به گزارش خبرگزاری شبستان، استاد محسن اسماعیلی در کلاس شرح نهج البلاغه که در محل سابق حزب جمهوری اسلامی، سرچشمه تهران برگزار می شود گفت: می دانیم که قیامت و عالم آخرت تجسم همین دنیاست. جهنم جایی نیست که خدا گودالی کنده باشد و در ان هیزم انداخته باشد و ... . خیر؛ صورت واقعی اعمال ماست.
آنچه در ادامه می خوانید، برداشتی از کلاس شرح نهج البلاغه استاد محسن اسماعیلی است.
تا اینجا استاد درباره عالم نماها توضیحاتی دادندو آنها را توصیف کردند. اکنون می خواهند در یک جمله نتیجه گیری کنند:
فالصُّورةُ صُورةُ إنْسانٍ، والْقلْبُ قلْبُ حیوانٍ
چنین افرادی صورت و ظاهرشان مانند انسان و باطنشان مانند حیوانات درنده است.
لا یعْرفُ باب الْهُدى فیتّبعهُ، ولا باب الْعمى فیصُدّ عنْهُ
راه و باب هدایت را اصلا نمی شناسند تابخواهند بپیمایند و ضلالت را هم نمی شناسند تا بخواهند دیگران را برحذر دارند.
فذلک میّتُ الاْحْیاء!
و این ها مرده های زندگانند!
یعنی چه؟ خواهیم گفت.
امیرالمومنین می فرماید اینها دو چهره دارند. منافق اند. یک چهره ظاهری دارند که انسانیست و چهره باطنی که چهره ای حیوانیست.
از اینجا می فهمیم که اینها علاوه بر دیگر رذایل که تا الان گفتیم، رذیله دیگری هم دارند و آن هم نفاق و دورویی است. چرا منافق نامیده شده اند؟ چون به ظاهر از قرآن و دین و خدا حرف می زنند و ظاهری دیندار و دوست داشتنی دارند اما در باطن حرف خودشان و هوای نفس خودشان و بدعت ها را به اسم قرآن و سنت به ما می گویند. گندم نمای جو فروش اند!
آدم دورو و دو زبان، به طور کلی، منافق است و از منافق، هرکه باشد، باید اجتناب کرد. منافق هم آتش است وهم دیگران را به آتش می کشد.
در روایتی ابن ابی یعفور، از بهترین اصحاب امام صادق علیه السلام، از ایشان نقل می کند:
من لقی المسلمین بوجهین و لسانین جاء یوم القیامة و له لسان من نار؛
کسى که (هرکسی) با مسلمانان دو رو و دو زبان باشد، در روز قیامت با دو زبان آتشین محشور خواهد شد؛
پناه بر خدا!
اول روایت می فرماید: من لقی المسلمین بوجهین و لسانین. یعنی چه؟
منافق و نفاق دو گونه است. بعضی ها عملا منافق اند؛ بعضی ها علاوه بر اینکه عملشان نفاق آمیز است، زبانشان نیز منافقانه است.
به عبارتی نفاق دو گونه است: عملی و زبانی.
یک وقت من فقط در رفتارم با شما دوگانه برخورد می کنم؛ اما یک وقت آن را به زبان هم می آورم.
به شما که می رسند چاکرم و مخلصم و ... ولی در جای دیگر به نوع دیگری بیان می کنند.
در ابتدای قرآن هم در وصف منافقن هست که آنها در جلوی شما اظهار سلام و ادب و دوستی می کنند ولی وقتی می روند سراغ رفقایشان می گویند آنها را دست انداختیم!
می دانیم که قیامت و عالم آخرت تجسم همین دنیاست. جهنم جایی نیست که خدا گودالی کنده باشد و در ان هیزم انداخته باشد و ... . خیر؛ صورت واقعی اعمال ماست. از همین رو هم
در قرآن آمده: من یعمل مثقال ذره شر یره. بعضی مفسرین گفته اند کلمه "جزاء" در این آیه در تقدیر است. یعنی هر کس ذره ای کار بد کند، جزای آن را می بیند. اما برخی معتقدند معنی آیه این است که در قیامت همان عمل را و صورت واقعی عمل را می بیند.
یکی از بزرگان می فرمود بعضی ها در قیامت محشور می شوند در حالی که مثلا زبانش از تهران تا مشهد دراز است. می گویند این چیست؟ پاسخ می دهند که این در تهران می
نشست و در مشهد یک نفر را نیش می زد و این صورت آن عمل اوست.
اینجا هم که می فرماید منافق در قیامت دو زبان آتشین دارد؛ علتش این است که در دنیا دو زبان داشت و به جان و ایمان مردم آتش می زد.
امام رحمه الله علیه در کتاب چهل حدیث این حدیث را آوره اند و فرموده اند که یک وقت هست که زبان انسان را آتش می زنند. خوب البته که خیلی دردناک است؛ اما یک وقت هست که خود زبان و ذات آن آتش است.
علی علیه السلام می فرمایند:
ما اقبح بالانسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا
چقدر قبیح و زشت است انسانی که ظاهری موافق و دوست داشتنی و باطنی منافق دارد.
یا در جای دیگر:
النفاق شین الأخلاق
دو رویی و دو زبانی ننگ اخلاق است
زیرا در همه موجوداتی که خدا آفریده است؛ هیچ موجودی منافق نیست. فقط انسان است که می تواند این ویژگی قبیح را داشته باشد.
اگر انسان یک حیوان درنده خو را ببیند، طبعا یا از خودش محافظت می کند و یا فرار می کند. اما وقتی چنین انسان های دورویی را می بیند، نمی ترسد. بلکه جذب می شود و آن وقت از پشت خنجر می خورد.
برای همین هم مولا هشدار می دهند که گول ظاهرش را نخور.
بعدا می گوییم که اینها در قیامت با چه قیافه هایی محشور می شوند: سگ و ... .
اینها ظاهرشان انسانی و باطنشان حیوانی است.
در خطبه 194 آمده است:
أُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ اَلنِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ اَلضَّالُّونَ اَلْمُضِلُّونَ وَ اَلزَّالُّونَ اَلْمُزِلُّونَ یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ یَفْتَنُّونَ اِفْتِنَاناً وَ یَعْمِدُونَکُمْ بِکُلِّ عِمَادٍ وَ یَرْصُدُونَکُمْ بِکُلِّ مِرْصَادٍ قُلُوبُهُمْ دَوِیَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّةٌ یَمْشُونَ اَلْخَفَاءَ وَ یَدِبُّونَ اَلضَّرَاءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ اَلدَّاءُ اَلْعَیَاءُ حَسَدَةُ اَلرَّخَاءِ وَ مُؤَکِّدُو اَلْبَلاَءِ وَ مُقْنِطُو اَلرَّجَاءِ لَهُمْ بِکُلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَى کُلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ یَتَقَارَضُونَ اَلثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ اَلْجَزَاءَ إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا کَشَفُوا وَ إِنْ حَکَمُوا أَسْرَفُوا قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ بَاطِلاً وَ لِکُلِّ قَائِمٍ مَائِلاً وَ لِکُلِّ حَیٍّ قَاتِلاً وَ لِکُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِکُلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً یَتَوَصَّلُونَ إِلَى اَلطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ یُنْفِقُوا بِهِ أَعْلاَقَهُمْ یَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا اَلطَّرِیقَ وَ أَضْلَعُوا اَلْمَضِیقَ فَهُمْ لُمَةُ اَلشَّیْطَانِ وَ حُمَةُ اَلنِّیرَانِ أُولئِکَ حِزْبُ اَلشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَلشَّیْطانِ هُمُ اَلْخاسِرُونَ
اى بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهیزکارى سفارش مىکنم،و از منافقان بر حذرمىدارم زیرا آنها گمراه و گمراه کنندهاند (تاثیر هم نشینی و نشست و برخاست با آنها، گمراه شدن است). خطاکار و خطا اندازند،به رنگهاى گوناگونبیرون مىآیند،و به قیافهها و زبانهاى متعدد خودنمائى مىکنند،از هر وسیلهاى براىفریفتن و درهم شکستن شما استفاده مىکنند،و در کمینگاهى به کمین شما مىنشینند،بدباطن و خوش ظاهرند،و در نهان براى فریب مردم گام بر مىدارند.از بیراههها حرکت مىکنند و گفتارشان به ظاهر شفا بخش،اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر(درد بی درمان اند)! بررفاه و آسایش مردم حسد مىورزند و(اگر بر کسى)بلائى وارد شود خوشحالند،و امیدوارانرا مایوس مىکنند (شما را از زندگی ناامید می کنند) آنها در هر راهى کشتهاى دارند (چشمتان را باز کنید و ببینید که مردم را کشته اند) و در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشکساختگى مىریزند.مدح و تمجید را به یکدیگر قرض مىدهند و انتظار پاداش و جزا مىکشنداگر چیزى بخواهند اصرار مىورزند، و اگر ملامت کننده پرده درى مىنمایند (افشاگری می کنند وآبروی افراد را می برند).
و اگر سرپرستى به عهدهشان گذارده شود از حد تجاوز مىکنند در برابر هر حقى باطلىدر برابر هر دلیل قطعى شبههاى،براى هر زندهاى قاتلى،براى هر درى کلیدى و براى هر شبىچراغى تهیه کردهاند. با اظهار یاس و بىرغبتى مىخواهند به مطامع خویش برسند تا بازارخود را گرم سازند و کالاى خویش را به فروش برسانند (در روایات داریم که اینها دین را ابزار رسیدن به دنیا می کنند) سخن مىگویند ولى باطل خود راشبیه حق جلوه مىدهند (هر سخنرانی که از اینها گوش می کنی به دو سه چیز بدبین می شوی) ولى با آراستن ظاهر راه فریب پیش میگیرند راهورود به خواسته خود را آسان و طریق خروج از دام خویش را تنگ و پر پیچ و خم جلوه مىدهند (دین را جوری معرفی می کنند که خیال می کنی کسی اگر دین داشته باشد به کار و زندگی اش نمی رسد. انگار که دین مال آدم های بیکار است) آنها دار و دسته شیطانند و شرارههاى آتش دوزخ(خداوند میفرماید:)آنان حزب شیطانند،و بدانید حزب شیطان در زیانند.
اینها دو رو و منافق اند و طبق فرمایش حضرت: احذرکم اهل النفاق! از دورو، هرکه باشد، دوری کنید؛ اما وای بر دوروی چرب زبان! از این دیگر باید به خدا پناه برد!
نامه 27 نهج البلاغه که نامه امام به محمد بن ابوبکر است بسیار نامه مهمیست. شبیه عهدنامه مالک اشتر است که البته قبل از آن نامه نوشته شده است. در آن نامه حضرت هشدار داده اند که مراقب منافق های زبان باز باش و در آنجا می فرمایند مراقب اینها باش که اینها از همه خطرناک تر اند، حتی از مشرکان!
لَقَدْ قالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: اِنِّی لا اءَخافُ عَلَى اءُمَّتِی مُؤْمِنا وَ لا مُشْرِکا: اءَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ، وَ اءَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْکِهِ، وَ لکِنِّی اءَخافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ، عالِمِ اللِّسانِ، یَقُولُ ما تَعْرِفُونَ، وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرُونَ؛
رسول الله (صلى الله علیه و آله ) فرمود که من بر امت خود از مؤ من و مشرک باک ندارم ، زیرا مؤ من را خدا به سبب ایمانش باز مى دارد و مشرک را به سبب شرکش سرکوب مى سازد، ولى بر شما از آنکه به دل منافق است و به گفتار عالم ، مى ترسم که چیزهایى مى گوید که مى پسندید و کارهایى مى کند که نمى پسندید.
ترسیدن از اینها عیب نیست؛ چرا که پیامبر هم از اینها می ترسید و نگرانشان بود.
من وقتی این نامه را می خواندم برایم سوال پیش آمد که چرا امیرالمومنین این توصیه را به محمدابوبکر کرده اند؟
پیش خودم فکر کردم چون مصر تحت تاثیر شام بود و شام هم مرکز منافقان دو زبان که در راس آنها معاویه و عمروعاص بودند.
معاویه امام جماعت بود و سگ بازی و کثافت کاری می کرد و در همان حال می آمد و برای مردم سخنرانی می کرد. همین معاویه است که یک بار به حضرت نامه نوشته و گفته: اتقواالله!
جنگ صفین خیلی جنگ سختی بود برای حضرت. هم خود جنگ سخت بود و هم زمانش طولانی شد.
مسعودى مورّخ بزرگ اهلسنّت در تاریخ مروج الذهب مى نویسد:
مردی از اهل کوفه هنگام مراجعت از صفین در حالیکه شتری داشت وارد دمشق گردید، فردی از اهل شام به شتر چسبید و گفت این ناقه (یعنی شتر ماده) متعلق به من است و تو او را در صفین از من گرفتی، این نزاع را نزد معاویه بردند و آن مرد شامی (که مدعی بود) پنجاه نفر از مردم دمشق را برای شهادت نزد معاویه آورد و آنها گواهی دادند که این شتر ماده متعلق به این مرد شامی است،معاویه هم علیه مرد کوفی قضاوت کرد (و گفت باید این شتر ماده را به این شامی رد کنی) مرد کوفی گفت خدا ترا اصلاح کند این شتر من نر است و ماده نیست!!! معاویه گفت قضاوتی بود که نمودم و گذشت (و باید شتر را به شامی واگذاری)، ولی بعد از پراکنده شدن جمعیت معاویه آن مرد کوفی را خواست و چند برابر قیمت شتر را به وی پرداخت و به او نیکوئی و احسان نمود آنگاه به او گفت به علی (ع) ابلاغ کن که من با او مقابله و مبارزه می کنم با صد هزار نفر مردمی که بین شتر نر و ماده فرق نمی گذارند.
همین معاویه به بهانه اینکه باید به جنگ برویم و گرفتاریم و... نماز جمعه را چهارشنبه خواند و کسی چیزی نگفت.
آیا می توانیم هضم کنیم که چگونه تا سالهای سال علی علیه السلام را بر منبرها لعن می کردند؟ معاویه چگونه توانست مغز مردم را شست و شو دهد؟
این است که پیامبر به امیرالمومنین فرموده است از دوروی زبان باز بیش از هر گروهی می ترسم.
پایان پیام/
نظر شما