتوانند حرف بزنند، یعنی اجبار عملی برای خود درست میکردند. معمولا دیده میشود که از این طرز عمل به عنوان نمونه کامل تقوا نام برده میشود، در صورتی که اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه کمالی محسوب نمیشود، حقیقت تقوا غیر از این کارها است.
حقیقت تقوا همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است، باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود. در آثار دینی خصوصا در نهجالبلاغه که فوقالعاده روی کلمه تقوا تکیه شده است، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا میشود و به روح قوت و قدرت و نیرو میدهد و نفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع میسازد به کار رفته.
در خطبه 112 میفرماید: تقوای خدا، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته است و خوف خدا را ملازم دل های آنها قرار داده است تا آنجا که شب های آنها را زنده و بیدار نگه داشته و روزهای آنها را قرین تشنگی (تشنگی روزه) کرده است.
در این جملهها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است، و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده. از همین جا میتوان دانست که تقوا به معنای ترس نیست، بلکه یکی از آثار تقوا این است که خوف خدا را ملازم دل قرار میدهد.
در آغاز سخن عرض کردم که معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید، در خطبه 16 نهجالبلاغه میفرماید: «ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار میدهم و صحت گفتار خود را ضمانت میکنم. اگر عبرت های گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبههناک میگیرد» . . تا آنجا که میفرماید: «مثل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن مثل اسب های سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش میافکنند، و مثل تقوا مثل مرکب هایی رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت میسازد.»
در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر میکنیم معرفی شده است، در خطبه 189 میفرماید: تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است. این مقدار که گفته شد برای نمونه بود که معنای واقعی و حقیقت تقوا از نظر اسلام شناخته شود و معلوم شود که واقعا چه کسی شایسته است که به او متقی و با تقوا گفته شود. معلوم شد که تقوا حالتی است روحی در انسان که برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است.
تقوا و آزادی (محدودیت یا مصونیت)
نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه، بلکه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفتهاند و از هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار میکنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر.
اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است، مثال هایی عرض میکنم: بشر، خانه میسازد، اطاق میسازد با در و پنجرههای محکم، به دور خانهاش دیوار میکشد. چرا این کارها را میکند؟ برای اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد. زندگی خود را محدود میکند به اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است؟ و همچنین است لباس. انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامهها محصور میکند و میپیچد و البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ میکند، جلو سرما و گرما را میگیرد.
حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا میتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندان ها کرد؟! آیا میتوان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟! تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامههای تن میبرد میفرماید: «و لباس التقوی ذلک خیر». یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است.
آنوقت میتوان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند، اما چیزی که خطر را از انسان دفع میکند و انسان را از مخاطرات صیانت میکند، او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا چنین چیزی است. تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است. در یکی از کلماتش میفرماید: «الا فصونوها و تصونوا بها».(1) یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید.
امیرالمؤمنین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمیداند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی میشمارد. در خطبه 228 میفرماید: یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی،
به وسیله تقوا انسان به هدف خویش میرسد و از دشمن نجات پیدا میکند و به آرزوهای خویش نائل میگردد.
ارزش و اثر تقوا
موضوع دیگر، ارزش و آثار تقوا است. گذشته از آثار مسلمی که تقوا در زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است، در زندگی دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد. امیرالمؤمنین سلام الله علیه که بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده آثار زیادی برای آن ذکر میکند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فوائد تقوا میدهد، مثل اینکه میفرماید" «عتق من کل ملکة، نجاه من کل هلکة» یعنی آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هرگونه بدبختی. یا اینکه میفرماید: «دواء داء قلوبکم، و شفاء مرض اجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس انفسکم»، تقوا دوای بیماری دل های شما و شفای مرض بدن های شما، درستی خرابی سینههای شما و مایه پاک شدن نفوس شما است. علی (ع) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه میکند و تقوا را برای همه آنها مفید میداند.
تقوا و بهداشت
امیرالمؤمنین درباره تقوا فرمود: «شفاء مرض اجسادکم». بهبود بیماری تن شما است. و شاید بخواهید بپرسید چه رابطه ای است بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن؟ میگویم البته تقوا گرد یا آمپول نیست، اما اگر تقوا نباشد بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست، اگر تقوا نباشد آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند. آدم متقی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است روحی مطمئنتر و اعصابی آرامتر و قلبی سالمتر دارد، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد، ناراحتی های عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمیسازد، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمیکند، عمرش طولانیتر میشود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی بستگی دارد به تقوا.
تقوا و روشنبینی
عارف مسلکان به این آیه تمسک جسته اند: اتقوا الله و یعلمکم الله، تقوای الهی داشته باشید و خداوند به شما میآموزد و تعلیم میکند، میگویند ذکر این دو جمله پشت سر یکدیگر اشاره دارد به این که تقوا تأثیر دارد در اینکه انسان مورد موهبت افاضه تعلیم الهی قرار گیرد.
