علم حقیقی از دنیا و ابلیس و خلق می رهاند

امام معصوم (ع) می فرماید: هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ / دنیا و ابلیس و خلق بر او آسان می شود. یعنی همه آن مظاهر تاریکی و ظلمت که بندگان خدا را به غفلت و جهل و گمراهی می کشاند زدوده می شود و حقایق این سه بر بنده مکشوف می شود

امام صادق علیه السلام در پایان این فراز از سخنان و بیانات شان، جمع بندی مهمی از آنچه در این بخش فرموده اند بیان می کنند: "فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لاَ يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً. فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي‌. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي‌: تِلْكَ الدَّارُ الاْ خِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي‌ الاْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَـ'قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ." امام در این جمع بندی مهم می فرمایند: وقتی خداوند، کسی را به این سه خصلت - سه ویژگی و نشانه عبودیت که عبارت بودند از این که "بنده برای خود حس مالکیت نداشته باشد و چیزی را از خود نداند"، "اوامر و نواهی خدا را اجرا کند" و "برای خود تدبیری نداشته باشد" - متصف کند و به این واسطه گرامی اش بدارد او از سه دام که بر سر راهش قرار دارد رها می شود. تعبیر امام معصوم (ع) در این باره این گونه است: هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ / دنیا و ابلیس و خلق بر او آسان می شود. یعنی همه آن مظاهر تاریکی و ظلمت که بندگان خدا را به غفلت و جهل و گمراهی می کشاند زدوده می شود و حقایق این سه بر بنده مکشوف می شود. یعنی دیگر مکرهای ابلیس نمی تواند در او اثر چندانی داشته باشد چرا که چشم بصیرت بنده حق به مدد نور الهی به سمت حقایق باز شده است. دنیا و لذت ها و آمال و آرزوهایش در چشم عبد کوچک می شود مثل تماشاگری که می تواند حیله ها و شعبده های یک شعبده باز را تعقیب کند و بداند او چگونه حیله سوار می کند و شعبده بازی راه می اندازد، در ضمن او به خلق هم به چشم طمع نگاه نمی کند.

 

یعنی به واسطه علم الهی که بر قلب عبد تابیدن گرفته عبد به این حقیقت پی می برد که مصدر همه فیض ها و رحمت ها و جود و کرم ها کسی جز خداوند نیست و غیر او همه فقیر و مسکین اند همچنان که آیه شریفه قرآن می فرماید: "یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله." از گدا چگونه می توان گدایی کرد؟ امام در ادامه می فرماید: وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا / محصول و ثمره علم حقیقی در قلب بنده این است که دنبال تکاثر و تفاخر دنیا نمی رود. همچنان که قرآن این حقیقت را به آدمیان معلوم می کند که آنچه شما به عنوان تکاثر - افزونی مال و فرزندان- و تفاخر یعنی فخرفروشی به سبب این افزونی ها می نازید به حقیقت دیر یا زود از دست رفتنی است، به تعبیر وحیانی مثل گیاهی که در ابتدا سبز و شاداب و بشاش می نماید اما دیر یا زود چنان خشک می شود و در معرض باد پراکنده می شود که انگار از آغاز هیچ نبوده است. وقتی عبد متوجه فقر ذاتی خود و دیگران در محضر پروردگار می شود از این رو است که به تعبیر امام صادق (ع): وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا این چنین بنده ای دیگر می داند مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا / همه عزت ها و بزرگی ها نزد خداست و هر که عزت می خواهد و طالب عزیزی است از صاحب عزت باید بخواهد بنابراین کسی که به این بینش رسیده برای رسیدن به عزت و علو و اعتلا به نزد مردم نمی رود و از آن ها طلب عزت نمی کند چون می داند مسکین و گدا نمی تواند به مسکین دیگر ببخشد و او را غنی کند. مسکین اگر می توانست به غنای ذاتی برسد اول خود را غنی می کرد در صورتی که هر آنچه که از مال و فرزند و نعایم در دست آدمیان است، اعتباری است و آن ها اگر چشم حقیقت بین داشته باشند می فهمند که به حقیقت، ملکیتی بر آن ها ندارند.

 

فرصت ها چون ابر در گذرند عبارت کوتاه اما بسیار مهم امام معصوم علیه السلام در ادامه این بحث آنجاست که می فرماید: وَ لاَ يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً / عبد حقیقی که علم بی غش و ناب الهی بر ذهن و قلب او جاری شده روزگار و روزهایش را به بطالت و بیهودگی پشت سر نمی گذارد. به عبارت دیگر عبد می داند عمری که در اختیار او قرار گرفته عمر محدودی است و هر لحظه و ثانیه ای که از دست می رود جبران پذیر نیست به تعبیر امام علی علیه السلام در نهج البلاغه الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب / فرصت ها چون ابرها در گذر هستند همچنان که کسی نمی تواند ابرها را ذخیره کند و آن ها را از حرکت و جابجایی هایشان باز دارد لحظات و ثانیه های عمر انسان نیز چنین خصلتی دارند و کسی نمی تواند آن ها را از حرکت باز دارد و ذخیره شان کند. عمر انسان قابل ذخیره شدن یا انجماد نیست از سوی دیگر همه اعمال انسان همه نیکی ها و علم آموزی ها و احسان ورزیدن ها و عبادت ها و تضرع ها و دعاهایی که انسان انجام می دهد همه در بستر زمانی روی می دهد از این رو است که عرفا و انسان های کامل، آدمیان را به مدیریت زمان دعوت می کنند و از آن ها می خواهند که به این حقیقت مسلم چشم بدوزند که عمر دایم در گذر است و اگر کسی از این عمر بهره ای نبرد عمر به خاطر او توقف نخواهد کرد که او به خود بیاید.

 

به تعبیر سعدی: "ای که پنجاه رفت و در خوابی / مگر این پنج روزه دریابی" یا تبر بر گیر و مردانه بزن / تو علی‌وار این در خیبر بکن در واقع آدمی برای مبارزه با نفس و تاریکی های نفس، زمان محدودی در اختیار دارد و اگر از سرمایه عمر به نفع این مبارزه سود نبرد زیانکار خواهد بود. مولانا در مثنوی معنوی داستان بسیاری عبرت آموزی روایت می کند که می تواند داستان زندگی هر کدام از ما باشد: "همچو آن شخص درشت خوش‌سخن / در میان ره نشاند او خاربن / ره گذریانش ملامت‌گر شدند / پس بگفتندش بکن این را نکند / هر دمی آن خاربن افزون شدی / پای خلق از زخم آن پر خون شدی. جامه‌های خلق بدریدی ز خار / پای درویشان بخستی زار زار." مولانا در ادامه این داستان می گوید وقتی به این مرد می گفتند این خارها را از مسیر رفت و آمد آدمیان برکَن او می گفت روزی این خارها را برمی کَنم اما هر روزی که آن مرد وعده فردا را می داد آن خارها زاد و ولد می کردند و بزرگ می شدند و محکم تر ریشه می دواندند. تا این که روزی حاکم او را صدا می کند و به او می گوید: "تو که می‌گویی که فردا این بدان / که بهر روزی که می‌آید زمان / آن درخت بد جوان‌تر می‌شود / وین کَننده پیر و مضطر می‌شود / خاربُن در قوت و برخاستن / خارکَن در پیری و در کاستن".

حاکم به او اخطار می کند و هشدار می دهد تو که عادت کرده ای و مدام بهانه می آوری که من این خاربن و این درختان و درختچه های خار را به زودی برخواهد کَند متوجه این امر نیستی که این ها هر روز زاد و ولد می کنند و هر روز زیاد می شوند و بیشتر ریشه می دوانند. اما در ادامه این حکایت چنان که رسم مولانا است لایه درونی تر حکایت را باز می کند که: "خاربن دان هر یکی خوی بدت / بارها در پای خار آخر زدت / بارها از خوی خود خسته شدی / حس نداری سخت بی‌حس آمدی" مولانا می گوید آن مرد که آن خاربن ها را برنمی کَنده در حقیقت هر کدام از ما آدمیان می توانیم باشیم و آن خاربن ها در واقع صفات رذیله و عادت هاو خوی های بد ماست که ما وقتی با آن ها مواجه می شویم درافتادن با صفات رذیله ها و عادت ها و خوی های بد را به فردا و فرداها محول می کنیم، به شنبه های بعد، شنبه هایی که هیچ گاه نمی آیند. اینجاست که مولانا می گوید: "یا تبر بر گیر و مردانه بزن / تو علی‌وار این در خیبر بکن / یا به گلبن وصل کن این خار را / وصل کن با نار نور یار را / تا که نور او کشد نار ترا / وصل او گلشن کند خار ترا"

پایان پیام/

کد خبر 434930

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha