به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات شبستان ، کار سرودن این مثنوی در قرن ششم هجری قمری (۱۱۷۷ میلادی) پایان یافتهاست. ابیات این مثنوی را معمولا بین ۴۳۰۰ تا ۴۶۰۰ بیت دانسته اند، از مثنویهای تمثیلی عرفان اسلامی به شمار میآید. مراحل و منازل در راه پوییدن و جُستن عرفان یعنی شناختن رازهای هستی در منطقالطّیر عطار هفت منزل است. او این هفت منزل را هفت وادی یا هفت شهرعشق مینامد.
هفت وادی عطار در منطق الطیر به ترتیب چنین است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و فقر که سرانجام به فنا میانجامد. در داستان منطقالطّیر، گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ، سفری را آغاز میکنند. در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه باز میمانند و به بهانههایی پا پس میکشند تا این که پس از عبور از هفت مرحله، از گروه انبوهی از پرندگان تنها «سی مرغ» باقی میمانند و با نگریستن در آینه حق در مییابند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند میشوند و حقیقت را در وجود خویش مییابند.
عطار در آثار خود از این کتاب با نامهای «مقامات طیور» و «منطق الطیر» یاد کردهاست. همچنین در پایان همین کتاب میفرماید:
ختم شد بر تو چو بر خورشید نور منطق الطیر و مقامات طیور
عطار در نامگذاری این اثر منظورش مقام جویندگان حقیقت است. عطار خود اینگونه پرده از این راز برمیدارد:
من زبان و نطق مرغان سر بسر با تو گفتم فهم کن ای بیخبر
در میان عاشقان مرغان درند کز قفس پیش از عجل در میپرند
جمله را شرح و پیانی دیگر است زانکه مرغان را زبانی دیگر است
پیش سیمرغ آنکسی اکسیر ساخت کو زبان جملهٔ مرغان شناخت
این کتاب با حمد خدا آغاز میگردد. پس از آن به توصیف و مدح محمد و سپس در مدح خلفای چهارگانه میپردازد. بیت آغاز مثنوی:
آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
پس حمد خدا و مدح رسول و خلفا، مستقلاً ابیات موضوعی مثنوی آغاز می شود و داستان مرغان آغاز می شود. داستان مرغان در ۴۵ گفتار است و در پایان ابیاتی تحت عنوان خاتمه کتاب می آید. عطار در عرض ماجرا و سیر مرغان حکایتهای حکیمانه را میگنجاند و هفت وادی عرفان را معرفی می کند.
پایه داستان اینست که جمعی از پرندگان در جلسهای، برای انتخاب پادشاهی برای خود به اجماع میرسند. پس از بحث فراوان سیمرغ را برای اینکار نامزد میکنند وبرای یافتنش به راه میافتند. اما در راه هریک به دلیلی جان میبازد و فقط سی(۳۰) مرغ به سیمرغ میرسند و آنجا میابند که طالب و مطلوب یکیست. چون آنها سی مرغ بودند که طالب سیمرغ شدند.
ابیات سرآغاز داستان ابتدا سیزده (۱۳) پرنده را توصیف میکند که هر یک نمایانگر صفتی از انسانها هستند و در وصف آنها از اطلاعات عامیانه و داستانهای دینی استفاده میکند. داستان طیور اینگونه آغاز می شود:
مرحبا ای هدهد هادی شده در حقیقت پیک هر وادی شده
ای به سرحد سبا سیر تو خوش با سلیمان منطق الطیر تو خوش
بهترین تصحیح منطق الطیر که در بازار موجود است تصحیح دکتر شفیعی کدکنی است که وی تلاش بسیاری برای فراهم آوردن این اثر گراسنگ انجام داده است.
بخشی از حکایت شیخ صنعان و دختر ترسا که طولانی ترین حکایت منطق الطیر می باشد.
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هر چه گویم بیش بود
شیخ بود او در حرم پنجاه سال
با مریدی چارصد صاحب کمال
هم عمل هم علم با هم یار داشت
هم عیان هم کشف هم اسرار داشت
خود صلوه و صوم بی حد داشت او
هیچ سنت را فرو نگذاشت او
گرچه خود را قدوه اصحاب دید
چند شب بر هم چنان در خواب دید
کز حرم در رومش افتادی مقام
سجده می کردی بُتی را بر دوام
آخر از ناگاه پیر اوستاد
با مریدان گفت : «کارم اوفتاد
می بباید رفت سوی روم زود
تا شود تعبیر این معلوم زود»
دختری ترسا و روحانی صفت
در رهِ روح اللّهش صد معرفت
بر سپهر حسن بر برج جمال
آفتابی بود اما بی زوال
هر که دل در زلف آن دلدار بست
از خیال زلف او زنار بست
دختر ترسا چو بُرقع بر گرفت
بندبند شیخ آتش در گرفت
عشق دختر کرد غارت جان او
کفر ریخت از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسایی خرید
عافیت بفروخت رسوایی خرید
پند دادندش بسی سودی نبود
بودنی چون بود بهبودی نبود
عاشق آشفته فرمان کی برد؟
درد درمان سوز درمان کی برد؟
گفت یا رب امشبم را روز نیست
یا مگر شمع فلک را سوز نیست
در ریاضت بوده ام شبها بسی
خود نشان ندهد چنین شبها کسی
کار من روزی که می پرداختند
از برای این شبم می تاختند
جمله یاران به دلداری او
جمع گشتند آن شب از زاری او
همنشینی گفتش ای شیخ کبار
خیز این وسواس را غسلی بر آر
شیخ گفتش امشب از خون جگر
کرده ام صد بار غسل ای بی خبر
آن دگر یک گفت تسبیحت کجاست؟
کی شود کار تو بی تسبیح راست؟
گفت تسبیحم بیفکندم ز دست
تا توانم بر میان زنار بست
آن دگر گفتش پشیمانیت نیست
یک نفس درد مسلمانیت نیست
گفت کس نبود پشیمان بیش ازین
تا چرا عاشق نبودم پیش از این
معتکف بنشست بر خاک رهش
همچو مویی شد ز روی چون مهش
کی کنند ای از شراب شرک مست
زاهدان، در کوی ترسایان، نشست؟
چون دمت سرد است، دمسازی مکن
پیر گشتی قصد دلبازی مکن
این زمان عزم کفن کردن تو را
بهترت آید که عزم من تو را
کی توانی پادشاهی یافتن
چون بسیری نان نخواهی یافتن
شیخ گفتش گر بگویی صد هزار
من ندارم جز غم عشق تو کار
عاشقی را چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد....
پایان پیام/
نظر شما