«درآمدی بر شعرشناسی شناختی»اثرپیتراستاک ول

خبرگزاری شبستان: کتاب«درآمدی برشعرشناسی شناختی»اثرپیتراستاک ول با ترجمه لیلا صادقی توسط نشر مروارید راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار شبستان، در مقدمه این اثرآمده است:«شعرشناسی شناختی به طور کلی درباره‌ی خوانش ادبیات است. این جمله تا حدی ساده جلوه می‌کند و پیش پا افتاده به نظر می‌رسد. حتا می‌تواند به مثابه‌ی تکراری دقیق تلقی شود، از این‌رو که شناخت باید با فرایندهای ذهنی از جمله خواندن سر و کار داشته باشد و شعرشناسی باید فن ادبیات را در نظر بگیرد. اما در واقع چنین جمله‌ی ساده‌ای همان نقطه‌ی آغاز بحث ماست. برای اینکه دقیقن متوجه بشویم که این کتاب درباره‌ی چیست، نخست باید به طور شفاف منظور از «خوانش» و «ادبیات» را توضیح بدهیم. پاسخ به این پرسش‌ها ما را با مهم‌ترین بحث‌هایی مواجه می‌کند که انسان را به عنوان هویتی مستقل، هوشیار، آگاه و نقادی که توانش زبانی و ادراکی را با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند، مطرح می‌کند. در خلال توضیح این مفاهیم، نمی‌توانیم خود را با پرسیدن سؤال‌های مهم و مشکل قانع کنیم؛ بدین معنا که سعی می‌کنیم یا پاسخ‌ها و یا دست‌کم مسیر رسیدن به راه‌حل‌ها را فراهم کنیم.

برای ملاحظه‌ی آنچه در خوانش ادبی رخ می‌دهد، دست‌کم به چیزی نیاز داریم که یک متن ادبی است و به فرایند خواندن که البته مستلزم حضور یک خواننده است. در اینجا بخشی از یک متن ادبی را بررسی می‌کنیم:

مایی که آن همه عاشق و دنباله‌روی او بودیم و مایه‌ی افتخارمان بود،

در نگاه مهربان و باشکوهش زندگی کردیم

آموختیم زبان زیبایش و لهجه‌ی گویایش را

او را الگویمان کردیم برای زیستن و برای مردن!

قاعدتا بعد از خواندن این چهار سطر، می‌بایست خوانشی ارائه دهیم از آنچه اکنون در ذهن شما می‌گذرد. گزینه‌ی اول این است که آنچه را که در ذهن شما درباره‌ی این قطعه می‌گذرد، بدون هیچ بحثی رها کنیم. در حقیقت، این اتفاقی است که غالبا وقتی بیش‌تر مردم بیش‌تر متون ادبی را می‌خوانند، رخ می‌دهد: آن‌ها برای خودشان می‌خوانند، و خوشحال‌اند از اینکه نه درباره‌ی این خوانش‌ها بحث می‌کنند، نه درباره‌ی هنر ساخت آن‌ها و نه آن‌ها را به صورت فکر درمی‌آورند و نه مطابقه‌ی درک خود را با یک چارچوب نظری بیان می‌کنند که دیگران نیز بخوانند یا بشنوند. این گونه خواندن است که بیش‌تر مواقع رخ می‌دهد، «خواندن» به مثابه‌ی یک شیء در جهان. خواندن به مثابه‌ی یک پدیده‌ی کاملن طبیعی.

همه‌ی ما خواننده‌هایی این‌گونه هستیم. اما این کتاب درباره‌ی خواندن ادبیات است. می‌توانیم ادبیات را در هر زمانی که می‌خواهیم، بخوانیم. اما وقتی می‌خواهیم درباره‌ی آنچه در حین خواندن انجام می‌دهیم، فکر کنیم، وقتی می‌خواهیم آن را منعکس کنیم و درک کنیم، آنگاه یک خواننده‌ی صرف نیستیم؛ بلکه درگیر علم خوانش شده‌ایم. هدف بررسی این علم، صرفا بررسی متن ادبی یا مهارت خواننده نیست، بلکه هدف آن، فرایند طبیعی‌تر خواندن است وقتی که فردی با متنی درگیر می‌شود. در مجموع این مسئله‌ از کنش اولیه و ساده‌ی خواندن متفاوت است. متون ادبی مصنوع هستند، اما «خوانش‌ها» امری طبیعی هستند.

در اصطلاح علمی، خوانش‌‌ها، داده‌هایی هستند که از خلال آن‌ها می‌توانیم الگوها و اصول را بر خوانندگان و متون تعمیم دهیم. گرچه درک آنچه در هنگام خواندن ادبیات انجام می‌دهیم، الزاما کنشی نظری و انتزاعی نیست. با اینکه درک شفاف و دقیق، هدف هر تبیین علمی است، راه‌های دست‌یافتن به این درک مستلزم در نظر گرفتن حجم گسترده‌ای از داده‌های متنوع و حتا ضد و نقیض است. پس لازم است به جزئیات و کیفیت بسیاری از خوانش‌های متفاوت توجه کنیم. خوانش‌های خاص برای ما اهمیت دارند؛ صرفن ابزار یک پایان انتزاعی نیستند. مسلما علائق و جذابیت‌های مختلف در جزئیات خوانش خود را نشان می‌دهند.

درنتیجه باید پرسید که از این چهار سطر ادبی ذکر شده در صفحه‌ی قبل چه برداشتی می‌کنید؟ این سطرها درباره‌ی چه هستند؟ معنی آن‌ها چیست؟ برای شما چه معنایی می‌دهند؟ از آن‌ها چه می‌فهمید؟ البته همه‌ی این پرسش‌ها یک پرسش واحد هستند که از زوایای توجه اندکی مختلف مطرح می‌شوند. شاید این سطرها  را قبلن خوانده باشید و سؤال کنید که چرا این‌ها در اینجا بازتولید شده‌اند؟ شاید نویسنده‌ی آن یا منبعش یا پس‌زمینه‌ی تاریخی‌اش را بشناسید. شاید این سطرها را به دلیل ارائه شدن در قالبی خاص که می‌شود بر آن‌ اسمی گذاشت، تشخیص دهید و شاید با استفاده از صناعاتی که می‌شناسید، وقتی آن را با صدای بلند می‌خوانید، الگوهای آوایی آن را تشخیص دهید.

همه‌ی این پرسش‌ها با بافت سر و کار دارند و این مفهومی حیاتی برای شعرشناسی شناختی است. این پرسش‌ها در بافت این کتاب معنای متفاوتی دارند نسبت به آنچه که اگر بر نیمکت یک پارک کنارهم نشسته بودیم، از شما می‌پرسیدم یا اگر بر سنگ قبری نوشته شده‌ بودند و به عنوان جهانگردهایی روبه‌روی آن‌ها ایستاده بودیم یا حتا اگر در سمیناری در دانشگاه یا دانشکده مطرح می‌شدند. در مورد آخر، هردوی ما درک می‌کنیم که برخی از پرسش‌ها و پاسخ‌هایشان برای برخی موقعیت‌ها مناسب و برای برخی موقعیت‌ها نامناسب هستند. به عنوان مثال، اگر می‌گفتید که این سطرها انگار در مدح قهرمانی مرده هستند، احتمالن در بحث در یک سمینار این موضوع را گسترش می‌دادم. اگر می‌گفتید که این سطرها شما را به یاد گربه‌ی خانگی‌ دوست‌داشتنی خودتان می‌اندازد که به تازگی مرده، هم شما و هم من و احتمالن بقیه‌ی شرکت‌کنندگان در سمینار این جمله را بی‌ارتباط و اندکی عجیب فرض می‌کردیم. اما چرا چنین است؟ این چهار سطر ممکن است برای شما دقیقن همان معنا را داشته باشد و شما مسلمن می‌توانید از این خوانش بر پایه‌ی شواهد مربوط به متن، که در اینجا ارائه شده، دفاع کنید. چرا برخی پاسخ‌ها مناسب و قابل قبول هستند، درحالی‌که برخی دیگر به مثابه‌ی خوانش شخصی تلقی می‌شوند و بنابراین در بافت سمینار نامرتبط جلوه می‌کنند؟ چرا برای من آسان به نظر می‌رسد که پاسخ‌های شخصی و نامرتبط را یکی قلمداد کنم؟

رفتار شما با این سطرها بستگی به بافتی دارد که خود را در آن می‌یابید. هیچ چیز همه‌گیر یا غیرقابل تغییری درباره‌ی معنای این سطرها وجود ندارد: مسلمن، به اندازه‌ی بافت‌های مختلفی که برای خوانش‌های مختلف وجود دارند، معناهای بسیار مختلف نیز در نظر گرفته می‌شوند. اما موقعیتی که هر خوانش را دربرمی‌گیرد، به بافت و پیش‌فرض‌هایی بستگی دارد که مطرح شد. معمولا وقتی درباره‌ی ادبیات در نهاد خاصی صحبت می‌کنیم، پیش‌فرض‌هایی را مطرح می‌کنیم که به آن رشته تعلق دارند. یکی از این پیش‌فرض‌ها این است که معناهای فرد- ویژه و شخصی ارزش مطرح شدن ندارند. گرچه، ممکن است در هنگام خاک کردن گربه‌ی خود در باغتان احساس کنید این سطرها در یک مراسم کوچک و با حضور دوستان هم‌عقیده و خانواده‌تان مناسب خواندن هستند. 

این تصمیم‌ها درباره‌ی مناسب بودن و موقعیتی که در آن هستید، در همه‌ی شاخه‌های مختلف مطالعات ادبی کاربرد دارند. به عنوان مثال، با نگاهی به خوانش‌های ادبی با درنظر گرفتن مسئله‌ی تاریخ، می‌توان تصریح کرد اینکه این سطرها مدحی برای یک قهرمان مرده باشد، کاملن اشتباه است. از نظر تاریخ ساخت شعر، این سطرها به شعری به نام «رهبر شکست خورده»، نوشته‌ی رابرت براونینگ در سال 1845 برمی‌گردد، که درباره‌ی تغییر وردز ورث در طی زندگی‌اش از یک تندروی انقلابی به یک محافظه‌کار سروده شده است. گرچه این شعر یک مرثیه و مدح به‌نظر می‌رسد، وردز ورث در آن به اتهام خیانت از سوی براونینگ سرزنش می‌شود:

تنها برای دستی پر از نقره ترکمان کرد،

تنها برای نواری که به کتش بچسباند.

و تغییر درون وردز ورث به این معنا خواهد بود که

هرگز صبح خوش اعتماد باز نمی‌آید!

اینکه خوانش‌ها با رویکردی تاریخی قابل قبول باشند یا نباشند، بستگی به هماهنگی آن‌ها با «واقعیت‌های» تاریخی مورد قبول دارد. خوانشی که ادعا می‌کند این شعر درباره‌ی میلتون یا کالریج است، کاملن نادرست به نظر می‌رسند. این ادعا به همان اندازه نادرست تلقی می‌شود که بگوییم این شعر درباره‌ی یک سیاست‌مدار قرن بیستم است.

این شعر، به ویژه این چند سطر، به نوبه‌ی خود می‌تواند در رویکردی متنی به عنوان نمونه‌ای برای الگویی خاص در بحث وزن شعر به‌کار رود. این سطرها «مصراع سه هجایی چهار رکنی» (چهار بار تکرار یک هجای تکیه‌دار و دو هجای بی‌تکیه) در سطر اول را ایجاد می‌کنند – به شعر برگردید و با صدای بلند آن را بخوانید تا متوجه این نکته بشوید. درنتیجه، سطرهای بعدی برای تقطیع این الگو بی‌نظمی‌های کم‌تری را نشان می‌دهند: حذف دو هجای بی‌تکیه‌ی آخر در انتهای سطرهای دو و چهار به منظور ایجاد تأکید بسیار بر «چشم» و «مردن»؛ یا دوبار حذف کردن یکی از هجاهای بی‌تکیه در سطر سوم برای ایجاد مکث طولانی‌تر در میانه‌ی سطر از این جمله‌اند. تأکیدهای موجود در واژه و معنا می‌توانند به‌واسطه‌ی این الگوهای وزنی ایجاد و تثبیت شوند و هنرمندی خلاق و ماهر را پشت این شعر نشان دهند.

رویکردهای متنی و تاریخی می‌توانند هم‌زمان مطرح شوند، درصورتی که به عنوان مثال، مصراع شش رکنی (بیت دوازده رکنی) در منظومه‌های حماسی یونانی مانند ایلیاد، اودیسه و آنئید الگوی تعیین‌کننده‌ای تلقی شود. همچنین ممکن است تقطیع براونینگ به صورت مصراع سه رکنی و کاهش تکرار از شش به چهار را در این سطرها به عنوان افول قهرمان تعبیر کنید که این افول با تنزل وردز ورث به‌عنوان نقش هماهنگ است.

و اما درباره‌ی خوانش فرد ویژه و شخصی چه می‌توان گفت؟ باید اعتراف کنم که اولین باری که این شعر را خواندم، صرفن درباره‌ی ساخت تاریخی آن که پیش‌تر آموخته بودم، فکر کردم. نخستین بار، این شعر را، در یک برنامه‌ی تحلیل سیاسی در بی‌بی‌سی بعد از انتخابات انگلیس در سال 1992 شنیدم. در آن زمان، حزب کارگر که انتظار می‌رفت برنده شود، بعد از سه شکست انتخاباتی، از سوی رهبر خود، نیل کینوک، تجدید قوا کرد و خود را به امکانات جدیدی تجهیز کرد. آن‌ها دوباره شکست خوردند و کینوک بلافاصله استعفا داد. سطرهای شعر «رهبر شکست خورده» که در بافتی جدید نقل شد، معنای متفاوت و نیش‌داری برای یک طرفدار حزب کارگر مانند من در خود داشت. در این خوانش، کینوک، نه مانند وردز ورث که به دلیل خیانت به حزب رهبری شکست‌خورده‌ تلقی می‌شد، بلکه به دلیل بد اقبالی انتخاباتی با شکست مواجه شد. «هرگز صبح خوش اعتماد باز نمی‌آید» برای پنج سال آتی درخلال حکومت توری به‌کار ‌رفت. از این زاویه، می‌توان شعر را درباره‌ی یک سیاست‌مدار قرن بیستمی نیز تعبیر کرد.

از دیدگاه تاریخی، اگر بافت تولید متن را در نظر بگیریم، این خوانش از این سطرها غلط است، درواقع انتخاب برخی سطرها برای خوانش این‌چنینی، اشتباهی ساده است. گرچه این یکی از کاربردهای متفاوتی است که شعر باید در خلال سالیان ‌داشته باشد. به نظر می‌رسد که یافتن ارتباط میان خوانش‌های مختلف متون ادبی در میان متون دانشگاهی و عادی و تشخیص اینکه این خوانش‌ها جهت خاصی را دنبال نمی‌کنند، بلکه با توجه به محیطشان ایجاد می‌شوند، یکی از دغدغه‌هایم بوده است. وقتی می‌پرسم معنی این شعر چیست، درواقع پرسیده‌ام که این شعر چه می‌کند، که روش دیگری برای پرسش درباره‌ی کارکرد این شعر است. پس، معنا عملی است که ادبیات انجام می‌دهد. معنا در کاربرد.

