تازیانه ای که علامه جعفری به یک جوان عصبانی زد!

خبرگزاری شبستان: فرزند علامه محمدتقی جعفری با حضور در برنامه ضیافت شبکه قرآن و معارف سیما به بیان خاطراتی از این عالم بزرگوار پرداخت.

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، فرزند علامه جعفری در این برنامه با اشاره به خاطراتی از این عالم بزرگوار گفت: 
علامه جعفری اوایل انقلاب یک سخنرانی در دانشکده فنی دانشگاه تهران داشت، آن زمان در دانشگاه‌ها وضعیت نامناسبی بود؛ برای همین من و دوستانم همراه پدر به دانشگاه رفته بودیم تا خدای نکرده اتفاقی برای ایشان نیفتد. آن روز علامه چهار ساعت سخنرانی کردند و بسیار خسته شدند. موقع رفتن بسیاری از دانشجویان اطراف ایشان را گرفتند و شروع کردند به سؤال پرسیدن.

در پایان همه رفتند و تنها من ماندم و دوستم، علامه و یک جوان دیگر که می‎خواست از پدر سؤال کند اما لحنش تند و تحکم‌آمیز بود؛ به طوری که پدر را تو خطاب می‌کرد و می‌گفت فلان حرفت غلط است وقتی آن جوان سؤال کرد علامه به شدت خسته شده بودند؛ اما در سالن را هم بسته بودند و جایی نبود که پدر بر روی آن بنشیند و استراحت کند به همین دلیل عبایش را بر روی زمین پهن کرد تا بتواند بنشیند و نشسته پاسخ آن جوان را بدهد.

علامه جعفری بر روی عبا نشست و به آن جوان عصبانی گفت : بیا بنشین جوان تا جوابت را بدهم ، چند بار گفت و آن جوان جوابی نداد. بعد با حالتی خجالت‌زده به پدر نگاه کرد و گفت من جواب همه سؤالاتم را گرفتم ، بعدها این جوان که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بود با پدر تماس گرفت و گفت آن تازیانه‌ای که با اخلاقتان آن روز به من زدید همچنان دارد مرا در زندگی با خود ‌می‌برد.

علامه معتقد بودند که علم بدون اخلاق و تعهد در واقع هیچ و پوچ خواهد بود. این اخلاق و تواضع نیز بود که در درون افرادی چون آن دانشجو انقلابی ایجاد می‌کرد.

داستان مکاشفه علامه جعفری هم باز می‌گردد به سال 1324 و یا 1325، سال‌هایی که هنوز پدر ازدواج نکرده و مجرد بودند، آن سال تولد حضرت زهرا(س) با ماه گرم مرداد مصادف شده بود و طلاب به دلیل گرما به داخل حجره‌ها نمی‌رفتند و حتی موقع درس خواندن نیز داخل آب می‌شدند و نصف بدنشان را داخل آب می‌گذاشتند و درس می‌خواندند.

یکی از طلبه‌ها، جوان شوخ‌طبعی بود که همیشه باعث گرمابخشیدن و در اصطلاح گرم‌کردن مجلس می‌شد. شب تولد حضرت زهرا(س) این فرد عکسی را آورده بود که زیرش نوشته بود زیباترین زن عصر و به شوخی با نشان دادن آن عکس به بقیه از یکایک افراد می‌پرسید ازدواج با این خانم و هزار سال زندگی با وی را ترجیح می‌دهید و یا دیدن جمال امام علی(ع) را . قرار شد تا همه بدون تظاهرکردن پاسخ را بدهند. نفر اول نظرش را گفت و نظر دوم نیز تا نوبت به نفر دوازدهم که علامه بود رسید.

علامه گفتند که من با خودم دعا کردم که خدایا من هرگز این عکس را نبینم که هیچ چیز برای من با لحظه‌ای دیدن روی جمال امیرالمؤمنین برابری نمی‌کند. بعد که عکس را به ایشان نشان دادند. خودشان بیان داشتند که یکدفعه عکس تار شد

پس از آن علامه بلند می‌شود و به همان حجره داغی که هیچ یک از طلبه‌ها به دلیل گرما به داخل آن نمی‌رفتند می‌رود که در حالت خواب و بیداری می‌بیند سه نفر وارد حجره شده‌اند. دو نفر در سمت راست و یک نفر در سمت چپ. آن کسی که در سمت چپ می‌ایستد دقیقا تمام توصیفات شیعه و سنی از امام علی(ع) را دارا بوده است.

از آن دو نفر دیگر می‌پرسد که ایشان که هستند؟ آن دو نفر می‌گویند ایشان امیرالمؤمنین علی(ع) هستند. بعد از آن پدر به همان جلسه برمی‌گردد و از بقیه می‌پرسد آیا به وصال یار خود رسیدید؟ آن‌ها می‌گویند که این یک شوخی بود و بعد علامه جعفری می‌گوید با این حال من به وصال یار خود رسیدم و جریان را تعریف می‌کند و همه شروع می‌کنند به گریه کردن.


 

پایان پیام/

 

کد خبر 384016

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha