به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، نخستین روز از همایش «جهان انسانی، حکمت اسلامی» به همت کانون اندیشه جوان و مؤسسه اشراق دوشنبه، 13 بهمن در دانشگاه تهران برگزار شد.
بنابراین گزارش، حمید طالبزاده، مدیرگروه فلسفه دانشگاه تهران در این همایش در مورد «فلسفه اسلامی و جهان ما» پرداخت و گفت: اگر بخواهیم بررسی کنیم که علوم انسانی مدرن چگونه پدید آمده و از فلسفه اسلامی نیز مدد بجوییم باید به چند نکته توجه کنیم، یکی از این نکات محوریت و کانون اندیشه بودن انسان است.
وی با اشاره به اینکه با ظهور دکارت و مبنا گرفتن «من میاندیشم» به عنوان بنیان اندیشه برای نخستین بار در تاریخ فلسفه انسان موقعیت کانونی پیدا کرد، توضیح داد: اینجا حقیقت مبدل به یقین شد و یقین انسانی محور حقانیت قرار گرفت، یقین یک مفهوم نفسانی است اما اینکه چطور محور اندیشه شد باید گفت که فیلسوفان دوره مدرن برای توجیه مفهوم یقین از یک الگو استفاده کردند اگرچه این الگو جنبه ذهنی داشت منتها تفسیر تازهای از فلسفه داشت و این الگو ریاضیات بود.
طالب زاده اظهار کرد: ریاضیات را بر دو محور حساب و هندسه به شمار آورد. از نظر دکارت صورت نهایی ریاضیات هندسه و الگوی نهایی یقین نیز هندسه شد. الگوی هندسه جهان نه تنها درباره واقعیت خارجی بلکه درباره درونیات انسان هم همان گونه فکر میکرد. دکارت درخت دانش را ریشه در مابعدالطبیعه اما ریشههای آن را مکانیک، طب و اخلاق به شمار آورد پس از او «اسپینوزا» راه دکارت را ادامه داد و احوال انسانی را براساس مفهوم «پایداری» مطرح کرد، اما «لایب نیتس» حرکت را ذاتی طبیعت و حقیقت عالم و امتداد را وجه نمود عالم دانسته و امری پیوسته به شمار آورد.
طالب زاده با بیان اینکه ریاضی از هندسه به دیفرانسیل تغییر کرد، بنابراین عالم طبیعت با دیفرانسیل توجیه شد، گفت: این اتفاق با هیوم شکل دیگری به خود گرفت چرا که هیوم مصادف است با نیوتن و قانون جاذبه، بنابراین، وی به الگوی آگاهی جاذبه توجه نشان داد و تداعی معانی محور بحث و همدلی محور اندیشه اخلاقی او شد. پس از آن انقلاب کُپرنیکیِ کانت صورت میگیرد و مصادف با قرارداد اجتماعی روسو میشود، در نهایت وضع طبیعی به اعتباری تبدیل میشود.
وی تصریح کرد: در این مقطع تاریخی جامعه غرب عین اعتبار است، از نظر «روسو» عقل و دین و تمام نهادها اعتباریاند، این تحول به لحاظ فلسفی با کانت شکل میگیرد، کار کانت این است که تمام عالم طبیعت را بر میگرداند به مفاهیم محض، یعنی طبیعت براساس الگوی مشابه ریاضیات تداوم نمییابد. اینجا عالم طبیعت به معنای امر ابژکتیو اعتبار میشود اما سوژه دکارت «من استعلایی» است، یعنی من شبهِ متعالی. با کانت در این مقطع نمیتوانیم چیزی به نام علوم انسانی داشته باشیم چون سوژه انسانی ابژکتیو نیست، من استعلاییِ کانت فرازمانی است، کانت هم این را میدانسته است.
استاد دانشگاه تهران با اشاره به اینکه کانت نمیتواند راجع به تعریف انسان بحث کند چرا که وی در مباحث آنتروپولوژی به آنتروپولوژی پراگماتیسم توجه دارد، توضیح داد: اینجا برای اینکه بتوان درباره علوم انسانی صبحت کرد، باید بتوان اجتماع را براساس یک مفهوم درونی بررسی کرد و این اتفاق با هگل هم رخ نداد، از او که عبور کنیم آن زمان به اجتماع میرسیم، «فویرباخ» با نقد خود هگل میگوید مابعدالطبیعه را در دریا انداختیم، برای اینکه انسان ابژه بشود وصف ذاتیاش زمان است اما فویرباخ غافل از زمان است چیزی که او علم انسان توصیفی میکند، ویژگی علم انسان را ندارد.
وی در پایان با بیان اینکه ابژکتیو شدن جامعه با مارکس شروع میشود، خاطرنشان کرد: دیلتای نیز با مفهوم تجربه زیسته و امکان علوم انسانی مدرن را شکل داده است. علم انسانی جدید براساس چند تحول رخ داد، عقل به نحو تاریخی و جامعه با هویت سیاسی و تاریخی و ... شکل گرفت. اگر ما بخواهیم تحولی در علوم انسانی ایجاد کنیم باید به مؤلفههای اصلی علوم انسانی مدرن توجه کنیم سپس از مؤلفههای حکمت اسلامی استفاده کنیم، وگرنه تصور نکنیم که علوم انسانی را متحول کردهایم.
پایان پیام/
نظر شما