در کلام رسول اکرم است: با هوا و هوس های نفسانی مبارزه کنید تا حکمت در دل شما وارد شود، در اصول کافی، باب اخلاص، از امام باقر (ع) نقل شده: "بندهای چهل روز ایمان خودش را خالص نکرده است، یا بندهای چهل روز خدا را خوب یاد نکرده است (این تردید از راوی حدیث است) مگر آنکه خداوند به او زهد عنایت کرده و او را نسبت به دردها و دواهای این دنیا بصیرت داده و حکمت را در دل او قرار داده و به زبان او جاری ساخته است.
در حدیث دیگر امام صادق (ع) میفرماید: اگر نبود که شیاطین در اطراف دل های فرزندان آدم حرکت میکنند آنها ملکوت آسمان ها را مشاهده میکردند. از اینگونه بیانات در آثار دینی ما زیاد است که یا به طور مستقیم تقوا و پاکی از گناه را در بصیرت و روشنبینی روح مؤثر دانسته است، و یا به طور غیرمستقیم این مطلب را بیان میکند، مثل اینکه تأثیر هواپرستی و از کف دادن زمام تقوا را در تاریک شدن روح و تیرگی دل و خاموش شدن نور عقل بیان کرده است.
تقوا و حکمت عملی
این نکته را اول باید بگویم که آن حکمتی که به اصطلاح مولود تقوا است و آن روشنی و فرقانی که در اثر تقوا پیدا میشود حکمت عملی است نه حکمت نظری و اما عقل عملی آن است که مبنای علوم زندگی است، مبنای اصول اخلاقی است، و به قول قدما مبنای علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن است.
در عقل عملی مورد قضاوت، واقعیتی از واقعیتها نیست که آیا اینچنین است یا آنچنان؟ مورد قضاوت، وظیفه و تکلیف است: آیا "باید" این کار را بکنم یا آن کار را؟ اینطور عمل کنم یا آنطور؟ عقل عملی همان است که مفهوم خوبی و بدی و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهی و امثال اینها را خلق میکند. راهی که انسان در زندگی انتخاب میکند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلی عملی او است و مستقیما ربطی به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظری وی ندارد.
اینکه در آثار دینی وارد شده که تقوا عقل را روشن میکند و دریچه حکمت را به روی انسان میگشاید - همچنانکه لحن خود آنها دلالت دارد - همه مربوط به عقل عملی است، یعنی در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دوای خود و راهی که باید در زندگی پیش بگیرد میشناسد، دشمن دشمنان عقل از کلمات علی (ع) است: «اصدقاؤک ثلاثة، و اعداوک ثلاثة» یعنی تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری. «فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک» یعنی دوستان تو یکی آنکس است که مستقیما دوست خود تو است، دومی دوست دوست تو است، سومی دشمن دشمن تو است، « و اعداؤک: عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک» (1) دشمنان تو عبارت است از آنکه مستقیما با خود تو دشمن است، و آنکس که دشمن دوست تو است، و آنکس که دوست دشمن تو است، مقصود از نقل این کلام این بود که یکی از انواع دوستان، دشمن دشمن است. علت اینکه دشمن دشمن به منزله دوست خوانده شده این است که دشمن را ضعیف میکند و دست وی را میبندد و از این راه به انسان کمک میکند. این خود یک حساب و قاعدهای است که دشمن دشمن مانند دوست است، آدمی را تقویت میکند.
این قاعده که در افراد جاری است، در حالات و قوای معنوی انسان هم جاری است. قوای معنوی انسان در یکدیگر تأثیر میکنند، و احیانا تأثیر مخالف مینمایند و اثر یکدیگر را خنثی میکنند. این مطلب جای انکار نیست. در قدیم و جدید به تضادی که کم و بیش بین قوای مختلفه وجود انسان هست توجه شده، و این خود داستان مفصلی دارد.
برای مثال جوان محصلی را در نظر میگیریم. این جوان از مدرسه برگشته فکر میکند لازم است درس هایش را حاضر کند، برای این کار چندین ساعت بنشیند و بخواند و بنویسد و فکر کند، زیرا بدیهی است نتیجه لاقیدی و تنبلی مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختی است. این ندای عقل او است. در مقابل این ندا ممکن است فریادی از شهوت و میل به گردش و چشم چرانی و عیاشی در وجود او باشد که او را آرام نگذارد.
