کسب اقتدار فرهنگی با علم وارداتی مثل ساخت بنا در زمین دیگری است

خبرگزاری شبستان: علوم انسانی علوم پایه است اگر نتوانیم با مبانی و ارزش های خود به مسائل جامعه پاسخ دهیم، نمی توانیم آن اقتدار فرهنگی را هم داشته باشیم چرا که در زمین دیگران در حال ساخت بنا هستیم.

خبرگزاری شبستان: "علوم انسانی از آنجا که متکفل پاسخ به بنیادی ترین سوال هاست، نقش مهم و بی بدیلی در تولید اقتدار دارد. نوع نگاه به انسان، هستی و معرفت از جمله این سوالات بنیادین است. این سوالات در جهت گیری های کلان سایر علوم تاثیر داشته و در علوم مرتبط با انسان و اجتماع نیز نقش تام دارد." این جملات بخشی از سخنان فرزاد جهان بین، استادیار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)  و رییس کمیته دانشگاهی کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی در خصوص رابطه اقتدار فرهنگی و علوم انسانی است؛ متن زیر حاصل صحبت ها ما با مولف کتاب های "تحلیل مواضع سیاسی علمای شیعه در قبال حکومت از عدالت خانه تا کودتای رضاخان" و "مسئولیت های متقابل حکومت اسلامی و مردم در نهج البلاغه" است که از نظرتان می گذرد:

 

چه رابطه ای میان اقتدار فرهنگی و علوم انسانی وجود دارد؟ آیا می توان با تحول علوم و تولید علوم مبتنی بر ارزش های اسلامی ایرانی تحول و اقتدار فرهنگی را نیز رقم بزنیم؟ اصلا در نقشه مدیریت جهادی در امر فرهنگ، تحول علوم انسانی کجا جایابی می شود؟

 ببینید ما مفهومی داریم به نام قدرت که این مفهوم به مرور زمان دچار تحول شده؛ در گذشته وقتی سخن از قدرت به میان می آمد، قدرت توام با اجبار به ذهن می رسید اینکه فردی بتواند فرد دیگر را وادار به انجام خواسته های خود کند مثلا از طریق قدرت فیزیکی یا نفوذ سیاسی و ... ؛ در این رویکرد نوعی جبر و تهدید وجود داشت که ناشی از ثروت، یا زور و امکانات بیشتر بود.

اما جلوتر که آمدیم، این قدرت جای خود را به قدرت ساختاری داد؛ به این معنا که در واقع نظام سیاسی به جای اینکه افراد را مجبور به پذیرش امری کند، قوانینی را وضع، و سیاست هایی را تنظیم کرد که آن قوانین و سیاست ها، رفتار دیگران را تنظیم می کرد. اتفاقی که اینجا افتاد این است، قوانین مذکور وقتی وضع می شوند، ضمانت اجرایی آنها در صورت تخلف، تنبیه است. اما نکته مهم اینجاست که اگر در درون جامعه این قوانین درونی نشد، می توان به راه های مختلف از آنها سرباز زد. به اصطلاح، بالادستی ها دارای اختیارند و پایین دستی ها دارای اقتدار. امروز ما با قسم سوم قدرت یعنی قدرت نرم مواجه هستیم. در این نوع، فرد ب خواسته الف را انجام می دهد در حالی که خود فرد ب آن خواسته را باور کرده و نظام ارزشی، ادراکی و بینشی او منطبق با فرد الف می شود و رفتاری می کند که الف می خواهد. باید دانست که این قسم از قدرت، پایدارتر است چرا که درونی شده. از این نوع قدرت می شود به عنوان اقتدار نام برد.

این اقتدار در جامعه نمودهای مختلف دارد. به عنوان نمونه می توان به رابطه نزدیک سرمایه اجتماعی و قدرت نرم اشاره کرد؛ طبیعتا هر نظامی بتواند قدرت بیشتری در همراه کردن جامعه با آن چه که درست می داند، داشته باشد، می تواند اعتماد بیشتری را هم جلب کند. وقتی این اعتماد بیشتر شد، همراهی و استقامت در مسیر آن اهداف نیز بیشتر می شود.

 علوم انسانی از آنجا که متکفل پاسخ به بنیادی ترین سوال هاست، نقش مهم و بی بدیلی در تولید اقتدار دارد. نوع نگاه به انسان، هستی و معرفت از جمله این سوالات بنیادین است. این سوالات در جهت گیری های کلان سایر علوم تاثیر داشته و در علوم مرتبط با انسان و اجتماع نیز نقش تام دارد.

باید دید آیا ما انسان را پل گونه می بینیم که آمده مدتی در این دنیا باشد و از طریق مرگ به عالم دیگر منتقل شود یا انسان را موجودی صرفا ابتر ببینم که با مرگ، نابود می شود و زندگی او ادامه نخواهد داشت. یا در بحث معرفت شناسی، وحی را جزو معرفت های رضایت بخش و عقلانی بدانیم یا خیر یا صرفا به تجربه و انحصار فهم از طریق آن بسنده کنیم.

 این مسائل مشخصا در نوع حوزه های مختلف علوم انسانی اعم از اقتصاد، مدیریت، جامعه شناسی و ... تاثیر می گذارد.

ما برای اداره جامعه دو نوع مدل می توانیم داشته باشیم؛ یک نوع مدل از پاسخ به این سوال ها به دست می آید، مانند لیبرال دموکراسی یا از نوع دیگر پاسخ به این سوالات استخراج می شود مانند مردم سالاری دینی. حال اگر به عنوان مثال مدل مردم سالاری دینی که امروز در نظام با این ابعاد متعین است، نتواند خودش را به گفتمان غالب در جامعه تبدیل کند، به عبارتی آن اقتدار لازم را نداشته باشد، اینجا می شود نقطه آسیب پذیری این مدل. لذا بحث این است که در واقع نوع پاسخ هایی که داده می شود، هر اندازه بتواند نخبگان و جامعه را اقناع کند، به همان میزان می توان اقتدار بیشتری داشت یعنی هر چه قدر بتوان در علوم انسانی جواب های قوی تر و مشخص تر به این سوالات داد و دیگران را همراه کرد، اقتدار بیشتری به دست می آید.

 

آیا می توان با تحول علوم و تولید علوم مبتنی بر ارزش های اسلامی ایرانی تحول و اقتدار فرهنگی را نیز رقم بزنیم؟

علوم انسانی علوم پایه است اگر نتوانیم با مبانی و ارزش های خود به مسائل جامعه پاسخ دهیم، نمی توانیم آن اقتدار فرهنگی را هم داشته باشیم چرا که در زمین دیگران در حال ساخت بنا هستیم. به عنوان نمونه بعد از مرگ اسکندر و تقسیم قلمرو وی، سلوکی ها بر بیشتر ایران حکومت کردند و حدود هفتاد سال در ایران بودند. اشکانیان با شعار مبارزه با غرب و توجه به ناسیوسیالیسم توانستند سلوکی ها را بیرون کنند اما چون برنامه ای با توجه به الگوهای خود نداشتند، اداره کشور را به دبیران سلوکی دادند و اگر چه سلوکی ها سقوط کرده بودند اما همچنان طرز تفکر آنها بر کشور حاکم بود و اشکانیان را از داخل منهدم کردند. لذا اگر نتوانیم پاسخ سوالات در حوزه علوم انسانی را به خوبی دهیم یا این پاسخ ها بیگانه با مبانی ما باشند، در نتیجه دچار تعارض خواهیم شد و این تعارض در حوزه فرهنگی خود را به خوبی نشان خواهد داد.

 

در نقشه مدیریت جهادی در امر فرهنگ، تحول علوم انسانی کجا جایابی می شود؟

چنانچه مطرح شد علوم انسانی زمین بازی را طراحی می کند و متکفل پاسخ به بنیادی ترین سوالات است و از دل آن الگوی عمل استخراج می شود.

پایان پیام/

 

کد خبر 426274

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha