به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، حجت الاسلام و المسلمین محمدصادق تهرانی به مناسبت بیستم ماه رمضان، سالروز فتح مکه یادداشتی برای این خبرگزاری فرستاده است که در زیر می خوانید:
زمانی که پیامبر اسلام(ص) به دلیل آزار و اذیت مشرکان قریش و توطئه قتل پیامبر اکرم در دارالندوه(1)، شبانه از مکه خارج شد و پس از مدتی به سمت یثرب مهاجرت نمود و از شهر و دیار و وطن خویش فاصله گرفت، در منزل جحفه، مکانی میان مکه و مدینه جبرئیل بر ایشان نازل شد و این آیه را بر حضرت خواند: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ»(2) (به تحقیق آنکه قرآن را بر تو لازم کرده است، تو را به محل اوّلت باز می گرداند.)
این آیه حتمیت رجوع پیامبر(ص) را به مکه بیان می کند.
حدود هشت سال بعد، در رمضان سال هشتم هجری، بازگشت پیامبر(ص) محقق شد و شهر مکه بدست مسلمین فتح گردید. خداوند دو سال قبل از آن وعده فتح مکه را به مسلمین داده بود:«ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم! .... خداوند آنچه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت؛ بطور قطع همه شما بخواست خدا وارد مسجد الحرام مى شوید در نهایت امنیّت و در حالى که سرهاى خود را تراشیده یا کوتاه کرده اید و از هیچ کس ترس و وحشتى ندارید؛ ولى خداوند چیزهایى را مى دانست که شما نمى دانستید (و در این تأخیر حکمتى بود)؛ و قبل از آن، فتح نزدیکى (براى شما) قرار داده است.»(3)
در روز دهم ماه رمضان سال هشتم، سپاه اسلام با عظمت فراوان و در قالب لشگری عظیم که بشارت به ظفر و پیروزی از آرایش آن هویدا بود از مدینه خارج و به سمت مکه حرکت کرد و در بیستم رمضان موفق به فتح شهر مکه شد و سوره مبارکه نصر نیز قبل از فتح مکه نوید این پیروزی را داده بود.
سپاه اسلام به نزدیکى مکه رسید. عباس بن عبدالمطلب به جهت ترسانیدن قریش از تعداد مسلمین که کاملاً مجهز بودند بسوى مکه شتابان شد. مکیان نیز از آمدن پیامبر(ص) کم و بیش آگاه شده بودند.لذا ابوسفیان براى کسب اطلاع از مکه بیرون آمده و در بین راه به عباس برخورد کرد.
عباس، عموی پیامبر، کثرت سپاه اسلام و روحیه سلحشورى آنها را به ابوسفیان گوشزد کرد و او را از نتایج ناگوار مقابله در برابر مسلمانان بر حذر کرد.
ابوسفیان از روى اضطرار و ناچارى قبول کرد و به خدمت پیغمبر رسید.«سعد بن عباده» که رئیس خزرجی ها بود و یکی از کسانی بود که پرچم سپاه اسلام را حمل می کرد،همین که در برابر ابوسفیان قرار گرفت،خطاب به او این شعر را سرود:امروز، روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده مى شود، امروز روز ذلت قریش است.
ابوسفیان تا پیامبر(ص) را دید گفت: پدر و مادرم به فدایت، آیا دستور داده اى قوم خود را قتل عام کنند که سعد چنین می سراید؟حال آنکه تو مهربانترین افراد به مردم هستى.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و براى آن که ناامیدى در میان مردم مکه راه نیابد فرمود: «یا أبا سفیان بل الیوم یوم المرحمة الیوم أعز الله قریشاً»
(امروز روز رحمت است، امروز روز عزت قریش است) سپس سعد بن عباده را از مقام خود عزل کرد و على علیه السلام را به جاى او نصب نمود و به او دستور داد فورا به سوى سعد برود و پرچم اسلام را از او بگیرد و بدین ترتیب ارتش نیرومند اسلام با با «پرچمدارى على(ع)»، وارد مکه معظمه شد.(4)
پیامبر اکرم(ص) وقتی فتح مکه و کثرت مسلمین را دیدند فرمودند:« لا عیش إلا عیش الآخرة»
(هیچ عیشی مانند زندگی خوب در آخرت نیست)(5)
امایکی از فضائل مولای متقیان(ع) که غیر قابل انکار است، بت شکنی آن بزرگوار به همراه پیامبر اسلام (ص) است. فضیلتی که مختص ایشان است و هیچیک از مسلمانان مشرف به این فضیلت نشده اند.
در کتب اهل سنت دو بار بت شکنی علی(ع) بر دوش پیامبر دیده می شود. یکی قبل از هجرت نبوی و دیگری در روز فتح مکه.
حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین از امیرالمومنین(ع) نقل می کند: «من و رسول خدا(ص) شبى کنار کعبه آمدیم.حضرت به من فرمودند:«بنشین» من نشستم، پیامبر(ص) روى شانه های من بالا رفتند، فرمودند: «برخیز» اما همین که خواستم از جا برخیزم، زمانی که از ناتوانى ام آگاه شدند فرمودند: «بنشین» از شانه ام فرود آمدند و من نشستم. به من فرمودند: تو بر دوشم سوار شو. بر دوش رسول خدا(ص) گذاشتم و آن حضرت برخاستند، وقتی ایشان برخاستند در این حال به نظرم آمد اگر بخواهم به اعماق آسمان برسم خواهم توانست. آن گاه روی بام کعبه رفتم. ایشان به گوشه ای رفتند و فرمودند: «بت بزرگ آنها را که بت قریش است که از مس ساخته شده و با میخ های آهنی محکم شده را به زمین بینداز». پیامبر(ص) فرمودند: «سعی کن» در این هنگام پیامبر به من می فرمودند: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنى است» همواره سعی می کردم تا موفق شدم. پیامبر (ص) فرمودند: «آن را پرتاب کن» آن را پایین انداختم و آن شکست. آن گاه فرود آمدم و با رسول خدا از مسجد خارج شدیم و خوف داشتیم کسی از قریش ما را ببیند »(6)
اما بار دوم؛ در روز فتح مکه بود. ابوهریره نقل می کند: «رسول خدا(ص) در روز فتح مکّه به على(ع) فرمود: آیا بتى که بر بالاى خانه کعبه نصب شده است مى بینى؟ على علیه السّلام عرض کرد: آرى. پیامبر(ص) فرمود: براى از جاى برکندن و پایین انداختن آن از بالاى بام کعبه، لازم است تو را بلند نمایم! علی(ع) عرض کرد: یا رسول اللَّه! اگر اجازه دهید من شما را بلند مى کنم! رسول خدا(ص) فرمود: اگر قبیله ربیعه و مضر دست به دست هم دهند و بخواهند عضوى از اعضاى مرا بر دوش گیرند و از جایش بردارند در حالى که من زنده ام، هرگز در قدرت آنها نخواهد بود! ولى تو اى على! بایست، على(ع) طبق فرمان رسول خدا(ص) ایستاد. رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، دو ساق پاى وى را گرفت و چنان او را از زمین بلند نمود که سپیدى زیر بغل پیامبر(ص) نمایان گردید و فرمود: یا على! چه مى بینى؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه! مى بینم خداى متعال به وسیله وجود مبارک تو، چنان شرافتى به من کرامت نموده که اگر بخواهم آسمان را با دستم لمس کنم، قادر خواهم بود! در آن حال پیامبر(ص) به على (ع) فرمود: یا على! بت را از جاى کنده و بر زمین انداز! على علیه السّلام فرمان پیامبر را اطاعت کرد؛ سپس رسول خدا(ص) على(ع) را رها کرد و به کنارى رفت و على(ع) در حالى که لبخندى بر لب داشت به زمین افتاد. رسول خدا (ص) پرسید چرا خندیدى؟ عرض کردم به این علت خندیدم که از بالاى کعبه به زمین افتادم اما جایى از بدنم آسیب ندید! رسول خدا(ص) فرمود: یا على! چگونه به تو آسیبى برسد در حالى که محمد تو را بلند کرد و جبرئیل تو را فرود آورد؟»(7)
کتب شیعه و سنی در این جا که می رسند شعری را می آورند. برخی آن را به حسان بن ثابت و گروهی به شافعی نسبت می دهند. ابن شهر آشوب این ابیات را به ابونؤاس نسبت می دهد:
قیل لی قل فی علی المرتضى کلمات تطفئ نارا موقده
قلت لا یبلغ قولی رجلا حار ذو الجهل إلى أن عبده
و علی واضعا رجلا له بمکان وضع الله یده(8)
ترجمه: (از من خواسته شده، که در مدح على علیه السّلام قصیده اى بگویم، زیرا یاد او آتش فراگیر را سرد و خاموش مى سازد، در پاسخ گفتم: آیا کسى را مدح کنم که خردمندان در او حیرانند و به پرستش وى روى آورده اند؟
على علیه السّلام پاهایش را در جایى نهاد(دوش پیامبر) که خداوند دستش را گذاشت.)
که اشاره به شب معراج دارد. لذا طبرسی در احتجاج خود در روایتی از امیرمومنان(ع) که با خلیفه اول محاجّه می کردند می آورد: «آنگاه علی (ع) فرمودند: اى أبو بکر تو را بخداى عالم تعالى قسم است که آیا تویى که حضرت پیغمبر وی را بر کتف مبارک خود سوار گردانید در هنگام به دور انداختن بت ها از بیت اللَّه الحرام و شکستن آنها و آنقدر عزّت و شرف بهم رسید اگر می خواستى که اعماق آسمانها را بدست آوری هر آینه قدرت داشتى یا من بودم؟ گفت: یا أبو الحسن بلکه تو بودى.»(9)
پی نوشتها:
1- دار الندوه به مکانی در مکه گفته می شود که قصی بن کلاب(جد چهارم پیامبر) آن را به منظور مشورت مردم با وی بنا نهاد.
2- سوره قصص ، آیه 85
3- سوره فتح ، آیه 1و 27
4- سیره ابن هشام ، ج 4 ص 49
5- سیره حلبی ، ج 3 ص 27
6- مستدرک الصحیحین ، ج 2 ص 367
7- مناقب ابن مغازلی ، ص 202
8- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 2 ص 137
9- الإحتجاج ، ج 1 ص 127
نظر شما