به گزارش خبرگزاری شبستان و به نقل از روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در این جلسه که با اجرای کیوان کثیریان برگزار شد، حمید جبلی گفت: ما در دهه پنجاه با بسیاری از دوستان از جمله محمدعلی طالبی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودیم و طبیعی است که سینمای دهه پنجاه، منهای فیلمهای تجاری و فیلمفارسی و فیلمهای بدنه سینما، تنها یک راه فرار داشت، و آن هم پناه بردن به سینمای مرکزی مانند کانون پرورش بود. در کانون افرادی مانند عباس کیارستمی و سهراب شهیدثالث با سینمایی که کمی وامدار سینمای اروپا بود، فعالیتشان را شروع کرده بودند. چارهیی هم نبود. اگر کسی در آن زمان میخواست حرف جدی بزند، در سینمای فارسی به هیچ وجه امکان نداشت. حتی فیلمهای کارگردانهایی مانند مسعود کیمیایی، علی حاتمی، ناصر تقوایی و امیر نادری چقدر متفاوت است و به این نوع سینما نزدیک بود. این نوع فُرم معنا دارد و بیخود به وجود نیامده است.
جبلی افزود: همین الان هم نگاه میکنیم در فیلمهای آمریکایی با ریتم تند و کاتهای سریع و اتفاقهایی که ممکن است در سه ثانیه بیفتد، شاید در فیلمهای ایرانی سی دقیقه طول بکشد. در کنار آن سینمای اروپای شرقی را هم داریم؛ سینمایی که مفهومگراست، یعنی با حرف قصه میگوید. من این را ایراد نمیبینم. یک فرم است. گرچه شاید کهنه شده باشد و ده سال دیگر از بین برود. کما اینکه خیلی از فرمها از بین میروند. ریتم در واقع تغییر کرده است. اگر الان ما فیلم سی سال پیش را ببینیم، حتی فیلم آمریکایی، مثل «بعد از ظهر سگی»، دیدم چقدر ریتم این فیلم کُند است. چقدر طول میکشد تا بازیگر برود و اسلحه را بردارد اما الان در دو پلان سریع این اتفاق میافتد. در ریتم کار ما هم این اتفاق افتاده. همانطور که دیگر ما این روزها «ژان کریستف» نمیخوانیم و به جای آن، داستان کوتاه میخوانیم، شاید در سینمای ما هم این موضوع از بین برود. با این حال، در زمان خود معنا داشت، یعنی این سینما فقط برای سرگرمی نیست».
در ادامه این توضیحات، یکی از حاضرین در جلسه گفت: فکر میکنم فیلم «پسر مریم» در معنای مثبت خود، یک فیلم کلیشهیی است. یعنی منهای مسئله گفتوگوی ادیان که مطرح میشود، در بحث ساختاری، یک کلیشه مشخص دارد. برای مثال از یک جایی، فکر میکنیم حالا که این ارتباط انسانی بین آن پسربچه و کشیش ایجاد شد، که میتوانست حتی کشیش نباشد و هویت دیگری جدا از بافت روستا داشته باشد، انتظارات بعدی را هم داریم، و انتظاراتمان هم پاسخ داده میشود. گاهی وقتها نباید به دنبال غافلگیرشدن باشیم. به نوعی این فیلم در سبک و ساختار خودش میگنجد و فیلمی که بتواند در فضایی که خودش تعریف کرده، ماجرا را روایت کند، بهنظرم یک حُسن است. وقتی شما به تماشای این فیلم مینشینید، انتظار ندارید فیلمی به سبک هالیوودی ببینید. از ایننظر، فیلم «پسر مریم» در سبک و گونهی خودش، خیلی موجه و مناسب است.
فرشته طائرپور، تهیهکننده این فیلم نیز گفت: در آن روستا که فیلم را میساختیم، هیچ امکاناتی برای بچهها وجود نداشت. هنوز ماهواره هم باب نبود که از آن در روستاها استفاده کنند. وقتی فیلم تمام شد، من با یک جایی صحبت کردم که یک کتابخانه برای بچهها درست کنیم. تنها تفریح بچهها در مدتی که ما آنجا بودیم این بود که دور گروه ما جمع می شدند، با قوطی و چوب و غیره، وسایلی شبیه به وسایل فیلمسازی و بوم صدا درست کرده بودند و ادای گروه ما را درمیآورند. من خیلی وقت است به آن روستا سفر نکردهام اما امیدوارم تغییر کرده باشد. یادم هست برای فیلم «وقتی همه خواب بودند» کار آقای حسنپور، رفتیم به روستای «مولومه» در بالای «سیاهکل» و در قرنی که ما زندگی میکنیم، یک دانه از خانهها سرویس بهداشتی نداشت. حمام که دیگر جای خود دارد و ما آنجا مجبور شدیم به خاطر گروه خودمان،کُلی سرویس بهداشتی بسازیم. این تفاوت زندگی در روستاها و بچههای آنها با زندگی شهری ما، فاجعه است. بعد وقتی فیلمها را میبینیم، فکر میکنیم اینها اغراق است. در صورتی که این چیزها وجود دارند. خدا رحمت کند رسول ملاقلیپور میگفت «حُسن شغل ما اینست که به جاهایی سفر می کنیم که اگر هر شغل دیگری داشتیم نمی توانستیم برویم».ما زندگی های عجیبی را می بینیم.
جبلی در تکمیل این توضیحات گفت: هیچ شغلی وجود ندارد که یک روز در خزانه جواهرات بانک ملی باشید، فردا در مردهشورخانه. یک روستا در اطراف جیرفت رفتیم که جای خیلی فقیری هم نبود. در این روستا کفش مرسوم نبود، یعنی کف پای آدم کوچک و بزرگ پینه بسته بود و مثل کف کفش سفت شده بود. این فرهنگ ما امیدوارم الان نباشد اما اگر کمی به این سو و آن سو بروید، خیلی چیزهای عجیبی میبینید. ما در این فیلم خیلی از صحنهها را ترمیم کردیم که زیبا بشود. خیلی سعی کردیم فقری که در واقعیت روستا وجود داشت، در فیلم دیده نشود. ماشینی که شما در فیلم دیدید، شاید امروز عتیقه باشد، ولی در هفده سال پیش که این فیلم را ساختیم، جزو ماشینهای حسابی زمان خودش بود، یا سفرکردن با تانکر خیلی عادی بود.
جبلی در بخش دیگری از سخنانش گفت: من جزو معدود کسانی هستم که تمام کلیساهای ایران را دیدهام. شما میدانید در اطراف قم و ساوه چند تا کلیسا داریم؟ متاسفانه مسیحیهای ایران روستاها را ترک کردهاند و به شهر آمدهاند یا اصلاً مهاجرت کردهاند و رفتهاند. حتی وقتی لیست را از خلیفهگری اصفهان گرفتیم، خودشان سالها از کلیساها خبر نداشتند. فقط میدانستند که مدت هاست بودجه نگرفتهاند. بعد من از این کلیساها عکس گرفتم و بردم به خلیفه گری نشان دادم و گفتم وقتی هیچ کس نیست، خب کلیسا هم وجود ندارد دیگر. علت این که آن روستا در فیلم ما و در ارومیه دو کلیسا داشت، این بود که وقتی ارامنه از جلفا وارد ارامنه میشوند، ارومیه جزو اولین شهرهایی بود که در آن ساکن شدند. از آن سو آسوریهایی که هزار و چند سال بود که وارد ایران شدند اصلاً کلمه ارومیه،کلمه آسوری و به معنای دریاچه است. آسوریها بودند، ارامنه بودهاند، و حتی در همان خیابان خیام که پسربچه در فیلم به دنبال کلیسا می گردد، آنجا ارتدوکسها چند کلیسا دارند، پروتستانها چند تا،کاتولیک ها کلیساهای بزرگتری دارند.
کارگردان فیلم «پسر مریم» همچنین در مورد بازیهای بازیگران این فیلم گفت: این یک فرم است که ممکن است نو شده باشد یا کهنه اما هر فرمی قواعد خاص خود را دارد که باید رعایت کرد. در این فرم سینما، ما نمیتوانیم همه قصهها را به پایان برسانیم. جای اندیشه تماشاگر بیشتر باز است تا پاسخی که کارگردان میخواهد بدهد. مثلاً آن مردی که زنش مرده و میخواهد دوباره ازدواج کند، ما تا پایان فیلم متوجه نمیشویم که او ازدواج میکند یا نه. در این نوع سینما، این تلنگری است که به ذهن بیننده زده میشود تا خودش به آن فکر بکند.
جبلی در پاسخ به پرسشی مبنی بر این که «آیا رفتار بیش از حد بزرگسالانه شخصیت پسربچه جزو قواعد فیلم است؟»، گفت: این جزو قواعد سینما نیست. قاعده نسل ماست. یعنی پسرها از ده سالگی باید مرد و بامعرفت میشدند، دخترخانمها باید روی چهارپایه میرفتند و ظرف میشستند. متاسفانه این فرهنگ دیگر وجود ندارد و فراموش شده است. به نظر من، الان هیچ بچهای نیست که او را مجبور کنند برود در سه ماه تابستان کار بکند. نه برای پول درآوردن، بلکه برای مواجه شدن با جامعه و فهمیدن ارتباطات. این فرهنگ هنوز در روستا وجود دارد. در روستا پسر ده یا دوازده ساله، باید دو سه سال بعد ازدواج کند. شغلش دیگر باید معلوم باشد. ما اگر در این فیلم آرمانگرایی داریم، یا میخواهیم به بچهها پیشنهاد بدهیم که مسئولیت پذیر باشند، یا آرمانگرایی در جهت پیشبرد هدف اصلی فیلم یعنی کمک به همنوع و دوستی بین مذاهب است. من این مسئله را به عنوان عیب نمیبینم. در دوران مختلف شرایط فرق میکند. معنای نوجوان در صد سال پیش با امروز فرق میکند. زمانی که یک خانم هفده ساله سه یا چهار بچه داشته،خیلی عجیب است. امروز چنین دختری تازه میخواهد وارد دبیرستان بشود».
طائرپور هم در همین رابطه گفت: من نمیدانم چقدر شما با بچه ها سر و کار دارید، ولی من همیشه فیلمهایم و نوشتههام در حوزه کار کودک است، میبینم بچههای در این سن و سال، وقتی با یک مسئله جدی مواجه میشوند، کودکی را خیلی تعمدی و آگاهانه کنار میگذارند و سعی میکنند جدی به موضوع رسیدگی کنند. در همین فیلم آن احساس مسئولیت وجود دارد که پسر بچه فکر میکند دکتر شده و دارد از کشیش مراقبت میکند. این خودش یک بازی است. تمام آن حس بازی که مد نظر شماست، در این رفتار تخلیه میشود. منتها در قالب. یعنی این بچه یک بازی جدی را اجرا میکند؛ یعنی مسئول کلیسابودن، ماقبت از کشیش، تعمیر کلیسا و در عین حال رسیدگی به مسجد در آستانه محرم. برای بچه ها اصلاً بازی و زندگی تفکیک شده نیست. درست مثل دختری که خدایی ناکرده اگر مادرش فوت شده باشد، ناخواسته تبدیل میشود به مادر خواهر کوک خودش. دیگر اینجا نگهداری از عروسک نیست. آنها در این مسئولیت آنقدر جدی میشوند،که وقتی از بیرون نگاه میکنید، شاید کمی اغراق شده و شعاری به نظر بیاید اما اتفاقاً این به واقعیت نزدیک تر است.
آنتونیا شرکا، منتقد این جلسه نیز در ادامه توضیحات طائرپور یادآور شد: چندی پیش هم که فیلم «مصائب چارلی» رابررسی میکردیم، این صحبت شده بود که پسربچهای که سن کمی دارد، چقدر حرکات بزرگانهای انجام میدهد و آدم میتواند فکر کند این پسربچه میتوانست بزرگ هم باشد. شاید اگر این داستان را در قالب نمایشنامه رادیویی میشنیدیم، فکر میکردیم بچه نیست. بزرگ است. من هم به این موضوع در فیلم آقای جبلی فکر کردم اما درک کردم که این پسر مادر ندارد و در روستا بزرگ شده، این داستان مربوط به پانزده سال پیش است و قابل هضم است، ولی میتوانست کمی از این هم بچهتر و شیطنتآمیزتر باشد. یادم میآید یک صحنهای وجود دارد در پایان فیلم که پسربچه سعی میکند صلیب را بالای عمارت کلیسا ببرد و نصب کند، به یاد حضرت مسیح میافتادم که با چه مصیبتی از پلهها بالا میرفت و صلیب را به دوش میکشید، اینجا هم پسربچه با چه مکافاتی صلیب را بالا میبرد و در عین حال میگوید «یاابوالفضل». یعنی اعتقاد درونیاش تغییر نمیکند. فکر میکنم این تنها فیلمی است که در آن صحنه خواب، یک تلفیقی از سرودهای مسیحی و با جمله «لا اله الا الله» ترکیب میشود. به نظرم وزنه فیلم بیشتر به نفع معرفی دین مسیحیت سنگینتر است. البته این هم قابل فهم است. چون در مورد اسلام تا نمادها را بفهمیم زود متوجه معنای آن میشویم، ولی برای مسیحیت لازم بود تصاویر بیشتری داشته باشیم تا با آداب و سنتهای آنها آشنا بشویم.
در پایان این جلسه،کارگردان و تهیه کننده فیلم، به پرسشهای مخاطبان پاسخ دادند.
پایان پیام/
نظر شما