بدیهی است که اگر این فریادها زیاد باشد، جوان ندای عقل خود را نشنیده و چراغ فطرت را ندیده میگیرد و با خود میگوید فعلا برویم خوش باشیم تا ببینیم بعدها چه میشود. پس اینگونه هواها و هوس ها اگر در وجود انسان باشند، تأثیر عقل را ضعیف میکنند، اثر عقل را خنثی میکنند، و به تعبیر دیگر این هوا و هوس ها با عقل آدمی دشمنی میورزند. در حدیث است که امام صادق (ع) فرمود: «الهوی عدو العقل». هوا و هوس دشمن عقل است. علی (ع) درباره عجب و خودپسندی فرمود: خودپسندی انسان یکی از اموری است که با عقل وی حسادت و دشمنی میورزد. درباره طمع فرمود: بیشتر زمین خوردن های عقل آنجا است که برق طمع، جستن میکند. رسول اکرم (ص) میفرماید: بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است.
علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است، زیرا دشمن عقل است که بهترین دوست انسان است. هم رسول اکرم (ص) فرمود: «صدیق کل امرء عقله» یعنی دوست واقعی هرکس عقل او است.
تقوا و تلطیف احساسات
تقوا و طهارت در یک ناحیه دیگر هم تأثیر دارد و آن ناحیه عواطف و احساسات است که احساسات را رقیقتر و لطیفتر میکند. اینطور نیست که آدم با تقوا که خود را از پلیدی ها و کارهای زشت و کثیف، از ریا و تملق، از بندگی و کاسه لیسی دور نگهداشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگهداشته، عزت و مناعت و آزادمنشی خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده، یک همچو شخصی نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشاء و پلیدی و غرق در مادیات یکی باشد. مسلما احساسات او عالیتر و رقیقتر و لطیفتر است، تأثرات او در مقابل زیبائی های معنوی بیشتر است، دنیا را طور دیگری و با زیبائی دیگری میبیند، آن جمال عقلی که در عالم وجود است بهتر حس میکند.
تقوا و نیروی پیروزی بر شدائد
اما اثر دیگر تقوا که قرآن کریم میفرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا» هر کس که تقوای خدا داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از سختی ها و شدائد را قرار میدهد، ایضا میفرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا» هرکس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع سهولت و آسانی در کار او قرار میدهد، امیرالمؤمنین سلام الله علیه میفرماید: هرکس که چنگ به دامن تقوا بزند سختی ها و شدائد بعد از آنکه به او نزدیک شدهاند از او دور میشوند و کارها که بر ذائقه او تلخ آمدهاند برایش شیرین میشوند، تقوا و صبر و پاکی و نزاهت در این جهان گم نمیشود، آدمی را از حضیض ذلت به اوج عزت میرساند. « انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین».
مثل این است که قرآن کریم نتیجه داستان یوسف را در این یک جمله خلاصه کرده است که عاقبت از آن تقوا است. تقوا آدمی را از مهالک و شدائد بسیاری نجات میدهد و به اوج عزت میرساند «و من یتق الله یجعل له مخرجا» برای مردمان متقی که در همه حال خود را حفظ میکنند بنبست و شکست وجود ندارد.
وقتی که انسان کلمات و خطابات اباعبدالله (ع) را به خاندان محترمش میبیند که با چه ایمان و اطمینانی به آنها اطمینان میدهد غرق در حیرت میشود: یارب! این چه روحیه و چه ایمان و چه اطمینان است و این تضمین را از کجا گرفته بود؟! در کتب نوشتهاند برای بار دوم با اهل بیت خود وداع کرد، به آنها گفت: مهیا و آماده تحمل سختی ها باشید و بدانید خداوند شما را حفظ و حمایت میکند، «شما را نجات خواهد داد و سرانجام کار شما را نیک خواهد کرد، دشمنان شما را به اقسام عذاب ها گرفتار خواهد کرد و به شما به عوض این شدائد و بلایا انواعی از نعمت ها و کرامت ها خواهد داد، مبادا شکایت کنید و مبادا جملهای برزبان بیاورید که از قدر و قیمت شما بکاهد.
اطمینانی که حسین (ع) به پیروزی نهائی داشت و به خاندانش تلقین میکرد، از همان آیه قرآن سرچشمه میگیرد که میفرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا». این تضمین را از قرآن گرفته بود. کلمات شمرده حسین مثل تیر بر قلب خاندانش نشست. سختی ها و اسارت ها را تحمل کردند ولی در پناه صبر و تقوا، عاقبت کارشان همانطور شد که حسین (ع) به آنها وعده داده بود و خداوند در قرآن تضمین کرده بود. بعد از چندی میبینیم که زینب سلام الله علیها همان جملههای حسین را به الفاظ دیگر با یک دنیا اطمینان بازگو میکند. خطاب به یزید بن معاویه میگوید: هر حیلهای که میخواهی بکار ببر و هر چه دلت میخواهد کوشش کن، اما به خدا قسم که نخواهی توانست نام ما و محبوبیت و احترام ما را از بین ببری، نمیتوانی وحی زنده خدا را که در خاندان ما پیدا شده بمیرانی. برای تو جز عار و ننگ و رسوائی در این جهان چیزی باقی نمیماند.
پی نوشت:
برگرفته از گفتار اول و دوم کتاب ده گفتار شهید مطهری
پایان پیام/
نظر شما