اشک های یک پدر برای پیدا کردن هویتش

خبرگزاری شبستان:شانزدهمین قسمت از برنامه ماه عسل با اجرای احسان علی خانی با موضوع فرزندان بهزیستی بر روی آنتن رفته.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری شبستان، برنامه ماه عسل در شانزدهمین روز از ماه مبارک رمضان با اجرای احسان علیخانی بر روی آنتن رفت.

 فریبرز 27 ساله که درلابراتور دندانپزشکی کار می کند  و حسین 20 ساله که شغلش  روابط عمومی است از میهمانان بخش اول برنامه ماه عسل بودند که نقطه مشترک این دو میهمان کشته شدن مادر توسط پدر بوده است.

 فریبرز درباره قصه خود می‌گوید: تقریبا دو ساله بودم، پدرم بر اساس اختلافاتی که با مادرم داشت یک روز با چاقو مادرم را می‌کشد و من تنها چیزی که یادم هست این است که هنگامی که صبح از خواب بیدار شدم در اتاق کلی خون دیدم. پس از آن ماجرا پدرم به زندان رفت، من و خواهر و برادرم به مراکز مختلف بهزیستی فرستاده شدیم.

 حسین درباره ماجرای زندگی خود می‌گوید: زندگی من مشابه فریبرز است، هنگامی که من 5-6 ماهه بودم و پدرم اعتیاد داشت وقتی به خانه آمد حالت عادی نداشتیم و با چاقو مادرم را کشت و خانواده مادرم حکم قصاص پدرم را تأیید کرد.

 فریبرز با بیان اینکه مادربزرگم می‌خواست پدر را قصاص کند اما فوت کرد، گفت: دیگر اولیای دم ما شدیم اما پدر تا وقتی که ما به سن قانونی برسیم در زندان ماند و ما او را بخشیدیم و آزاد شد.

 علیخانی علت بخشش را از فریبرز می‌پرسد و او می‌گوید: پدرم جوانی‌اش را در زندان گذراند و عذاب وجدان داشت و اکنون هم عذاب می‌کشد، بنابراین پدرم را بخشید.

 حسین با بیان اینکه اگر در آن زمان خانواده مادرم، پدرم را قصاص نمی‌کرد شاید من می‌بخشیدم، اظهار کرد: البته از دو زاویه نگاه می‌کنم شاید رضایت می‌دادم اما نمی‌بخشیدم ولی می‌دانم حداقل قصاص نمی‌کردم و می‌گذاشتم در زندان بماند و خدا رو شکر که من تصمیم نگرفتم.

وی با بیان اینکه ناراحت هستم که پدرم اعدام شده است اما به خانواده مادرم حق می‌دهم، تصریح کرد: من تا الان تصویری از مادرم ندیده‌ام و خانواده مادرم در سه‌ماهگی مرا به شیرخوارگاه سپردند و من حس می‌کنم علت سپردن من به شیرخوارگاه این است که خانواده مادری‌ام حس می‌کنند خون پدر من در رگ‌های من است.

 

حسین افزود: وقتی 13-14 ساله بودم خانواده مادرم برای دیدنم آمدند و گفتند پدر و مادرت تصادف کرده‌اند و من در ذهنم دنبال قاتل می‌گشتم اما بعدها از طریق دادگستری متوجه شدم که پدرم اعدام شده است.

 

 وی با بیان اینکه خانواده مادرم ادعا داشتند که شرایط نگهداری مرا ندارند، اظهار کرد: اما صددرصد می‌دانم به دلیل اینکه من فرزند آن پدر بودم مرا نمی‌خواستند و خدا رو شکر می‌کنم که در نبود آنان اکنون به جایی رسیده‌ام و حتی اگر الان بخواهم پیش آنان بازگردم این کار را نمی‌کنم چرا که زمانی که می‌خواستم در کنارم باشند، نبودند و هیچ‌وقت آنان را نمی‌بخشم.

 

حسین با بیان اینکه من نمی‌دانم مزار پدر و مادرم کجاست، اظهار کرد: اما برای آنان فاتحه می‌فرستم.

 فریبرز با بیان اینکه خانواده مادرم شرایط نگهداری ما را داشتند، اظهار کرد: اما نمی‌دانم به چه دلیل ما را در نزد خود نگه نداشتند. وقتی پدرم از زندان آزاد شد 16 سالم بود و یک مدت کوتاه با هم زندگی کردیم اما اخلاق‌های پدرم با ما جور درنمی‌آمد. او توقع داشت ما در همه حال کار کنیم مثلا شب‌ها در پارک پیاده‌روی نکنیم و درس نخوانیم و همیشه در ذهنم به عنوان یک قاتل نقش بسته بود و چیزی که مرا ناراحت می‌کرد این بود که پدرم از اینکه مادرم را کشته است، پشیمان نبود و همه جا با افتخار تعریف می‌کرد.

 

 میهمانان بخش دوم برنامه رضا و همسرش هستند که سال 90 با یکدیگر ازدواج کرده‌اند. همسرم علت انتخاب رضا را صداقت می‌داند و رضا لبخند می‌زند.

 

 احسان علیخانی علت لبخند رضا را از او می‌پرسد و او پاسخ می‌دهد: من در زندگی‌ام یک سری حرف‌ها را نمی‌توانستم بزنم و همیشه حرف‌هایی جایگزین آن داشتم، مثلا هیچ‌کس نمی‌دانست من پدر و مادر ندارم و همه فکر می‌کردند یک بچه پولدار هستم که با خانواده‌ام قهر کردم و جدا شدم اما نمی‌دانستند چه فشارهایی را تحمل کرده‌ام، حتی من سوپری کرده‌ام و در پارک خوابیده‌ام.

 وی بغض می‌کند و می‌گوید: نمی‌دانم کجا به دنیا آمده‌ام، نمی‌دانم چه کسی هستم، چند وقت پیش رفتم ثبت احوال شناسنامه بگیرم، شماره شناسنامه من صفر است و خانمی که آنجا مسئول بود، گفت چرا شماره شناسنامه‌ات صفر است، چرا اسمی از پدر و مادرت در شناسنامه‌ات وجود ندارد و من نامه‌ای از بهزیستی به او نشان دادم و او یک آخه گفت و من هیچ‌گاه دوست نداشتم این آخه را بشنوم.

 

وی با بیان اینکه حتی نمی‌دانم متولد چه سالی هستم، اظهار کرد: اکنون می‌گویم متولد 66 هستم اما در شناسنامه‌ام تاریخ 74 درج شده است.

 

وی درباره زندگی خود می‌گوید: من سه ماهه بودم که در حرم امام رضا (ع) پیدا شدم و کسانی که مرا پیدا کردند می‌گویند خیلی لباس‌های شیک و تمیزی پوشیده‌ بودم و در یک سبد خیلی شیک گذاشته شده بودم، حس می‌کنم که من گم شده‌ام.

 

وی با بیان اینکه از ترحم آدم‌ها نسبت به خودم بیزارم، تصریح کرد: من واقعیت زندگی خود را به چند نفر گفتم اما کاری کردند که حالم از خودم بهم بخورد، بنابراین همیشه واقعیت را نمی‌گفتم چرا که آنها به یکدیگر می‌گفتند این پسر سر راهی است من هرچه باشم آدم که هستم.

 

رضا ادامه می‌دهد: حاضرم پدرم را ببینم حتی اگر دزد یا قاچاقچی باشد، حتی اگر در زندان باشد به دیدن‌اش می‌روم و می‌بوسمش و علت اینکه مرا در حرم امام رضا گذاشته‌اند را می‌پرسم.

 

وی درباره ماجرای ازدواج‌اش می‌گوید: روز اولی که به همسرم قصه زندگی‌ام را با صداقت گفتم خیلی شوکه شد و حس کردم نسبت به من حس ترحم دارد و همسرش بلافاصله پاسخ می‌دهد نه من حس ترحم نداشتم بلکه رضا را به دلیل علاقه‌ای که به او داشتم انتخاب کردم و هیچ ایرادی ندارد پدر و مادر ندارد، اکنون صاحب یک فرزند است.

 

رضا با بیان اینکه پدرزن و مادرزن من اکنون نمی‌دانند من هیچ هویتی ندارم، اظهار کرد: من به دلیل اینکه آنان حس ترحم نداشته باشند یا از دست دادن همسرم این واقعیت را پنهان کردم و به آنان گفتیم که به دلیل اختلاف با خانواده‌ام از آنان جدا شدم.

 

همسر رضا می‌گوید: پدر و مادرم هیچ چیز نمی‌دانند و ما عقد ساده‌ای گرفتیم و زیر یک سقف رفتیم.

 

رضا با بیان اینکه با وجودی که گفته‌ام از خانواده‌ام جدا شده‌ام باز حرف‌هایی پشت سرم است، تصریح کرد: ما آدم‌ها دوست داریم از دیگران ایراد بگیریم با اینکه واقعیت را نگفتم اما پشت سرم شنیدم می‌گویند شاید دزد و قاچاقچی باشد و یا آمده مال همسرش را بالا بکشد.

 

احسان علیخانی خطاب به رضا گفت: آیا عکسی از دوران کودکی خود داری که نشان دهی و او یک عکس نشان داد و از احسان علیخانی خواست تا دعا کند بتواند هویت خود را پیدا نماید.

 

رضا با تاکید بر اینکه امید دارم خانواده‌ام را پیدا کنم، تصریح کرد: من هر آنچه را که نداشتم و تجربه‌ نکرد‌ه‌ام را برای فرزندم می‌گذارم.

 

وی با بیان اینکه یکی از آرزوهایم این بود که عکس دامادی خود را ببینم، اظهار کرد: اما به دلیل شرایط من هیچ مراسمی نگرفتیم چرا که من در مقوله ازدواج تنها بودم و هیچ فامیلی نداشتم.

 

رضا در پایان آرزو می‌کند دوست دارم بدانم پدر و مادرم چه کسانی هستند و هویتم را پیدا کنم و پسرم فامیلی خود را بداند.

 

علیخانی در پایان گفت:نام پدر و مادر در شناسنامه مهم نیست و این شاید برای این است که دستانمان خالی نباشد، اگر اینجا جای خالی است، ولی این بچه‌ها یاد گرفتند اگر کسی نبوده که دستانشان را بگیرد، حداقل پاهایشان قوتی گرفته، شاید شبیه رضاها یک پشت و پناه برای خانواده‌اشون باشند.
خیلی حرف‌های جدی به من و امثال من گفتند که حواسمون باشد که گاهی یک جمله‌ی ما یک انسان را نابود می‌کند. 
 پایان پیام/
 

کد خبر 386002

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • افسانه IR ۰۹:۳۶ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۲
    0 0
    سلام!من سال68برادرموگم کردم که شباهت زیادی به عکس های بچگی آقارضاداره میخوام باهاشون دراین مورد حرف بزنم ولی نمیتونم پیداشون کنم ممنون میشم اگه کسی میتونه کمک کنه پیداشون کنم ممنون