آیا اقتدار ملی جز در ما شدن من ها پدید می آید؟ اگر ملتی متشکل از من های متورمی باشند که فقط به دنبال منافع شخصی و جناحی خود باشند می توان امیدوار بود این ملت به عنوان ملتی مقتدر میان ملل جهان گردن فراز کند؟ چنین ملتی شبیه دانه های تسبیحی نیست که رشته ای ندارند یا رشته ای که از میان آن ها گذشته گسسته است؟ سلسله مطالبی که سرویس "قرآن و معارف" خبرگزاری شبستان در چند شماره به مخاطبان خود ارائه خواهد کرد عصاره و فشرده ای از مطالب دانشمند و فیلسوف معاصر حضرت آیت الله جوادی آملی است که در سلسله بحث های "فلسفه دین" درباره ریشه های وحیانی و علوی اقتدار ملی بیان فرموده اند. اینک بخش دوم این مطالب تقدیم حضور خوانندگان می شود.
قلب رحمانی مهبط اقتدار ملی
رفتاری پایه اقتدار ملی است که از پایگاه منیع قلبی مایه گرفته باشد؛ هرگاه قلب، حرم امن خدا شد و فرشتگان رحمت در آن هبوط داشتند و پیام آرامش آفرین را در آن تعبیه کردند گفتار، رفتار، نوشتار و سرانجام سنت و سیرت چنین صاحبدلی سبب اقتدار ملی خواهد بود زیرا از چنین دلی جز آثار توحید که همان وحدت و وفاق است سر نمی زند؛ چنان که همه پیامبران و امامان معصوم علیه السلام و راهیان راه مستقیم چنین بوده و هستند.
هرگاه قلب، خانه امن ابلیس باشد و شیاطین نقمت، در آن وسوسه کنند و با تسویل و زیبا نشان دادن زشت و زشت کردن زیبا، حق را به جای باطل و صدق را به جای کذب قرار دهند و با تدلیس و تلبیس، آرایش را آرامش بنامند، قیام و قعود و موافقت و مخالفت و سرانجام سریره چنین شخص مخدوع و مغروری سبب وهن ملی و تشویه چهره ملت است زیرا از چنین شخص فریب خورده ای که تنها بانگ ابلیس "انا خیر منه" را شنیده و می شنود جز کوبیدن بر طبل تکبر و غرور چیزی برنمی آید. نمونه آن نمرود است که در ساحت قدس ابراهیم خلیل علیه السلام که برهان "ربی الذی یحیی و یمیت" اقامه فرمود وقیحانه مغالطه "انا احیی و امیت" را ارائه می کند و خود را پروردگار حیات و ممات می داند.
لاف "انا خیر منه" فرومایگی می آورد نه اقتدار
فردی که فقط خود را می بیند و لاف "من برترم" می زند و گروهی که فقط خودشان را می نگرند و شعار "ما برتریم" سر می دهند همگی سخن گوی کسی اند که در برابر خدای سبحان مستکبرانه گفت: "انا خیر منه" و پیروان چنین عفریتی چنین نفریتند که "بایزید بسطام" را با "یزید شام" در "من یزید" عشق همسان می پندارند و سرانجام نیز دیو اَموی را به کرسی فرشته علوی می نشانند و غاصب را جای منصوب الهی نصب می کنند. برای درمان چنین بیماری مهلک، گفتار همرا با رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام سودمند است که فرمود: "ما لابن آدم و الفخر! اوله نطفه و آخره جیفه و لا یرزق نفسه و لا یدفع حتفه / فرزند آدم حق فخرفروشی ندارد زیرا آغاز آفرینش او نطفه بوده است و انجام زندگی او مردار است؛ توان تأمین روزی خود را ندارد و قدرت برطرف کردن مرگ خویش را فاقد است." چنین موجود ضعیفی که صدر و ساقه هستی او را فرومایگی احاطه کرده است حق بالیدن ندارد.
آن که دنبال پرهیزکاری رفت عظمت بر او خواهد بارید
آری! آن کس که از حجاب "من و ما" بیرون آمد و با بینش الهی مبدأ و منتهای خلقت را درک کرد و خود را در بستر مستقیم لقای خدا دید و در طی این راه از هیچ کوششی دریغ نکرد در خور تکریم است؛ چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: " فمن اخذ بالتقوی ... هَطَلت علیه الکرامه بعد قُحوطها .... / کسی که پرهیزکاری برگزید ... مجد و بزرگواری های از دست رفته مانند باران بر او می بارد."
طمع ورزی عقل را از اقتدار ساقط می کند
رفتاری سبب اقتدار ملی است که منزه از عوامل ذلت و فرومایگی باشد. آنچه مایه خواری است در بنان و بیان امیرالمؤمنین علیه السلام متبلور است که به برخی از آن ها اشاره می شود:
طمع و آزمندی، پرده شهوت است که روی خردمندی آویخته می شود. نه می گذارد که عقل، نور عشق را مشاهده کند و نه می گذارد که حس و خیال و وهم، از نور عقل استضائه کند زیرا محجوب هم از نورگیری محروم است و هم از نوردهی ممنوع. این پرده نشین گاهی به پای طمع قربانی می شود. امام علی علیه ااسلام در حکمت نهج البلاغه 210 می فرماید: "اکثر مصارع العقول، تحت بروق المطامع" برق تیز طمع، سر سرافراز عقل را به پای آز منتقل می کند و پیکر پاک عقل شاهد را نثار مقدم شرربار حرص می سازد.
ترس از دشمن، فرصت اندیشه صواب را نمی دهد
ترس از دشمن، پرده غضب است که چهره خردورزی را مستور می کند تا نه از قلب والا نور بگیرد و نه به حس و خیال و وهم پایین نور بدهد زیرا پوشیده محکوم به حرمان، هجران و زندان است و از عقل زندانی، نه تکامل خودساخته است و نه تکمیل دیگران متوقع. در حکمت 3 می خوانیم: "و الجبن منقصه". نقصان درک و انگیزه شخص هراسناک برای آن است که وی نه فرصت درست فکر کردن دارد و نه مجال صحیح تصمیم گرفتن. در این حال دشمن متهور و بی باک می تازد و ملت هراسناک جز بازندگی و انقیاد، چاره دیگری ندارد.
ریشه هراس بیجا شرک مستور است
منشأ هراس بیجا، بدگمانی به وعده های خداست وگرنه ملت موحد که به صدق خدا و عدم تخلف نویدهای الهی اطمینان دارد هرگز تمام عناصر محوری پیروزی را تجهیزات نظامی نمی داند بلکه ابزار مادی را وسیله تلقی می کند و اساس ظفر و پایه پیروزی را وفای خدا به وعده های تخلف ناپذیر می داند. همچنان که در نامه 53 نهج البلاغه می خوانیم: "فانّ البخل و الجبن و حرص غرائز شتّی یجتمعها سوء الظّن بالله." بدگمانی به خدا از شرک مستور ناشی می شود که توحید را از ناب بودن به ممزوج می کشاند. گرچه در قلمرو طبیعت، متاع ناب نایاب است به طوری که گل بی خار، مُل بی خمار، گنج بی مار نتوان یافت، لیکن در منطقه فراطبیعت، چنین کالای گران بهایی دست یافتنی است و نقد و بهای آن، مَشکی از مُشک اشک را نثار یار نمودن و با چنین کوثر شفافی گناه گذشته را شستن و با منظر منزه از نظر به غیر دوست به تماشای جمال او نشستن است.
پایان پیام /
نظر شما