به گزارش خبرنگار کتاب وادبیات شبستان ، این کتاب، روایت خاطرات قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی از شهدای برجسته استان همدان است که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. قدم خیر محمدی کنعان در حالی که تنها 22 سال داشت همسرش به شهادت رسید و از آن زمان و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرد و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد.
دختر شینا روایت زندگی دختری بی سواد اما با ایمانی باثبات است. دختری که روزگار او را طوری بار آورد که بتواند صبور و استوار به زندگی اش بعد از جنگ ادامه دهد و به تنهایی فرزندانش را اداره کرده و بزرگ کند. او به وصیت شوهرش که می خواهد زنش بعد از او زینب وار به زندگی ادامه دهد عمل می کندو تلاش می کند یاد و خاطره شوهرش را پشتیبان زندگی اش قرار بدهد و ایمان داشته باشد که شهید همیشه زنده است.
در فصل پانزدهم این کتاب می خوانیم:/
مهدی شده بود یک بچه تپل مپل چهل روزه . تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعتها کنارش می نشستند .با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همه ما نگران صمد بودیم . برای هر کسی که حدس می زدیم . ممکن است با او در ارتباط باشد پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیرعملیات است.همین.
شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد و می گفت:«این همه شیرغم و غصه به این بچه نده . طفل معصوم را مریض می کنی ها.»
دست خودم نبود. دلم آشوب بود.هرلحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند.
آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکر های ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش می کردم و فکر می کردم. شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش.
صمد سروصورت خدیجه و معصومه را بوسید وبغلشان کرد.همان طور که بچه ها را می بوسید ، به من نگاه می کرد و تند تند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آنقدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم.
زد زیرخنده و گفت « باز قهری!»
خودم هم خنده ام گرفته بود . همیشه همین طور بود و مرا غافلگیر می کرد. گفتم :«نه، چرا باید قهر باشم ، پسرت به دنیا آمد. خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خوش نشسته. شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته . بچه ها توی خانه خودمان ، سر سفره خودمان دارند بزرگی می شوند . اصلا برای چی باید قهر باشم . مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»
بچه ها را زمین گذاشت و گفت:طعنه می زنی ؟!»
عصبانی بودم، گفتم که «از وقتی دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستا است.چرا فقط جنگ زندگی مرا گرفته؟!»
ناراحت شد. اخم هایش توی هم رفت و گفت: این همه مدت اشتباه فکر می کردی . جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست. آنهایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایش را گرفته . مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش در پشت جبهه دارد از بچه های مردم پرستاری می کند.
جنگ برای مردهایی هم هست که هفت وهشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه،پیرمردهای هفتاد و هشتاد ساله ، داماد یک شبه ، نوجوان چهارده ساله. وقتی آنها را می بینم از خودم بدم می آید و...
چاپ چهاردهم کتاب دختر شینا در 264 صفحه، قطع رقعی و در تیراژ 2500 جلد در اختیار علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
پایان پیام/
نظر شما