عاشقی بی قرار که به عشق خدایی رسید

خبرگزاری شبستان: شهید موسی اسکندری، از کودکی با عشق به دین و ائمه رشد کرد و عاشقی بی قرار بود که به عشق خدایی رسید.

خبرگزاری شبستان_اهواز، موسی اسکندری سال 1337 در یکی از روستاهای اطراف اهواز به نام شکاره متولد شد. شکاره چهار تا پنج کیلومتری اهواز است، موسی فرزند پنجم خانواده بود و قبل از آن خداوند سه دختر و یک پسر به نام عبدالله به خانواده عطا کرد.

 

عبدالله در همان دوران طفولیت فوت کرد. بعد از موسی هم خداوند 2 دختر دیگر نصیب خانواده کرد. پدرش می گوید موسی بین چهار دختر من و حتی بچه های برادرهایم تنها فرزند پسر خانواده بود به همین دلیل موسی را از کودکی خیلی دوست داشتیم.

 

عشق ائمه(ع):

وقتی 2 یا سه ساله بود با اینکه فاصله شکاره تا مرقد علی بن مهزیار در اهواز حدود پنج کیلومتر بود مادربزرگش او را به زیارت می برد. این کار را هر جمعه انجام می داد. موسی از کودکی با عشق به دین و ائمه رشد کرد. شش یا هفت ساله بود که همراه خانواده از روستای شکاره به اهواز آمد و در دبستان رازی مشغول تحصیل شد.

 

فرزند نازنین:

پدرش می گوید: سال 53 بود که پرده چشم من پاره شد و برای عمل جراحی به تهران رفتم و موسی را هم با خود بردم، وقتی در بیمارستان بستری شدم موسی حاضر نشد شب ها خانه یکی از دوستان من بخوابد، تمام آن دو سه هفته کنارم بود و شب ها 2 صندلی را کنار هم می گذاشت و روی آنها نزدیک من می خوابید.

 

می گفت اگر کاری داشتی دستم را بگیر تا بیدار شوم و کارت را انجام دهم، به گفته پدر روزها از کنار تخت دور نمی شد و با پنبه صورت پدرش را تمیز می کرد و به او غذا می داد، پدر می گوید پرستاران همه تعجب کرده بودند و می گفتند قدر پسرت را بدان.

 

اسلام در خطر است:

پدرش می گوید: آقا موسی برای من استاد و معلم بود؛ قبل از انقلاب بر علیه رژیم فعالیت داشت و من ناراحت بودم، یک شب که نیمه های شب وارد خانه شد، خواستم او را بزنم، او فرار کرد و من سخت ناراحت و پشیمان شدم.

 

با یک لیوان آب سرد نزد من آمد و خواست دست و پایم را ببوسد و این کار را کرد و من بیشتر ناراحت شدم، بعد خطاب به من گفت پدر اسلام در خطر است، چه کنیم؟ بنشینیم؟ کلامی گفت که من دیگر نتوانستم به او چیزی بگویم و گفتم نه نمی شود نشست.

 

دانشجوی ادبیات دانشگاه شهید چمران:

وقتی در بهمن ماه 1357بساط حکومت جابرانه پهلوی برچیده شد موسی اسکندری به تحصیل روی آورد و با شرکت درآزمون سراسری در سال 1358 در رشته ادبیات فارسی دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شد؛ او در این دوره ازدواج کرد تا به سنت تاکید شده اسلام و پیامبر رحمت عمل کرده باشد.

 

ازدواج:

همسرش در وصف آن شهید بزرگوار می گوید: ماه رمضان بود که ازدواج کردیم، موسی همه دیوارهای حیاط را پر از عکس شهدا کرده بود و می گفت می خواهم شهدا هم در مراسم ازدواج من حاضر باشند؛ گفته بود مردم شهید داده اند و کسی نباید در مراسم بیش از اندازه شادی کند، تا نیمه های شب منزل یکی از دوستان تازه شهیدش دعای کمیل خوانده بود و بعد تنهایی رفته بود در یکی از گورهای خالی و شروع کرده بود به گریه و ناله.

 

بیت المال:

همسرش تعریف می کند: در بیشتر عملیات ها شرکت داشت و اغلب با بدنی مجروح به خانه می آمد، همه فکر موسی جبهه و جنگ بود و در استفاده از وسایل بیت المال حساسیت نشان می داد.

 

یک بار که مهدی پسرمان بیمار شده بود به دلیل بمباران شهر وسیله نقلیه ای برای بردن آن به بیمارستان وجود نداشت، علی رغم اینکه ماشینی که از سوی سپاه در اختیار موسی قرار داشت بیرون از خانه پارک بود، موسی اجازه نمی داد مهدی را با آن ببریم. حال مهدی بدتر شد تا اینکه پدر موسی به او گفت معادل کرایه تاکسی برای بیت المال کنار بگذار و مهدی را به بیمارستان منتقل کنید؛ موسی قبول کرد و 80 تومان کنار گذاشت و مهدی را با ماشین سپاه به بیمارستان رساندیم.

 

حق دیگران:

همسرش در خاطره دیگری از زندگی با شهید اسکندری می گوید: بانک اعلام کرده بود که به قیمت دولتی سکه بهار آزادی تحویل می دهد، من هم با اجازه موسی برای گرفتن سکه به بانک رفتم اما دیدم ازدحام جمعیت به حدی است که ساعت ها باید در صف انتظار بکشم؛ چون در بانک آشنا داشتم بدون صف سکه گرفتم و به خانه آمدم، موضوع را که به موسی گفتم بسیار ناراحت شد و گفت چون حق دیگران را رعایت نکرده ای سکه ها را پس بده و من نیز سکه ها را پس دادم.

 

عاشق بی قرار و همراه مطمئن:

یکی از همرزمانش تعریف می کرد: در یکی از عملیات ها موسی آر. پی. ‌جی زن بود و من کمک او بودم. موسی گفت حتما باید کلاه ایمنی روی سرم بگذارم، کسی دوست نداشت در آن هوای گرم کلاه بگذارد، وسط عملیات تیر به پای من خورد و من مجروح شدم، موسی دست مرا گرفت و روی زمین کشید تا مرا پشت خاکریز آورد و بعد خودش دوباره جلو رفت، در بیمارستان متوجه شدم گلوله ای در کلاه گیر کرده است.

 

دوست شهید نیز می گوید: موسی عاشق بسیجی ها بود، در یکی از شبهای زمستان که به همراه بچه ‌های گردان در محوطه ‌ای خوابیده بودیم و هیچ کدام از ما روانداز نداشتیم نیمه ‌های شب احساس کردم که فردی در حال پتو انداختن روی بچه ‌هاست، نگاه کردم و در تاریکی موسی را شناختم که روی بیش از صد نفر پتو می‌انداخت؛ خالص بود، در عملیات و پشت جبهه، در گرما و در سرما نماز شبش را می خواند.

 

شهادت:

موسی اسکندری سرانجام در دی ماه سال 1365 در جزیره سهیل به آرزوی دیرینه اش رسید و شهید شد، روزی که او شهید شد 28 ساله بود؛ موسی 14سال از عمر 28 ساله اش را در مبارزه گذراند؛ پیکر پاک ومطهراو پس از 10 سال توسط نیروهای جستجوی مفقودین شناسایی شد و در سال 1375 با تشییع مردم قدرشناس اهواز در گلزار شهدای بهشت آباد اهواز آرام گرفت.

 

وصیت نامه شهید:

بسمه تعالى
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر

 

امشب آخرین شب من، آخرین شب انتظار، آخرین شب انتظار است، همان آخرین شب انتظار مستضعفین محروم و مظلوم لبنان و افغان و دیگر مردم مظلوم دنیا و امشب نیز شاید آخرین شب بسیارى از عزیزان و نخبگان این امت باشد که به جرات باید گفت مثل اینها در هیچ دوره اى جز صدر اسلام و آن هم در معدودى افراد پیدا نمى شوند و انشاالله امیدوارم که با پیروزى در عملیات قلب امام زمان سلام الله علیهم و امام امت و مردم شهید پرورمان را شاد نماید.

 

اما بعد بنده حقیر موسى اسکندرى فرزند قربانعلى ملتمس دعا از همه عزیزان را دارم از همه کسانى که به نحوى با آنها ارتباط شغلى داشته ام مى خواهم که مرا ببخشید. در صورتى که ازبنده خطایى دیده باشند مرا عفو نمایند، مسلما عفو یک گناهکار پاداش بسیار بزرگى دارد که العفو خیرلکم، ازخانواده ام، پدر و مادر عزیز و مهربان و خوبم و از امیدانم (شیخ محسن و محمود) برادران عزیزم تا خواهران صابرم و تا خانواده مظلوم و صابرم التماس دعا دارم و از همه آنها مى خواهم که مرا دعا نمایند در صورت امکان مرا نزدیک قبر بچه ها (مهدى - محسن - علیرضا ) دفن نمایند.

 

از مهدیه و مهدى عزیزان کوچولو و امیدان آینده اسلام مى خواهم که پدرشان را از یاد نبرند و او را دعا نمایند، ازشان مى خواهم که راه علم و معرفت را پیش گیرند که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است.

 

انشاالله با قلبى آکنده از معرفت، ولایت و محبت آل على علیهم السلام در تمام مراحل زندگى موفق باشید و پدرگناهکار و منتظر دعایتان را نیز از این معرفت که کسب نموده اید فراموش ننمایید و خیراتى نصیبش کنید.

 

دیگر عرضى ندارم جز در خواست عفو عزیزان و سفارش بر پیروى مطلق و گام به گام ولعل به لعل امام امت، این پیر روشن ضمیر را مى نمایم. مساجد و جلسات قرآن و کار با بچه هاى انقلاب و جلسات خانگى و غیره را سفارش مى نمایم.چچپ

 

65.10.2 شب قبل از عملیات موسی اسکندری

 

پایان پیام/

 

کد خبر 373547

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha