پاداش گریه بر امام حسین(علیه السلام)و مسلمان شدن یک شهید بهائی پس از شهادت

خبرگزاری شبستان: به من گفتند تو بهائی هستی و نمی توانی از این مسیر بروی؛ وقتی خواستم برگردم، یک آقای بزرگواری فرمود: او هم بیاید زیرا برای من گریه کرده است»

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، سردار محمدرضا حسنی سعدی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران استان، امروز (4 آبان) در جلسه شورای اداری استان، با اشاره به اینکه بیش 4 هزار فرزند شهید در استان وجود دارد؛ افزود: استان کرمان با بیش از 6 هزار شهید، شهدای شاخص و بزرگ و صاحب کرامات دارد.


وی با بیان اینکه جامعه ما از بزرگواری والدین شهدا، اطلاع ندارد و ما در برابر والدین شهدا احساس کوچکی می کنیم؛ بیان داشت: والدین شهدا حق بزرگی بر گردن ما دارند؛ مخصوصاً والدینی که هنوز چشم انتظار بچه هایشان هستند.

 

سردار حسنی سعدی ادامه داد: جانباز 70 درصد، رجبعلی پور که 65 بار کامل بیهوش و عمل جراحی شده است در هفت سال گذشته فقط یکبار به بنیاد شهید آمد، آن هم ما از او خواستیم که بیاید.

 

وی افزود: این جانباز می گوید به جزء وقت هایی که موضعی بیهوش شدم 65 بار کامل بیهوش شده و 5 بار برای جراحی به خارج از کشور اعزام شده است.

 

سردار سعدی با بیان اینکه 18 هزار و 500 نفر جانباز در استان کرمان داریم؛ گفت: امنیت کنونی محصول تلاش آنهاست و اگر در برابر آنان کوتاهی شود، کم لطفی است.

 


وی از دستگاه ها و ادارات استان خواست تا ضمن دیدار با خانواده شهدای دستگاه خود، ایثارگران شان را نیز تکریم کنند.


وی در آغاز سخن به ذکر خاطره جالب و شنیدنی از مادر یکی از شهدای استان فارس پرداخت و گفت: روزی، مادر یکی از شهدای استان فارس با بنیاد شهید این استان تماس گرفته و از عدم سرکشی مسئولین بنیاد از خود گلایه می کند.


مسئولین وقتی به پرونده شهید مراجعه می کنند، متوجه بهائی بودن آن شده و لذا یک روز(علیرغم اینکه نمی خواستند) به دیدار این مادر شهید می روند و علت سرکشی نکردن را بهائی بودن شهیدش عنوان می کنند.


این مادر می گوید: من بهائی نیستم، مسلمان شدم؛ پسرم نیز پس از شهادت مسلمان و شیعه شد!


مادر شهید برای مسئولین نقل کرده است: روزی پسر شهیدش وارد منزل شده و می گوید« پس از شهادت، من و سایر همراهانم سر یک دو راهی رسیدیم؛ ناگهان همه آنها از یک راه رفتند اما به من گفتند تو بهائی هستی و نمی توانی از این مسیر بروی؛ وقتی خواستم برگردم، یک آقای بزرگواری فرمود: او هم بیاید زیرا برای من گریه کرده است»


شهید ادامه می دهد: آن آقای بزرگوار، امام حسین(علیه السلام) بود که همانجا اسلام را بر من عرضه کرد؛ مادر! تو هم مسلمان شو، شیعه شو و بر حسین(علیه السلام) گریه کن.


مادر شهید می گوید: وقتی به خود آمدم همه گفتند خیالاتی شدی؛ تا اینکه این اتفاق سه بار تکرار شد و دفعه آخر پسرم گفت: مادر! من دیگر اجازه ندارم بیایم؛ برای آخرین بار است که می گویم: مسلمان شو، شیعه شو و بر حسین(علیه السلام)گریه کن.
 


مادر شهید به مسئولین می گوید: من نیز مسلمان و شیعه شدم و چون این خانه نجس (متعلق به خانواده بهائی) است مرا از این خانه ببرید که مسئولین خواسته اش را محقق می کنند.

 

 

پایان پیام/
 

کد خبر 412598

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha