به گزارش خبرنگار کتاب شبستان ، رمان پیرمردی که قصه های عاشقانه می خواند داستان زندگی کسی است پس از فوت همسرش, تصمیم میگیرد با سواد شود؛ از این رو از دکتر میخواهد تا برایش کتابهایی بیاورد که بخواند. دندانپزشک برای او رمانهای عشقی میآورد. در این میان, سکوت و آرامش زندگی روستا را حملهی پلنگی به یکی دو خارجی سفید پوست برهم میریزد. شهردار برای یافتن پلنگ, گروه جست و جو تشکیل میدهد و ازآنتونیو میخواهد که به این گروه بپیوندد. این رمان شرح تعقیب پلنگ و در هم آمیختن خاطرات گذشتهی آنتونیو به شیوهی ملموس «رئالیسم جادویی»است.
این داستان عاشقانه احساسی نیست، در واقع اصلا نمیتوان آن را در دسته داستان های عاشقانه قرار داد بلکه شاید بتوان گفت که داستان ساده و روتین از زندگی در آمازون است .
رمان حاضر ازچند جهت جذابیت دارد :یکی این که از رسم های مردم بومی آمریکای لاتین و بومیان آمازون سخن می گوید رسم هایی که بسیاری شان به نظر علمی و انسانی و حتی شاعرانه می آیند و کمی شان وحشیانه و دور از منطق. با این حال نقطه ی مشترک همه شان پیوند نزدیک با طبیعت و فیلسوفانه بودن آن هاست (این که در همه ی این رسم ها به زندگی کنونی، به مرگ، به زندگی آینده، به انسان و به طبیعت اندیشیده می شود یعنی فیلسوفانه است).
دومین عامل جذابیت همان است که در عنوان کار شده است .پیرمردی که داستان های عاشقانه می خواند و آن هم پیرمردی که در داستان با شخصیت منحصر به فرد و خاص او آشنا می شویم. او یک قهرمان نیست، یک ضد قهرمان هم نیست. اما کسی است با کوله باری از تجربه های مختلف و پر از شکست های متعدد. کسی که عمیقا اندیشمند است اما اصرار او که اندیشه هایش را برای دیگران مطرح کند. او فقط به خودش می اندیشد. زندگی او را وادار کرده که در انزوا باشد ولی انزوا روح شاعرانه و عاشقانه ی او را از او نگرفته است. و همین باعث می شود چنین شخصیتی و ماجراهایش جذاب شوند.
رمان با این جملات آغاز می شود:
« آسمان پوشیده از ابرهمچون شکم آماس کرده الاغی، تهدیدآمیز در فاصله کمی از زمین آویخته بود. باد گرم و لزج برگهای پراکنده را میروفت و درختان کوتاه موز را که جلو عمارت شهرداری را تزئین کرده بود بشدت تکان میداد.
تنی چند از ساکنان ال ایدیلیو و چند نفری از ماجراجویان روستاهای اطراف، کنار اسکله جمع شده بودند تا به نوبت روی صندلی قابل حمل دکتر روبیکوندو لوچامین دندانپزشک بنشینند. دکتر برای تسکین درد بیماران معجون عجیب و غریبی را که خودش میساخت به آنان میخوراند ...»
گفتنی است: لوئیس سپولودا (متولد 4 اکتبر1949 ) یک نویسنده شیلی، کارگردان، روزنامه نگار و فعال سیاسی است. سپولودا در Ovalle در شیلی در سال 1949 متولد شد. پس از دوران دبیرستان در سانتیاگو، او به دانشگاه ملی تئاتر رفت . در سال 1969، یک بورس تحصیلی پنج ساله برای مطالعات خود در دانشگاه مسکو گرفت ، اما پس از پنج ماه به خاطره سوء رفتار از آنجاخارج شد و مجبور به بازگشت به شیلی شد . لوئیس برای اولین بار به عنوان یک رهبر جنبش دانشجویی و در دولت سالوادور آلنده در بخش امور فرهنگی که در آن او مسئول یک سری از نسخه های ارزان کلاسیک برای عموم مردم بود از لحاظ سیاسی فعال شد. او همچنین به عنوان یک میانجی بین دولت و شرکت های شیلی بوده، پس از کودتای شیلی در سال 1973 که موجب به قدرت رسیدن ژنرال آگوستو پینوشه بوده او را برای دو سال و نیم به زندان فرستادند و پس از آزادی مشروط از طریق تلاش های شاخه آلمان سازمان عفو بین الملل به دست اورد و در حصر خانگی قرارگرفت . او موفق به فرار برای مدت یک سال شد و با کمک یک دوست خود که رئیس اتحاد Française درر والپرایزو بود یک گروه درام راه اندازی کرد که جزو اولین کانون های فرهنگی مقاومت معروف شد . او دوباره دستگیر شد و مجددا بخش آلمان سازمان عفو بین الملل مداخله و حکم زندان او را به هشت سال تبعید تخفیف داد (گویا 28 سال بوده ) و در سال 1977 او شیلی را ترک کرد و به سوئد رفت در انجا به تدریس ادبیات اسپانیایی مشغول شد . در طول سفر او زندگی از شووارها به مدت هفت ماه به اشتراک گذاشت و به عنوان یک قاره چند زبانه و چند فرهنگی که در آن مارکسیسم لنینیسم به او آموخته بود به جمعیت روستایی که وابسته به محیط طبیعی اطراف آن قابل اجرا نیست به درک درستی از آمریکای لاتین برامد. او در تماس نزدیک با سازمان های هند کار می کرد و پیش نویس اولین برنامه آموزش سواد برای فدراسیون دهقانان Ibambura، بود.
این کتاب با ترجمه محمد شهبا و به همت انتشارات هرمس منتشر شده است.
پایان پیام/
نظر شما