نمیرم از این پس که من زنده ام

می چرخد، می نشیند، برمی خیزد، گاه پرخروش، گاه خوش خرام، گاهی هم اندوه سنگینی سرتاپایش را فرا می گیرد، پیرمرد نقال تمام عمرش را نقل شاهنامه گفته است.

خبرگزاری شبستان/چهارمحال و بختیاری

پرده ای به دیوار دارد که در یک نگاه تمام شاهنامه را دربر گرفته است، چوبدستی دارد که گاه و بی گاه آن را می چرخاند –خودش هم می چرخد- به زمین می نشیند، به چوبدست تکیه می کند، سرش را بین دست هاش می فشارد و غم نامه رستم و سهراب را نقل می کند:

چو رستم پدر باشد و من پسر

نباید به گیتی یکی تاجور

چو روشن بود روی خورشید و ماه

ستاره چرا برفرازد کلاه؟

ذوق حماسی پیرمرد به جوش آمده و یکباره جست می زند، از جا برمی خیزد و دور خودش می چرخد گویی سهرابی است که در سر هوای جُستن پدر دارد و تاج و تخت شاهی!

- چهره اش، موی سپیدش، دستان پینه بسته اش حاکی از 70-60 سال سن اوست لیکن صدای گیرا و نفَس پرتوانش بیش از 40 نشان نمی دهد.-

داستان همچنان در جریان است تا آن جا که پای دسیسه و کینه توزی دشمن به میدان حماسه باز می شود:

خبر شر به نزدیک افراسیاب

که افکند سهراب کشتی بر آب

هنوز از دهن بوی شیر آیدش

همی رای شمشیر و تیر آیدش ...

... چو بی رستم ایران به چنگ آوریم

جهان پیش کاووس تنگ آوریم

وزان پس بسازیم سهراب را

ببندیم یک شب بر او خواب را

پدر را نباید که داند پسر

که بندد دل و جان به مهر پدر

مگر آن دلاور گو سالخورد

شود کشته بر دست این شیرمرد ...

اشک در چشمان پیرمرد نقال حلقه می زند، انگار غم سنگینی بر شانه هایش پامی فشارد. –حکم پدری را دارد که در صد سال عزای مرگ پسر جوانش موی سپید کرده- اسم سهراب را که می برد، اندوه در چشمانش موج می زند دردآورانه می رقصد، می چرخد، آرام و سنگین می نشیند:

از این نامداران و گردنکشان
کسی هم برد نزد رستم نشان
که سهراب کشته‌ست و افکنده خوار
همی خواست کردن ترا خواستار
چو رستم شنید این سخن خیره گشت
جهان پیش چشم ‌اندرش تیره گشت
بیفتاد از پای و بیهوش گشت
همی بی تن و تاب و بی‌توش گشت
بپرسید از آن پس که آمد به هوش
بدو گفت با ناله و با خروش
بگو تا چه داری ز رستم نشان؟
که گم باد نامش ز گردنکشان
که رستم منم کم مما‌ناد نام
نشیناد بر ماتمم پور سام...

تا اینکه:

همی ریخت خون و همی کند موی
سرش پر ز خاک و پر از آب، روی

بدو گفت سهراب کاین بد‌تری‌ست
به آب دو دیده نباید گریست
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود؟
چنین رفت و این بودنی کار بود ...

پیرمرد نقال، های های می گرید، دیگر پای درآمده -حاضران هم می گریند- کو شاعری که بگوید: «مرگ پایان کبوتر نیست!»

نقالی در لغت به معنی کار و پیشه نقال است که کالا یا چیزی را از جایی به جایی دیگر نقل می کند یا می برد، اما در اصطلاح به پیشه و هنر کسی گویند که داستان ها و واقعه های هیجان انگیز و جذابی را که شنیده یا خوانده است برای سرگرم کردن مردم نقل و بیان کند. این داستانگزار یا قصه گوی هنرمند را اصطلاحا نقال می گویند.

واژه های نقال و نقالی به مفهوم اصطلاحی آن ها احتمالا از دوره قاجار در زبان و ادبیات فارسی کاربرد یافته، چون این اصطلاح ها در متنهای تاریخی و ادبی و لغتنامه های فارسی پیش از آن نیامده اند.
نقالی یک جریان فرهنگی است که از زمان های دور در جامعه ایران رواج داشته است. نقالان داستان هایی از حماسه های قومی، ملی، دینی، و واقعه های تاریخی و شبه تاریخی و مذهبی را با کلامی سنجیده و آهنگین و بیانی گرم و رسا در میان جمع مردم و در فضاهای عمومی یا محفل های خصوصی نقل و روایت می کنند.
نقالان در نقل داستان ها و بازنمایی واقعه های داستان و القای رخدادهای هیجان انگیز، استعداد و هنر فراوانی داشتند و در شیوه بیان، طرز نمایش واقعه ها، و تقلید حرکات و رفتار صاحب ذوق و هنر بودند.

در ایران باستان خنیاگران دوره گردی بودند که با نوای ساز و آواز قصه خوانی می کردند. گزنفون به رواج هنر تصنیف خوانی و قصه گویی این خنیاگران در دوره هخامنشی اشاره می کند.

در دوره اشکانی خنیاگرانی را که داستان های حماسی و رزمی برای مردم نقل می کردند "گوسان" می نامیدند. سندی به زبان پارتی (اشکانی) هنر گوسان ها را در مدح پادشاهان و قهرمانان باستان نشان می دهد. این سند را نشانه ای از نقش پارتی ها در نگه داشت سنت های ملی ایران دانسته اند و احتمال داده اند که افسانه های کهن به کمک این خنیاگران گردآوری میشده اند.

در دوره ساسانی نیز خنیاگرانی بودند که حماسه ها و داستان های قومی و ملی را با آواز و نغمه ساز برای مردم می خواندند. باربد، نوازنده و خواننده نامی دربار خسرو پرویز ساسانی (پادشاهی 590-627م.)، یکی از خنیاگران داستانگزار بود.
نویسنده تاریخ بخارا به این دسته از خنیاگران یا قوّالان داستانگو در جامعه بخارائیان دوره پیش از اسلام اشاره میکند. او مینویسد این هنرمندان سرودهایی را در سوگ کشتن سیاووش میخواندند که آن سرودها را "گریستن مغان" نام نهاده بودند.

در نخستین سده های اسلامی راویان و دهقانان، که گروه اجتماعی زمین دار بودند، روایت کننده داستان های پهلوانی و رزمی کهن ایرانی نیز بودند. فردوسی از تنی چند از این دهقانان پیر که راوی و گردآورنده داستانهای رستم و خاندان گرشاسب و داستان های قهرمانی دیگر بودند، یاد می کند.

در سده های پنجم و ششم هجری دو دسته داستانگزار برای مردم نقل می گفتند، یک دسته داستانگزاران سنی مذهب بودند که همراه نقل داستان های اسطورهای و حماسی ایران فضایل خلفای راشدین را هم بیان می کردند و دسته دیگر، داستانگزاران شیعه بودند که فقط داستان واقعه های جنگها و دلاوری های امیرمؤمنان علی (ع) را نقل می کردند و در منقبت و مدح او و پیامبر (ص) و خاندان نبوت شعر می خواندند.

در دوره صفوی، موضوع داستان های نقالان بر گرد داستان های شبه تاریخی ــ ملی و شبه تاریخی ــ مذهبی و اسطوره ها و حماسه ها و داستان های شاهنامه می گشت. داستان هایی درباره ابومسلم مروزی (پهلوان ایرانی که در قرن دوم هجری علیه بیدادگری حکومتگران اموی قیام کرد)، حمزه (به روایتی حمزه پسر آذرک سیستانی که بر کارگزار خلیفه عباسی شورید، و به روایتی دیگر سیدالشهدا حمزه عموی پیغمبر)، و اسکندر (سردار و جهانگشای مقدونی) و، به ویژه داستان های شاهنامه و برخی داستان نامه های مذهبی، از رایجترین قصه های زبانگرد نقالان بودند.
در دوره قاجار، قصه خوانی رشد و بالندگی فراوان یافت و همچنان تا نخستین دهه های قرن چهاردهم شکوفایی داشت. نقالان این دوره، به ویژه نقالان دربار شاهان و امیران، باید با خبر از تواریخ، مستحضر از اخبار و اشعار و نوادر و نکات، و دقیقه یاب و نکته سنج می بودند.

در نخستین سده های آغاز دوره اسلامی قصه گویان دوره گرد نیز در مساجد که جای تجمع مسلمانان بود، قصه های انبیای سلف و پادشاهان قدیم را برای مردم بیان می کردند و هم در کوچه و بازار همچنان معرکه خود را برپا می کردند و بهن قل قصه می پرداختند.

این روش معرکه گیری و قصه گویی را قصاصان و نقالان تا دوره صفوی، حتی پس از شکل گیری نهاد قهوه خانه در ایران، ادامه دادند و در جاهای تجمع مردم بساط می افکندند و به نقالی می پرداختند.

با گسترش روابط تجاری ــ صنعتی و فرهنگی ـ سیاسی میان ایران و کشورهای دیگر جهان و در پی آن دگرگونی های بنیادی در فرهنگ اقتصادی و نظام آموزشی ـ فرهنگی و شکل گیری وسایل نوین ارتباطات دیداری و شنیداری در ایران، رفته رفته از اهمیت و اعتبار نهاد سنتی قهوه خانه و مکتب نقالی وابسته به آن کاسته شد.

تا پیش از این دگرگونی ها نقالان، این کارگزاران فرهنگی، همچون یک وسیله ارتباطی نیرومند در جامعه های سنتی ایران عمل می کردند و رشته های پیوند تاریخی ـ فرهنگی را میان نسل های گذشته و حال از راه ابلاغ معارف قومی، ملی، و مذهبی استوار نگه میداشتند.

در آن زمان، بیشتر قهوه خانه های شهرهای بزرگ نقال داشتند. مثلا از هر صد قهوه خانه تهران، دست کم در 80 قهوهخانه نقال نقل می گفت. در صورتی که در 1350 ش. از جمع 2 هزار و 76 قهوه خانه تهران فقط سه قهوه خانه نقال و شاهنامه خوان داشتند.

در همین سال، در حالی که 335 قهوه خانه در شهر مشهد دایر بودند، شمار نقالان آن از 6 یا 7 تن نمی گذشت. در سال های اخیر، دیگر اثر و نشانی از این نقالان نمانده است و شمار قهوه خانه هایی که در شهرهای ایران مجلس نقالی دارند حتی به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد. امروز کجایند آن نقالانی که اساس استقلال مملکت و روح سربلندی را در مردم تقویت می کردند و چه افسوس که دیگر آن روح بلند و جوش و خروش دلیران و گردان تمام شد و آن مکتبی که استادان بزرگ و بنام داشت از رونق افتاد!

منابع:

1- شاهنامه فردوسی – غم نامه رستم و سهراب

2- سایت نودهشتیا

پایان پیام/
 

کد خبر 38043

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha