به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، محمد شیخالاسلامی مینویسد: «جمعه ظهر، در خانهای که باز میشود، چهره مادربزرگی که با مهربانی پشت در ایستاده، بچهای که از زیر دست بزرگترها که دارند با هم روبوسی میکنند رد میشود و خودش را خلاص میکند و میپیوندد به پسرعمو یا پسرخالههایی که چند متر آن طرفتر با چند تا سنگ و آجر، دروازهای ساختهاند و دارند با هم فوتبال بازی میکنند، بزرگترهایی که با هم روبوسی میکنند و با خنده و شادی کنار هم جمع میشوند، آشپزخانهای که بوی مسحورکننده قورمه سبزی و احتمالا یک غذای پلویی دارد از دل آن بیرون میزند و تمام حیاط را پر کرده، سر و صدای خنده مردهای خانواده به خاطر متلکی که احتمالا نمیشود بلند تعریفش کرد و خندههای ریز ریز خانمهای خانواده وقتی در مورد چیزهایی حرف میزنند که آن هم پر از اشارههای نگفتنی است؛ سفرهای که همه با هم پهنش میکنند و همه - بهسختی البته - با هم جمعش میکنند، پدر خانواده هم به فرزندانش نگاه میکند و از بودن با آنها لذت میبرد؛ چای بعد ازظهر و سنگینی اهل خانواده که دوست دارند چرتی بزنند و وقتی کمکم روز جمع میکند تا برود، پرده جدیدی از شیطنتها و شادیها و خندهها دوباره در جای جای خانه پر میشود ...
چند نفر از ما این صحنهها در خاطرههایمان هست؟ صحنههایی شبیه آنچه در «یک حبه قند» دوستداشتنی به تصویر کشیده شده بود یا به قول خسرو شکیبایی نازنین در «خانه سبز»، همان معنای زندگی است که به آن «شادی سبز» میگوییم.
این شادیها و این با هم بودنها خیلی ارزشمندتر و دلانگیزتر از خیلی چیزهای دیگری است که ما در طول زندگی تجربهاش میکنیم اما در عین حال همه ما هم در همان لحظههای شاد و دلانگیز، ترس و نگرانی غریبی را در درونمان حس میکنیم؛ ترس از تمام شدن این لحظههای خوش؛ نگرانی از روزهایی که این آدمها دیگر نیستند؛ روزهایی که مردها و خانمهای این خانواده یکییکی از دنیا میروند و شاید خانه کمکم خلوت میشود؛ کمکم کسی دل و دماغ خندیدن و متلک انداختن هم ندارد؛ کوچکها بزرگ میشوند، بعضیها برای تحصیل و کار از شهرشان فاصله میگیرند، بعضیها ازدواج میکنند و همسرانشان از بودن در جمع خانوادگی خیلی کیف نمیکنند و فرهنگها از هم فاصله میگیرد. همه ما تایید میکنیم که روزی این خانه با این همه سر و صدا و شادی از هم میپاشد که آن پدر که بالای سفره مینشست و گاهی شوخیای می کرد یا آن چهره مهربان مادر خانه که البته برای بعضی اعضا، مادربزرگ به شمار میرفت، از بین خانواده برود؛ دنیا انگار در آن روز میایستد و از فردا به وضوح اتفاق دیگری در همان خانه پر سر و صدا و شاد رخ میدهد. همان مردها متلکهایشان معنادار میشود و همان خندههای ریزریز خانمها یک دنیا گوشه و کنایه پیدا میکند. انگار یکهو همه تصمیم میگیرند که دور باشند از هم تا دوستیهایشان بماند؛ خانه را هم که بعد از انحصار وراثت میگذارند برای فروش و سهمهایشان را میگیرند؛ خریدار هم، همه آجرهایی که پر از سر و صدای یک نسل بود را به زمین میکوبد تا یک خانه را بکند 100 خانه ...
در ذهن ما و روند زندگی ما، خانوادهها با بزرگترها شکل میگیرند و با رفتن آنها تمام میشوند. یک جورهایی هویت و ماندگاری یک صمیمیت معنادار در یک خانواده کاملا به بودن فیزیکی پدر و مادر و بزرگتر خانواده وابسته است و خیلی سخت میشود باور کرد که یک بزرگتر طوری خودش را در خانواده تعریف کرده باشد که با نبودنش هم هویت آن خانواده، صمیمیتها، همراهیها، همدلیها، پشت هم بودنها و دوستداشتنها همان طور محکم و مستحکم باقی بماند.
اتفاق عاشورا، یک اتفاق ساده و دم دستی نبود. از هر جهتی به این رویداد نگاه کنیم میبینیم که عاشورا یک استثناست؛ حتی وقتی به عنوان یک خانواده به امام حسین و خانواده ایشان و اتفاقی که برای این خانواده افتاد مینگریم.
خانوادهای که مهربانی و عواطف خانوادگی در تکتک اعضایش موج میزد به یکباره از هم پاشیده شده بود؛ رابطه عاطفی و هویتی اعضای خانواده امام حسین (ع) واقعا مثالزدنی است؛ عشق امام به علیاکبر، عشق امام به علیاصغر که در آخرین لحظات امام فرزند شش ماههشان را طلب میکنند تا با او وداع کنند، عشق عبدالله ابن الحسن به امام حسین به عنوان یک عمو، محبت سرشار سکینه بنت الحسین که در روز عاشورا حتما بالای 20 سال داشته است به پدرش و لحن شاعرانه عاشقانههای این پدر و دختر، دلدادگی عجیب امام و حضرت زینب به عنوان یک برادر و خواهر، ارادت و دلدادگیای که حضرت عباس نسبت به امام به عنوان یک برادر داشتند و همه صحنههای عاطفیای که در کربلا شکل گرفت، نشاندهنده اوج روابط عاطفی در خانواده امام بود.
در چنین فضایی به ناگاه و در طول یک روز، بزرگتر این خانواده به همراه بیشتر مردان آن، کشته میشوند. اقتضای چنین اتفاقی آن است که - حتی اگر روح همدردی برای مدتی کوتاهی این خانواده را با هم نگاه دارد - هویت آن خانواده بعد از مدت کوتاهی از بین برود چرا که بزرگتر خانواده از میان رفته و اعضای آن مثل دانههای تسبیحی شدند که جدا جدا هرکدام به گوشهای افتادهاند؛ اما هنر حسین (ع) به عنوان یک بزرگتر واقعی در یک خانواده دقیقا همین جا خود را نشان میدهد.
امام (ع) به عنوان یک پدر، هویت خانوادهشان را با بودن دنیایی خودشان تعریف نکرده بودند که رفتن دنیاییشان، هویت خانوادهشان را به هم بریزد؛ بلکه امام همچنان که در شأن ولایی و امامتشان جاودانهاند، چنان این خانواده را با هم تعریف کرده بودند - و چه بسا به همین خاطر هم با خانوادهشان به کربلا آمدند - که پس از شهادتشان، هویت الهی و خدامحور و در عین حال عاطفی اعضای این خانواده همچنان پایدار ماند و قضایای بعد از عاشورا تا اربعین و تا وفات حضرت زینب و شهادت امام سجاد و تا امروز در نسل مطهر امام حسین جاری و ساری است.
شاید این عبارت امام عصر ارواحنا فداه در هنگامی که خود را برای مردم معرفی میکنند هم به همین هویت جاودان اشاره داشته باشد. امام صادق علیهالسلام میفرمایند که حضرت ولیعصر (عج) به دیوار کعبه تکیه میزند و میفرماید: الا یا اهل العالم، ان جدی الحسین قتلوه عطشانا ...»
پایان پیام/
نظر شما