خبرگزاری شبستان - استان کرمان
استان شهید پرور کرمان مفتخر به تقدیم 10 شهید خبرنگار به نظام مقدس جمهوری اسلامی است که شرح حال هر یک از آنان خواندنی و شنیدنی است؛ طی سالهای اخیر مجموعه "خون و القلم" به کوشش آذر همتی از بانوان پیشکسوت عرصه خبر و اطلاع رسانی استان به زندگی این 10 بزرگوار پرداخته است؛
خبرنگار شهید غلامرضا نامدار محمدی یکی از این شهداست؛ وی در" 17 بهمن" سال 1341 در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد؛ غلامرضا 3 برادر و 4 خواهر داشت که با برادر بزرگش محمد حسین که او نیز به درجه رفیع شهادت نائل شده است بیشتر دمخور بود زیرا تفاوت سنی ایشان 2 سال بیشتر نبود و انگار از همان کودکی بیشتر همدیگر را می فهمیدند. هر دوی آنها از همان سن 10- 12 سالگی با یک هیئت فعال در مسجد خاتم الانبیاء(مسجد محله) آشنا شدند و در کارهای فرهنگی مذهبی آن شرکت می کردند.
از آنجا که پدر و مادر خانواده اصالتاً کرمانی بودند در سال 55 به کرمان مراجعت کردند. کم کم جریانات انقلاب شکل گرفت و این دو برادر با شور و حال عجیبی در تظاهرات و فعالیتهای انقلابی شرکت کردند. آنها حتی در بعضی از تظاهرات مهم تهران مانند 17 شهریور و روزهای پیروزی انقلاب به تهران رفته و در آنجا در تظاهرات شرکت می کردند. با پیروزی انقلاب، غلامرضا در جهاد کرمان مشغول بکار شد و اواخر سال 58 وارد سپاه تهران شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت.
اواخر سال 58 وارد سپاه پاسداران تهران شد. با فرزند یکی از شهدا ازدواج کرد. ازدواج او در نهایت سادگی و اختصار همراه بود. مجلس بسیار روحانی بود. غلامرضا معتقد بود که برای تکمیل دینش باید ازدواج کند. ازدواج او تاثیری در جبهه رفتنش نداشت و همچنان در مسیر جبهه و تهران در تردد بود.
کار در نشریه پیام انقلاب به عنوان خبرنگار و عکاس از دیگر زوایای زندگی سراسر افتخار غلامرضا بود. غلامرضا در "23 اسفند" 63 در حالیکه دوربین عکاسی بر گردنش بود در جزیره مجنون در اثر انفجار خمپاره به دیدار معشوقش شتافت؛ خاطراتی از این شهید بزرگوار به نقل از خانواده و نزدیکان در پی می آید:
روزهای انقلاب
در روزهای پر جنب و جوش انقلاب، غلامرضا و محمد حسین برای شنیدن سخنرانی های حجت الاسلام هاشمیان که آن روزها با التهاب و شور همراه بود به رفسنجان می رفتند. نوارهای آن سخنرانی ها را به کرمان آورده و تکثیر می کردند. بعضی وقتها هم عکسهای امام را از تهران می خریدند و می آوردند در کرمان توزیع می کردند.
حمله به مشروب فروشی
یک شب غلامرضا به همراه برادرش در یک تظاهرات که منجر به درگیری شده بود شرکت کرده بودند و به همراه مردم در مسیر راهپیمایی، شیشه های مغازه های مشروب فروشی را شکسته بودند که پلیس وارد عمل شده و غلامرضا را زیر ضربات باتوم می گیرد. غلامرضا به هر ترفندی از آنجا فرار کرده و در کوچه پس کوچه ها در یک خرابه پنهان می شود وقتی آبها از آسیاب افتاد او به منزل برگشت.
دیدار امام
زمانی که امام (ره) در قم بودند و دیدارهای مردمی داشتند من و مادر و غلامرضا به قم رفتیم که امام را از نزدیک زیارت کنیم. غلامرضا یکی از آرزوهایش دیدار با امام بود. ما موفق به دیدار امام نشدیم و بلیط برگشت به کرمان را گرفتیم. اما غلامرضا با ما نیامد. او ماند امام را زیارت کرد و روز بعد به کرمان آمد. با خود می اندیشیدم هر کس سعادت زیارت امام را داشته باشد این لیاقت نصیبش می شود.
عکس برای حجله
محمد حسین در" 5 تیر"61 به شهادت رسید. بعد از شهادت او غلامرضا حال و هوای دیگری پیدا کرده بود. در همان سال پسر خواهرمان نیز شیهد شد وغلامرضا احساس عقب ماندن از قافله شهدا را داشت. خودش رفته بود برای حجله اش عکس گرفته بود. در سالگرد محمد حسین، آنچنان روضه جانسوزی خواند که همه اشک می ریختند اما خودش به وصیت برادرش اشک نریخت که دشمن شاد نشود.
مجنون وار بدنبال لیلی
اسفند سال 63 بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنایان در جزیره مجنون، مجنون وار به دنبال لیلی گشت و در روز "23 اسفند" هنگامی که دوربین عکاسی اش بر گردنش بود وگویا می خواست از لحظه وصال خود عکس بگیرد در اثر انفجار خمپاره آخرین جرعه از پیاله ای که لیلی اش برای او پیمانه کرده بود سرکشید و به آرزوی شهادت رسید. پیکر مطهرش در روز دوم فروردین سال 64 در کنار برادرشهیدش محمد حسین آرام گرفت.
گوشه هایی از وصیت نام شهید غلامرضا نامدار محمدی
«و آنان که کافر شده و تکذیب آیات خدا کردند، آنها را عذاب خواری و ذلت است و آنان که در راه رضای خدا از وطن خود هجرت گزیدند و در این راه کشته شدند یا مرگشان فرا رسید البته خدا رزق و روزی نیکویی در بهشت ابد نصیبشان میگرداند که همانا خداوند بهترین روزی دهندگان است».
با آن هر چه می خواهی معامله کن اگر می خواهی آن را بسوزانی، بسوزان اگر می خواهی آن را تکه تکه کنی، تکه تکه کن اگر می خواهی آن را بی سر کنی چنین کن... ولی از تو تقاضایی دارم تو را به عزت زهرای مرضیه با این بدن عاصی قهر مکن...
کورباد آن چشمی که غیر تو راببیند و برای غیر تو ببیند کر باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیر کلام تو را بشنود بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند بریده باد آن پایی که برای غیر تو رود مهر باد آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشد.
خدایا!تو را سپاس که دستم را گرفتی و به طرف خود کشاندی خدایا! تو را کرنش که به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی؛ خدایا! تو را حمد که به چشمم گفتی که غیر تو را نبیند. خدایا تو را شکر که به گوش من فرمان دادی کلام غیر تو را نشنود. خدایا تو را تعظیم که به قلبم ... معشوق من! ای همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من! تو را سجده که مرا خریدی.
پدر و مادر عزیز و برادران و خواهران گرامی! شما را به آن چیزی وصیت می کنم که علی ابن ابیطالب هنگام مرگ چنین وصیت نمود: اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم. تقوای خدا را پیشه کنید تا خیلی از حجاب ها از پیش چشم شما برداشته شود.
همیشه با خودم می گفتم آیا می شود روزی من نیز به فیض کامله شهادت نائل شوم و دین خود را به اسلام و انقلاب و امام ادا کنم؟ وگاهی می گفتم خیر نمی توانم چون تا سعادت نباشد شهادت نیست.
پس من سعادتش را ندارم و گاهی نیز دل خود را تسکین داده و می گفتم، می شود؛ مگر آنها که شهید شده اند غیر از ما بوده اند؟ فقط آن ها خود را خالص لوجه الله کردند و متقی شدند و بعد مهاجر الی الله گشتند. پس باید اول خود را ساخت. یعنی اول باید سعادت را کسب نمود و بعد شهادت را و به همین منظور بود که همیشه بعد از نماز دعا می کردم که خدایا مرا لایق شهادت بگردان. شاید خدا به حرمت شهدا واقعی مرا نیز لایق ...
و نکته ای که لازم می دانم تذکر دهم این است که من این راه را با شناخت کامل انتخاب کرده ام و هیچ زور و اجباری در انتخاب این راه در کار نبوده است؛ لذا تقاضایی که از همه عزیزان دارم این است که اولاً بعد از کشته شدن من و شاید شهادت، کسی را مسئول ندانند و نیز برای من گریه نکنند چرا که من فدای اسلام و امام و انقلاب شده ام و لذا نباید برای فدایی چنین چیزهای ارزشمندی گریست و نیز کاری نکنید که دشمن پوسیده مان شاد شود.
از تمام دوستان و عزیزان و مخصوصاً پدر و مادر و برادران و خواهرانم خواهشمندم مرا ببخشند و چنانچه از من رنج و ناراحتی به آنها رسیده است آن را به بزرگی خود ببخشند. در مورد جای دفنم باز از شما خواهشی دارم و آن این است که مرا در گلستان و یعنی در قطعه شهدا در بهشت زهرای تهران خاک کنید که شاید به واسطه این شهدای عزیز و عظیم هم که شده از گناهان و عصیان ها و طغیان های من در گذرد.
این شهید والامقام در فرازی از وصیت نامه خود چنین آورده است: آیاتی را که در اول وصیتنامه نوشتهام آیاتی است که وقتی برای جبهه استخاره کردم آمد و خدا میداند از اینکه خدا مژده وصل به من داده است، خیلی شاد شدم.
پایان پیام/
نظر شما