کلید درک مباحثی درباره‌ی ارزش، جایگاه و معنای ادبی بر پایه‌ی داشتن دیدگاهی آشکار نسبت به متن و بافت، محیط و کاربردها، دانش و باورها قرار دارد. شعرشناسی شناختی ابزاری برای دست‌یابی به این مفاهیم را به ما ارائه می‌دهد. این مسئله دارای بعدی زبانی است، بدان معنی که می‌توان در جزئیات و تحلیل دقیق سبک و متن ادبی درگیر شویم. این ابزار، توصیف و تشخیص انواع مختلف دانش و باورها را به شیوه‌ای نظام‌مند ممکن می‌سازد، و الگویی برای چگونگی ارتباط محیط‌ و کاربرد با زبان ادبیات فراهم می‌آورد. همچنین پیوستار موجود میان زبان ادبی خلاق و زبان خلاق در کاربرد روزانه را نشان می‌دهد. به طور خلاصه، شعرشناسی شناختی بافت را جدی تلقی می‌کند. علاوه بر این، درباره‌ی بافت دارای دیدگاهی کلی است که هم شامل محیط‌های اجتماعی و هم محیط‌های شخصی می‌شود.

پایه‌های شعرشناسی شناختی مستقیما بر مبنای زبان‌شناسی شناختی و روان‌شناسی شناختی قراردارد که هر دو بخشی عمده از علم شناختی را شکل می‌دهند. مسلم است که باید مفهوم اصلی پنهان ورای این رشته‌های نوآورانه را که به محیط زیستی انسان مرتبط هستند، و صورت‌های مختلف بیان و ادراک آگاهانه را شکل می‌دهند، بیش از آنچه که در گذشته تشخیص داده می‌شد، درک کرد. در حقیقت، انسان به شکلی که رفتار می‌کند، فکر می‌کند و مفاهیم را به شیوه‌ای که با آن‌ها رفتار می‌کند، بیان می‌کند، چراکه انسان‌ها همه ظرف‌هایی در قالب بدن انسان و مملو از هوا و آب هستند که گیرنده‌های اصلی‌شان در بالای بدنشان قرار دارند. ذهن‌ انسان نه صرفن به صورت یک به یک، بلکه به صورت استعاری به مفاهیم “تجسم می‌بخشد” و بدین صورت، تمایز فلسفی ذهن  جسم که معروف‌ترین آن‌ از زبان دکارت بیان شده، به کناری می‌رود. به عنوان مثال (به پیشنهاد همکارم تونی بکس، یکی از علت‌های شناختی اینکه [در زبان انگلیسی] وقتی درختی را قطع می‌کنیم، می‌گوییم chop down و وقتی تنه‌اش را تکه‌تکه می‌کنیم، می‌گوییم chop up ، این است که درخت‌ها از ما بزرگ‌ترند، اما وقتی قطع می‌شوند، روی زمین زیر پای ما قرار می‌گیرند. علت شناختی دیگر این است که این مشخصه‌های جهتی، از استعاره‌ی بنیادین «خوب بالا است» و «بد پائین است»، مشتق می‌شوند. درخت‌ها وقتی سرپا هستند، به عنوان یک موجودیت واحد «خوب» تلقی می‌شوند و هیزم به این دلیل «خوب» است که از درخت به زمین افتاده تهیه می‌شود.

 

این مثال، نمونه‌ای مناسب است چراکه نشان می‌دهد حتا جزء فعلی یک گروه فعلی (down و up) اساسا به شرایط شناختی ما بستگی دارد. مفهوم تجسم‌یافتگی همه‌ی بخش‌های زبان را متأثر می‌کند. بدان معنی که همه‌ی تجربه‌ها، دانش‌ها، باورها و آرزوهای انسان مستلزم الگوهای زبان هستند و صرفن به‌واسطه‌ی آن‌ها امکان بیان دارند، الگوهایی که ریشه در وجود جسمانی ما دارند. حقیقت این است که انسان بسیاری از عواملی را که لازمه‌ی وجود هستند و با شباهت‌های موجود در زبان بشری تبیین می‌شوند، دارا است (مانند نیاز به غذا، داشتن سیستم تنظیم گرما، دیدن طیف قابل رؤیت، زندگی سه بعدی زیر گرمای آفتابی که در خلال روز می‌گذرد و غیره).»

 انتشارات مروارید اثر حاضر را برای نخستین بار روانه باز نشر کرده است.

پایان پیام/

کد خبر 425104

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha