به گزارش خبرگزاری شبستان ،این کتاب ها باعناوین «اقیانوس نهایی» نوشته ی دانیال حقیقی، «زمستان تپه های سوما» نوشته ی اکرم پدرام نیا، «خالی بزرگ» نوشته ی جمیله دارالشفایی و «سال درخت» نوشته ی ضحی کاظمی به زودی بر پیشخوان کتابفروشی ها قرار خواهند گرفت.
درپشت جلد این کتاب آمده است: «زندگی به اندازه ی کافی روانتو می گردونه که نیازی به گردوندن نداشته باشی. به من گوش کن. من مرکز همه چیزم. این جمله اولین پیامد این اسمه. یه توصیه هم واسه تو دارم. خوندن متن ها از اون جا که کلماتو به صدا درمیاره، مثل انداختن تاسه... ما نمی دونیم چه نتیجه ای روی زمین می نشونه.»
اثردیگرباعنوان«اقیانوس نهایی»است که در پشت جلد این اثر آمده است:« می خواهم بگویم با این کاغذها و حرف ها خوب باش، مهربان باش! چه خون دل ها که برایشان خورده شده. اما نفسم را در سینه نگه می دارم. می فهمد می خواهم چیزی بگویم. سرش را از روی کاغذها برمی دارد و به من تیرتیر نگاه می کند. از نگاهش می ترسم.»
زمستان «تپه های سوما» اثر اکرم پدارم نیا ،عنوان اثر دیگری از انتشارات نگاه است. که در پشت جلد اثر اینچنین آمده است:«از او رو می گردانم. دوباره شروع به خواندن می کند. بعضی جمله ها را با صدای بلند می خواند. دستش شل می شود و بعد آهسته و زیر لب می گوید. مثل اینکه با خودش حرف می زند. «چه حرف های قشنگی برایم نوشته ای، ستاره! من تشنه ی خواندن یک کلمه از این حرف ها بودم.»
در بخشی از این اثر آمده است «مسعود نمی بخشد او را. می داند که جاسوسی بدترین مرام است در قاموس او. این جمله را یک بار در کل کل هایش با سهراب شان گفته بود که قتل، بزرگترین بدی نیست، جاسوسی بدتر است. این پراید از کوچه صمصام بیرون رفت و برنمی گردد تا نیلوفر جمع کند و از این خانه برود. بهتر! از این شوهر قلابی خلاص می شود.»
عنوان اثر دیگر خالی بزرگ اثر جملیه دارالشفایی است که درپشت جلد اثر آمده است:«نامه را درآورد تا با شعله ی چراغ لامپا بسوزاند و از بین اش ببرد. می ترسید که خود اولین قربانی این نفرین نامه شود. احساس گناه می کرد که تمام مدت نامزدی اش با محمود به فکر جمال بوده، در حالی که جمال از او و خانواده اش متنفر بوده است.»
«سال درخت»عنوان اثری از ضحی کاظمی است که در بخشی از این کتاب آمده است «صدای پایی که از توی حیاط رد می شد حواسش را پرت کرد. چراغ لامپا از دستش افتاد و همین طور که پایین می افتاد تا به زمین برسد و حباب شیشه ای اش هزار تکه شود، نفت آن از بالاتنه ی یقه ی باز و کوتاه پیراهن چیت گل دارش درست از روی گردن بند آویز طلایش، از روی خط دکمه ها به سمت شکم و بعد پایین دامن میدی او سُر خورد و رد خیس و خنکی از خود به جا گذاشت. تا پوران به خودش بیاید، چراغ به زمین برخورد و ناغافل او را انگار در آغوش سوزان عاشق خشمگینی که آرزویش را داشت انداخت. پوران جیغ می کشید. بلندتر از آن چه خود تصور می کرد امکانش را داشته باشد. همه ی حرف های ناگفته و همه ی صداهای خاموش شده ی بعد از آن شب را یک جا جمع کرده بود و فریاد می زد.»
پایان پیام/
نظر شما