نقد مجله مهرنامه بر کتاب من، مغرضانه و غیر علمی است

استاد برجسته فلسفه پیرامون نقد جواد طباطبایی برکتاب افکار هگل درمجله مهرنامه، آن را مغرضانه،توهین آمیز،غیر علمی و دور از اخلاق خواند وگفت:عدم انعکاس جوابیه این نقد پریشانی ودرهمی مسئولان این مجله رانشان می دهد.

خبرگزاری شبستان: مجله مهرنامه در ویژه نامه نوروزی خود به قلم سید جواد طباطبایی، نقدی بر کتاب "افکار هگل"، دکتر کریم مجتهدی منتشر کرد. این اقدام باعث شد که مجتهدی، استاد فلسفه غرب دانشگاه تهران، در تاریخ هفدهم فروردین ماه جوابیه‏ای به این نقد نوشته و برای این مجله ارسال کند که با امتناع این نشریه از انتشار جوابیه پس از دو شماره، این کار از طریق رسانه های دیگر انجام شد.

برای روشن تر شدن این موضوع و بررسی دلایل دکتر مجتهدی، برای نگارش جوابیه خبرنگار شبستان با ایشان به گفتگو پرداخت.
استاد برجسته فلسفه درباره نقد مغرضانه سید جواد طباطبایی بر کتاب "افکار هگل" در مجله مهرنامه و جوابیه خود به این نقد به خبرنگار شبستان گفت: در دو شماره قبل، این مجله با اختصاص یک ویژه نامه به کارنامه و آثار اینجانب، چند مقاله در تجلیل از کتاب "افکار هگل" چاپ کرد پس از آن در شماره بعد آقای طباطبایی به جای انتقاد سازنده این اثر، رسما به من توهین کرد.

 

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ادامه داد: در پاسخ به این اقدام، در تاریخ 17 فروردین، خطاب به مدیر مجله مهرنامه یک صفحه نامه نوشتم و برای ایشان با ارائه سند ثابت کردم که معنای کلماتی که در این نقد به آنها اشاره شده، اشتباه است و برابر با دائرة المعارف فرانسه به همان معنایی است که من آن ها را بکار برده ام، با توجه به اینکه این نامه به دست آنها رسید ولی آن را چاپ نکرده و در شماره جدید خود، مقاله ای در دفاع از من به قلم حامد زارع منتشر کردند.

 

این استاد فلسفه با ابراز ناراحتی از عدم چاپ جوابیه یک صفحه ای خود در مجله و معلوم نبودن دوستی یا دشمنی و تشویق یا تقبیح مسئولان این مجله نسبت به خود، گفت: این کار، بی مسئولیتی، پریشانی و درهمی آنها را نشان می دهد، چرا که من در نامه ای مودبانه و خطاب به مدیر مجله اشتباهات این نقد را بیان کردم.

 

وی به تخصص سید جواد طباطبایی در حوزه حقوق اشاره کرد و گفت: تخصص ایشان در حوزه حقوق است و اگر درباره فلسفه اظهارنظر می کند، نظر او تنها یک نظر شخصی است، آیا من می توانم در طب اظهارنظر کنم؟! او هم در حوزه ای که تخصص ندارد نمی تواند نظر کارشناسی و تخصصی دهد.

دکتر مجتهدی به ادبیات مغرضانه این به اصطلاح نقد اشاره کرد و گفت: نویسنده این نقد، به حواشی پرداخته است، برای مثال، با توجه به اینکه من در این کتاب تمامی منابع خارجی و داخلی را ذکر کرده ام و حتی در مقدمه هم به استفاده از آنها اشاره کرده ام، به جای اینکه بنویسد این نویسنده مطالب خود را از جایی اقتباس کرده و یا برداشته من را آقای "مقتبس" خطاب کرده است.

 

این استاد پیشکسوت فلسفه با بیان اینکه بسیاری از دوستان و محققین وی قصد داشتند در مقابل این رفتار دور از اخلاق واکنش نشان دهند، گفت: من به همه گفته ام که وارد بازی ها و مجادله های رسانه ای نشوید، مجله مهرنامه باید این صفحه را از زبان من چاپ می کرد تا خوانندگان و مخاطبان در جریان قرار می گرفتند، علنی کردن جوابیه من به دلیل دوستی یا دشمنی با شخص یا مجموعه خاصی نیست و تنها به دلیل روشن شدن افکار عمومی است و من دیگر بیشتر از این در این باره صحبت نمی کنم.

 

در ادامه متن نقد آقای طباطبایی و متن جوابیه دکتر مجتهدی به طور کامل منعکس می شود.

 

نقد سید جواد طباطبایی بر کتاب "افکار هگل"
کتاب اخیر دکتر کریم مجتهدی دربارۀ افکار هگل واپسین اثر نویسندۀ آن دربارۀ فلسفۀ هگل است که در دسترس خواننده قرار می گیرد. این کتاب به ظاهر به عنوان تألیفی عرضه شده است، اما از آن جا که هیچ یک از ویژگی‌های یک تألیف در معنای دقیق کلمه را نمی‌توان در آن پیدا کرد، بهتر است آن را اقتباسی از چند اثر هگل بر مبنای ترجمه‌هایی نه چندان معتبر از نوشته های هگل، و گلچینی از نوشته‌های پیشین نویسندۀ افکار هگل، بدانیم. اقتباس مقوله‌ای در کتاب‌سازی ایرانی است که می‌توان آن‌ را قرینۀ بساز و بفروشی در معماری به شمار آورد. بر حسب معمول، فرآورده‌های علمی را می‌توان به دو گروه بزرگ تألیف و ترجمه تقسیم کرد. اگرچه اصطلاح اقتباس در به عنوان مثال فیلمنامه‌نویسی می‌تواند معنایی داشته باشد، اما در مباحث جدی نظری هیچ معنایی ندارد و حاصلی جز مثله کردن اثر دیگران ندارد.

 

من معادلی برای اقتباس، به صورتی که در ایران رواج دارد، در زبان‌های اروپایی سراغ ندارم و بعید می‌دانم که در کشوری که نظام علمی بسامانی وجود داشته باشد، تاکنون کسی به اقتباس از یک اثر فلسفی مهم خطر کرده باشد. اقتباس این حسن بزرگ را دارد که مقتبس – این کلمه را من برای تمیز اقتباس¬کننده از مؤلف و مترجم به کار می‌برم – در قبال نوشتۀ خود از هر مسئولیتی مبرّاست. کتابی مانند افکار هگل، چنان‌که خود مقتبس نیز اشاره کرده است، بر پایۀ ترجمه¬گونه‌ای از برخی نوشته‌های این فیلسوف فراهم آمده است، اما از آن جا که ترجمه در معنای دقیق نیست، نمی‌توان ایرادهای ترجمۀ آن را نشان داد. معلوم نیست که کدام عبارت فارسی ترجمۀ کدام عبارت ترجمۀ فرانسۀ عبارت اصلی آلمانی هگل است. این اثر را به عنوان تألیف نیز نمی‌توان مورد نقادی قرار داد، زیرا مقتبس ادعایی در تألیف ندارد، و هر عبارت غیرقابل فهمی که بتوان در متن او پیدا کرد، ناچار مسئولیت آن را باید بر عهدۀ نویسندۀ اصلی – هگل در ما نحن فیه – یا مترجم فرانسوی – ایضاً – گذاشت.

 

روی جلد کتاب اشاره‌ای به نویسنده یا مترجم بودن مقتبس نیامده، اما خود او، در مقدمه، افزون بر تصریح بر متفنن بودن خود در فلسفۀ هگل، به این نکته نیز اشاره کرده است که آن مجموعه را مانند سه کتاب پیشین خود دربارۀ فلسفۀ هگل «تلخیص کرده بوده است» (ص. 10)، اما در عین حال کوشش کرده است که «اگر بحث ها کامل و همه‌جانبه نیستند، حداقل تقدم و تأخر آن ها مراعات شود و به انسجام تفکر واحد حاکم بر کل مجموعه صدمه ای وارد نیاید[!]» (همان جا) در این که بحث ها کامل و همه‌جانبه نیستند، تردیدی نیست. اگر معنای این ادعای مقتبس این باشد که اساس بحث درست است، اما به ضرورت کامل و همه‌جانبه نیست، با نظری اجمالی به کتاب می‌توان گفت که این ادعا بی‌پایه است: عمدۀ آن چه به اقتباس از نوشته‌های هگل در افکار هگل آمده، به طور عمده ربطی به هگل ندارد، بلکه بیشتر مطالبی سطحی و عامیانه‌ای است که مقتبس از ترجمه‌های فرانسۀ هگل برداشت کرده است. شاهد این مدعا را می توان در همان نخستین صفحات مقدمه به آسانی پیدا کرد. مقتبس با ردّ این نظر که هگل فیلسوفی دولتی بوده است، به ضرورت فهم کل نظام او اشاره کرده و نوشته است: «این بحث در فهم کل نظام هگل حایز اهمیت خاصی است... و شاید در نهایت بتوان در آن با نوع خاصی از کاربرد دیالکتیک آشنا شد و توجه پیدا کرد که او چگونه در تقابل میان خانواده (وضع) و جامعۀ مدنی (وضع مقابل) می‌خواهد به دولت که همان (وضع مجامع) باشد، برسد.» (ص. 12)

 

این که اگر فیلسوفی این «نوع خاص دیالکتیک» را به کار بگیرد، نافی فیلسوف دولتی بودن اوست، بر من معلوم نشد. این دو بحث هیچ ربطی به هم ندارند، البته، به صورتی که دکتر مجتهدی خلاصه کرده است. وانگهی، در همان صفحه مقتبس سه اصطلاح نه چندان خوشایند وضع، وضع مقابل و وضع مجامع را در ترجمۀ سه اصطلاح فرانسۀ thèse و antithèae – که گویا همان antithèse باشد – و نیز synthèse آورده و تصور کرده است که این سه اصطلاح – یا معادل آلمانی آن – را هگل به کار برده است. اگر مقتبس حتی تورقی در نوشته‌های هگل کرده بود، حیرت می‌کرد از این که حتی در یک مورد هم هگل یکی از این اصطلاحات را در این معنا به کار نبرده است! این اصطلاحات در متن‌هایی از فیشته – فیلسوف معاصر هگل و البته نه «فیخته»، چنان‌که ده‌ها بار در افکار هگل آمده که هر کسی ده درس نخست آلمانی برای مبتدی را خوانده باشد می‌داند که Fichte را نمی‌توان فیخته تلفظ کرد – به کار رفته و از طریق مارکسیسم مبتذل برای بیان «سه پایۀ» دیالکتیک هگل در برخی کتاب‌های فلسفی راه پیدا کرده و سده‌ای پیش نیز برخی از مترجمان در زبان‌های اروپایی به کار برده بودند، اما این اصطلاحات دیگر جز در زبان فرانسه به کار نمی‌رود. دکتر مجتهدی از بسیاری جهات از محمد علی فروغی جلوتر نیامده و بویژه در تلفظ فیخته و کاربرد تز و ستنز مقلد اوست.

 

کمترین چیزی می توان گفت این است که مقتبس در فلسفۀ هگل سخت متفنن است. اعتراف خود او در این باره در مقدمه آمده است. او در زمان تحصیل در سوربن «کشش و جذابیت فوق‌العادۀ فلسفۀ هگل را احساس می کرده است»، اما همۀ «استادان معتبر متفق القول» بودند بدون فراگیری مقدمات فهم این فلسفه ممکن نیست و گویا او «به نحوی به کف‌النفس رضایت داده (کذا) و مطالعۀ تخصصی دربارۀ هگل را به بعد موکول کرده است.» (ص. 8) این مطالعۀ تخصصی در بازگشت به ایران و در مقام استادی فلسفه امکان پذیر شده که مقتبس «برای افزایش اطلاعات شخصی خود به این تحقیقات جدید پرداخته است. در واقع، نظر اصلی او این بوده که بیشتر دانشجویی کرده باشد و اولویت را از آن تعلم بداند، نه الزاماً تعلیم دیگران. به هر ترتیب این بار نیز – به عنوان مدرس فلسفۀ غرب – به رابطۀ تنگاتنگ تعلیم و تعلم کاملاً توجه داشته و این را ضابطۀ اصلی سلامت آن دو تلقی کرده است.» (ص. 9)

 

کتاب افکار هگل فرآوردۀ دیالکتیکی آن تفنن و این رابطۀ تنگاتنگ است، و حاصل آن هیچ! کتاب طرحی مشخص ندارد، هدف از تدوین آن معلوم نیست، بیشتر عبارت‌های آن نامفهوم‌اند و ربطی به هگل ندارند و خواندن آن نیز اتلاف وقتی بیش نیست. افکار هگل با سالشمار زندگی هگل آغاز می شود. در این صفحات که هیچ مطلب فلسفی در آن‌ها نیامده، خواننده انتظار دارد که اشتباهی هم وجود نداشته باشد. گفته شده است که هگل «در حوزۀ الهیات» تحصیل کرد و در حاشیه نیز آمده است که «این مدرسه به زبان آلمانی Stift نامیده می شود». این واژۀ آلمانی اصطلاح نیست، معادل آلمانی حوزۀ علمیه است و لاغیر! بنابراین، حوزۀ الهیات معنایی ندارد. (ص. 16) فرموده‌اند : «فیخته مقاله‌ای در مورد هر نوع انقلاب منتشر کرد». (همان جا) فیشته کتابی دربارۀ انقلاب فرانسه نوشته، اما دربارۀ هر نوع انقلاب چیزی ننوشته است، ولی رساله‌ای – و نه مقاله‌ای – دربارۀ «هر نوع وحی» نوشته است که گویا منظور همین رساله است که، در ادامۀ رساله دین در محدودۀ صرف عقل کانت، رسالۀ مهمی در فلسفۀ دین است! در این‌جا، مقتبس واژۀ révélation را révolution خوانده که اگر بتوان گفت در زمان فیشته اندک تفاوتی و تمایزی میان آن دو وجود داشته است. استادان معتبر به درستی گفته بودند که باید مقدمات را آموخت، البته، نه به تفنن. گویا همین «فیخته» یکی از همان مقدمات است. نوشته اند : «1793 (ژوین) : هگل در بحث های کلامی شرکت کرد». منظور از «ژوین» گویا همان ژوئن است، اما معلوم نیست معادل بحث‌های کلام مسیحی در زبان فرانسه چیست؟ و هگل مرتکب چه عملی شده است؟ در ص. 18 آمده است که «هگل ... قسمت اول فلسفۀ مبتنی بر واقع‌گرایی را تدریس کرد». تردیدی نیست که متخصص هگل حتی یک نسخه از این کتاب را ندیده است و نمی‌داند که آن رساله هیچ ربطی به واقع‌گرایی ندارد. وانگهی، نمی‌داند که اصطلاحی که در عنوان آن رساله آمده چه معنایی دارد. واقع‌گرایی را مقتبس به عنوان معادل آلمانی Realphilosophie آورده که بی معناست. هگل این اصطلاح را در تمایز آن با منطق آورده که موضوع آن مفاهیم است و نه امور واقع. به قیاس Realdialektik و Realdefinition که در تمایز با Begriffsdialektik و Nominaldefinition استعمال شده‌اند. «1822 (اکتبر) او به نترلند سفر کرد». (ص. 21) در حاشیه معادل نترلند Netherlands آمده است که برای خواننده‌ای که زبان نمی‌داند مشکل مسافرت هگل به هلند را حل نمی‌کند.

 

دومین بخش افکار هگل خلاصه‌ای از پدیدارشناسی روح در بیست صفحه است (ص. 25-45) که هیچ مطلب جدی در آن وجود ندارد و خلاصه‌ای از خلاصۀ خود مقتبس از شرح ژان هیپولیت بر پدیدارشناسی است. شگفت این‌که در منابع تنها به دو کتاب از خود مقتبس دربارۀ پدیدارشناسی و منطق و نیز به دانشنامۀ فلسفی هگل ارجاع داده شده است و نه به پدیدارشناسی روح هگل. دو منبع از این سه منبع ربطی به موضوع ندارند. در پایان این فصل کوتاه دربارۀ پدیدارشناسی این عبارت بی‌ربط نیز آمده است. می نویسد : «در پایان این نوشته تذکر نکتۀ کوچکی خالی از فایده به نظر نمی‌رسد و آن این‌که هگل افزون بر کتابی با عنوان پدیدارشناسی روح ... در کتاب دایرةالمعارف ... نیز قسمتی به پدیدارشناسی اختصاص داده است. از آن‌جا که بر اساس این متن اخیر جایگاه اصلی بحث پدیدارشناسی را در نظام کلی فلسفۀ هگل می‌توان تعیین کرد و احتمالاً از اهداف اصلی او شناسایی بیشتری به دست آورد، بد نیست عنداللزوم به آن نیز مراجعه کرد». (ص. 44) همۀ این عبارت با این ظاهر سست آن نادرست است و مبین این است که مقتبس در تفنن خود هم‌چنان متفنن مانده است. آن بخش کوتاه هیچ ربطی به پدیدارشناسی روح ندارد، جایگاه پدیدارشناسی را در نظام هگلی معلوم نمی‌کند، هیچ مفسری تاکنون به گفتن چنین سخنی خطر نکرده است، حتی خود هیپولیت، که گویا دکتر مجتهدی کتاب او را خلاصه کرده است. اگر کسی تصور کند که می‌توان جایگاه پدیدارشناسی را از مجرای مراجعۀ «عنداللزوم» – که البته معلوم نیست کِی باید باشد – راه فهم پدیدارشناسی را برای همیشه بر روی خود بسته است – هم‌چنانکه مقتبس ندانسته است که پدیدارشناسی همۀ نظام هگلی است و نه بخش ناچیزی از آن به صورتی که در دانشنامه آمده است.

 

بخش سوم خلاصه‌ای از منطق هگل را عرضه می‌کند و در آغاز آن آمده است که «ابتدا یادآور می‌شویم که از هگل سه تقریر مختلف از بحث منطق باقی مانده است : پیشگفتار پدیدارشناسی ...» (ص. 48) آن پیشگفتار درآمدی بر پدیدارشناسی هگل است و هیچ ربطی به منطق ندارد. فصل با عبارت‌هایی سخت بی‌معنا و کلی‌بافی‌هایی آغاز می شود که نمونۀ زیر از شمار آن‌هاست : «در این نوشته سعی بر این نیست که الزاماً کل نظرها و گفته های هگل را دربارۀ منطق بررسی کنیم، بلکه هدف اصلی بیشتر سهل‌الحصول سازی مطالب برای استفاده از آن در حوزه‌های درسی است.» نتیجۀ اخلاقی اینکه «کلاً مطالب فلسفی از هر نوعی که باشد و به هر شکلی که ارزیابی شوند، (!) در درجۀ اول کاربرد آموزشی دارند و بیشتر در جهت ایجاد تأمل و تعمق به منظور مقابله با سطحی اندیشی مورد استفاده قرار می‌گیرند و اگر این جنبه از آن‌ها سلب شود، خدشه‌ای بر ماهیت اصلی آن‌ها وارد می‌آید و به جای این که ذهن به پژوهش و آگاهی تشویق شود، از فعالیت باز می‌افتد و خودباوری و نیروی سازندگی نیز از آن سلب می‌شود و ناگزیر به تکرار طوطی وار مطالب و بازتاب‌های شرطی اجتناب ناپذیر اکتفا می کند.» (ص. 47-48) از این نوع انشاءنویسی‌ها که صرف نظر کنیم، در این فصل هیچ صفحه‌ای نیست که جمله‌های نامفهوم در آن نیامده باشد.

 

«هگل تأکید می‌کند که به لحاظی منطق حاکم بر امور انضمامی است و جهت حرکتی آن ها را عمیقاً در می‌یابد»؛ (ص. 48) «هگل می خواهد ... بحث‌المعرفة و بحث وجود را در هم انعکاس دهد و از این رهگذر فاعل شناسایی و متعلق آن را نه جدا از یکدیگر مورد مطالعه قرار دهد، بلکه بر اساس تقابل احتمالی آن ها مشخصات هر یک را در نظر بگیرد»؛ (ص. 49) «منطق به نحوی شناخت فکر محضی است که بر اصل دانش محض مبتنی است که آن نیز لاجرم همان خود منطق است»؛ (50) در ادامۀ همان عبارت : «به هر ترتیب، موضوع و روش منطق در خود آن است و آن جز بر اساس خود به نحو دیگری نمی‌تواند آغاز شود با این‌که از طرفی ناچار حتی در منطق نیز مسئله تشکل این آغاز مطرح می‌شود و نمی‌توان بدون ملاحظه و تأمل آن را تعیین کرد»؛ (ص. 50-51. این عبارت یکی از شاهکارهای بی‌معنانویسی است) و قس علی هذا...

 

در اثنای این کلی‌بافی‌ها گاهی به نکته‌های جدی نیز اشاره‌ای آمده است، اما از آن‌جا‌ که مطلب درست فهمیده و به منبع اصلی دسترسی مراجعه نشده، آن‌ نکته نیز در مکان مناسب نیامده و فایدۀ آن‌ فوت شده است. در بحث از منطق هگل، بخشی که با عنوان «منطق هگل و اصول عقلانی انسان»، به برخی از اصول مانند شق ثالث مطرود،‌ جهت کافی و ... اشاره شده و در ادامۀ این توضیحات ابتدایی می خوانیم : «از این لحاظ، نوعی اثبات و سلب در درون اصل هوهویه محرز به نظر می‌رسد. اصل هوهویه به نظر هگل بر نوعی وحدت دلالت دارد که در کثرت تغییرات بروز می‌کند. خود را با خود برابر یافتن به هیچ وجه انکار امکان غیریت با خود نیست.» این‌جا‌ در یادداشتی در پائین صفحه به نکته‌ای اشاره شده است که خواننده ربط آن با متن را درنمی‌یابد. مقتبس می‌نویسد : «هگل در مورد این نکته عبارت معروفی به زبان آلمانی دارد که به سهولت در زبان‌های دیگر قابل بیان نیست Wesen ist gewesen، یعنی ذات همان امری است که می‌شود. وِزِن یعنی ذات و گِوِزِن اسم مفعول فعل بودن یعنی sein است و ge اول آن‌ علامت مفعولی است که در آغاز وِزِن یعنی ذات ge اضافه شده و گِوِزِن شده است. منظور این‌که‌ ذات فقط در حرکت درونی خود ذات می‌شود.» (ص. 93)‌

 

به مقیاسی که در خواندن این فقره از متن و حاشیۀ بر آن‌ پیش می‌رویم، جمله‌ها بی‌معناتر می‌شود. از متن شروع می‌کنیم. معلوم نیست که اصل هویت، البته، اگر هگل چنین چیزی گفته باشد، چه ربطی به بحث دربارۀ ذات دارد. فرض کنیم که هگل بر آن‌ بود که در هر هویت نوعی غیریت نیز می‌توان لحاظ کرد، اما «آن‌ عبارت معروف هگل به زبان آلمانی» به بحث دیگری مربوط می‌شود که در افکار هگل اشاره‌ای به آن‌ نیامده است. «آن‌ عبارت معروف به زبان آلمانی»، که به هگل نسبت داده شده است، جمله‌ای سخت پیش پا افتاده است، و من خوف آن دارم که مقتبس از فارسی به آلمانی ترجمه کرده باشد. من بار دیگر علم منطق هگل را تورقی کردم و آن‌ جمله را نیافتم. اگر بخواهیم جملۀ آلمانی مقتبس را به فارسی ترجمه کنیم، چنین می شود : «ذات بوده است». بنابراین، بدیهی است که ترجمۀ آن‌ به «یعنی ذات همان امری است که می‌شود»، که در حاشیۀ بر متن آمده، از بافته‌های مقتبس است.

 

اگر منطق هگل به صورتی فهمیده شود که در افکار هگل آمده تردیدی نیست که چنین حرف‌های بی‌معنایی را می‌توان به نویسنده علم منطق نسبت داد، یعنی با «هگل در گِل ماند». وانگهی، نکتۀ اساسی این است که بحث هگل در این آغاز دومین بخش از علم منطق یکسره از فلسفه‌های فاهمه فاصله می‌گیرد و نمی‌توان مباحث او را با توجه به دریافتی سطحی از فلسفۀ کانت، که اساس فهم هگل در کتاب افکار هگل است، فهمید. اشارۀ هگل به اصل هویت مربوط نمی‌شود، بلکه او، در آغاز دومین بخش از علم منطق، «آموزۀ ذات»، پیش از آغاز بحث در ذات، ‌نظر خواننده را به این نکته جلب می‌کند که در قلمروی وارد شده است که موضوع آن‌ وجود بیواسطه و بیواسطگی وجود نیست، بلکه قلمرو ذات مکانی است که وجود در آن‌چه‌ حقیقت وجود است، پشت سر گذاشته شده است، که همان ذات است. ذات گذشتۀ وجود است، اما نه گذشتۀ تاریخی و زمانی، و از این‌رو ناچار می‌گوییم «قلمرو ذات گذشته است». این‌جا‌ هگل عبارت معروف را وارد می‌کند که اصل آن چنین است :
Die Sprache hat im Zeitwort sein in der vergangenen Zeit, gewesen, behalten; denn das Wesen ist das vergangene, aber zeitlos vergangene.

 

تداول زبانی در اسم مفعول فعل بودن یا sein ، یعنی gewesen، واژۀ Wesen یا ذات را نگاه داشته است. او اندکی پیشتر تصریح ‌کرده بود که حقیقتِ وجود ذات است؛ زیرا وجود امری بیواسطه است، اما ورای –hinter نه در معنای مکانی – این وجود امری – یا حیثیتی از وجود – جز نفس وجود – یا جز وجود بحت و بسیط، البته، در معنای هگلی، در آغاز علم منطق، نه صدرایی – وجود دارد که آن‌ حقیقت وجود را ایجاد می‌کند.
Daß dieser Hintergrund die Wahrheit des Seins ausmacht.

 

هگل، در این اشاره به ریشۀ لغوی مفهوم ذات، نظری به بحث ارسطو در مابعدالطبیعه نظر داشت که برای او نیز واژۀ ذات از فعل وجود در زمان گذشته گرفته شده است. از آن‌جا‌ که این بحث برای خوانندۀ فارسی فایده‌ای ندارد، به همین اشارۀ اجمالی بسنده می‌کنم. این توضیح را برای نمونه از این حیث آوردیم که خواننده با مقایسه‌ای میان آن‌چه‌ در افکار هگل آمده دریابد که سطح بحث تا کجا هبوط کرده است.
آلمانی‌پرانی، به مثابه جوفروشی گندم‌نمایی، از شگردهایی است که در افکار هگل بسیار به کار رفته است. چند منبعی که دکتر مجتهدی از متن‌های هگل در اختیار داشته، ترجمه‌های نه چندان معتبر به فرانسه است. بسیاری از نوشته‌های مهم هگل تاکنون دست کم چهار بار به فرانسه ترجمه شده‌اند. ترجمۀ مرجع دکتر مجتهدی در موادی نخستین و در برخی دیگر دومین ترجمه است و، با پیشرفتی که در فهم پیچیدگی‌های زبان و اندیشۀ هگل از چهل سال پیش صورت گرفته، امروزه، همۀ آن‌ ترجمه‌ها منسوخ است و مورد استفاده نیست. آلمانی‌های او نیز از منابع فرعی و بدون داشتن مقدمات آن‌ زبان اقتباس شده و در بسیاری از موارد غلط است.

 

برخی از موشکافی‌های مقتبس سخت نامربوط‌اند و به هر حال غیر هگلی. در توضیح مقتبس دربارۀ مباحث مقدماتی دانشنامۀ فلسفی هگل اصطلاح notions یعنی «تصورات کلی»‌ و نیز اندکی پائین‌تر concepts یعنی «به نحو متداول مفهوم» آمده (ص. 155)‌، اما معلوم نیست معادل نخستین اصطلاح در آلمانی چیست؟ اهمیت عدم شناخت دقیق از اعتبار ترجمه‌ها – که البته برای متفنن در هگل نمی‌تواند معلوم شود – این‌جا‌ معلوم می‌شود. آن‌ دو اصطلاح در زبان فرانسه کمابیش به عنوان دو معادل برای اصطلاح آلمانی Begriff به کار می‌رفت. مترجمی که مرجع مقتبس است، شش دهه پیش، آن‌ واژۀ نخست را به گرفته است، اما مترجمان دیگر آن‌ را وافی به مقصود ندانسته‌اند. نویسندۀ افکار هگل گمان برده است که در زبان آلمانی نیز دو اصطلاح با دو مدلول متفاوت وجود دارد، در حالی‌که اگر فرهنگ لغت آلمانی برای مبتدیان را باز می‌کرد، متوجه می شد که notion واژه‌ای آلمانی نیست.

 

این تفنن جایی به فاجعه تبدیل می‌شود که مقتبس بر مبنای آن‌ها به اجتهادهایی خطر می‌کند که در حد او نبوده است. به عنوان مثال، در توضیح همان مقدمات از دانشنامه می‌نویسد : «صرف آگاهی از این نوع غایت ... باز ما را به قبول نظریه‌ای ملزم می‌کند که طبق آن‌ شرایط خارجی متناهی مشخص می‌شود، یعنی ما ناگزیر باید به نوعی صورت ذهنی خاص معتقد باشیم که گویی در بطن طبیعت منعکس است.»‌ در حاشیه‌ای بر «نوعی صورت ذهنی» در حاشیه آمده است که «در این‌جا‌ کلمۀ notion به کار رفته که در نظام هگلی اصطلاح بسیار خاصی است و به انحای مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد. شاید بتوان آن‌ را گاهی معادل تصور و مفهوم انگاشت، ولی منظور هگل نوعی صورت ذهنی خاص است که با توجه به غایت یک امر به ذهن خطور می‌کند. به نظر نگارنده این اصطلاح را نمی‌توان در تمام موارد یکسان ترجمه کرد و در این‌جا‌ شاید اصطلاح صورت ذهنی به معنای آن‌ نزدیک‌تر باشد.» (165)‌ ‌ این اجتهاد فی نفسه خنده‌دار است، اما اگر خواننده بداند که در متن هیچ بحثی وجود ندارد که ربطی به «صورت ذهنی» داشته باشد، اجتهاد مقتبس بیشتر موجب انبساط خاطر او خواهد شد. در این مورد نیز هگل اصطلاح Begriff را‌ به کار برده، اما نه به هیچ وجه به معنای صورت ذهنی.

هیچ تردیدی نیست که نویسندۀ افکار هگل این فقره از متن هگل را نفهمیده و با اجتهاد به رأی بر مبنای ترجمه‌ای نامعتبر و دانشی بسیار اندک در هگلیات کشفی جدید کرده است. تنها منبع معتبری که نویسندۀ افکار هگل در اختیار داشته، متن آلمانی و ترجمۀ فرانسۀ تقریراتی است که یکی از شاگردان هگل از درس‌های استاد دربارۀ فلسفۀ افلاطون فراهم آورده است. در یکی از عبارت‌های کتاب خلاصه‌ای از همین درس‌ها در مخالفت هگل با مبنای شهر آرمانی افلاطونی که دنبال کردن غایات فردی را مایۀ انحطاط شهرهای یونانی می‌دانسته، آمده است: «البته، هگل یادآوری می‌کند که در مسیحیت بر عکس است و هر انسانی به طور شخصی واجد روح مستقلی است». (ص. 428) آیا فیلسوفی ــ حتی فردی عامی ــ را سراغ داریم که خلاف این گفته باشد، یعنی بگوید دو نفر یک روح دارند، یا یک نفر دو روح دارد؟ در کتابی که ذکر آن‌ گذشت، متن آلمانی هگل و ترجمۀ دقیق فرانسۀ آن‌ در برابر دکتر مجتهدی قرار داشته است؛ آلمانی¬ندانی و فرانسه کم‌دانی او موجب شده است که عبارتی تا این حد ساده را نفهمد. البته، ترجمۀ فارسی حمید عنایت از عقل در تاریخ هم، که اشاره‌ای هم به وجود آن‌ در زبان فارسی نشده است، وجود دارد که مطلبی که هگل در این درس‌ها بیان می‌کند، آن‌جا‌ نیز آمده است. هگل می‌گوید افلاطون به گمان این‌که‌ می‌توان پیکارها، کینه‌ها و رنج‌ها را در شهر از میان برد، همۀ تعینات اجتماعی را که از «اصل آزادی درونی» (Das Prinzip der sujektiven Freiheit) انسان ناشی می‌شوند، نفی کرده است‌، در حالی‌که این اصل برای مسیحیت اصلی ضروری است و برای این دین «نفس هر فردی غایتی مطلق است ...» (Die Seele des Einzelnen absoluter Zweck ist) هیچ صفحه‌ای در افکار هگل، که نزدیک به 500 صفحه است، نیست که چنین بدفهمی‌هایی در آن‌ راه نیافته باشد.

توضیح این بدفهمی‌ها نیازمند 5000 صفحه است. اقتباس آفتی برای تولید علمی است، تفننی است در زیِ علم و، به هر حال، نوعی عالم‌نمایی و علم‌فروشی با بساطی خالی است. مقتبس را می‌توان از گردشگردی قیاس گرفت که به دیدن موزه‌ای می‌رود که پیش از ورود در ساختمان آن‌ هیچ تصوری از اشیایی که در آن‌ به نمایش گذاشته شده است، ندارد: به تفنن در آن‌ ساختمان وارد می‌شود، قدمی می‌زند، سرسری نگاهی به چپ و راست می‌اندازد، و حتی بیشتر از آن‌که‌ با چشم خود نگاه کند، عدسی تلفن همراه را جانشین آن‌ می‌کند، ده‌ها و صدها تصویر نیز بر دیگر تصویرهایی که هرگز نگاهی به آن‌ها نخواهد افکند، اضافه می‌کند و ... چنین گردشگری، گاهی به تقلید از دیگران در مقابل شیئی، تابلویی یا ستونی توقفی می‌کند تا وانمود کند که هنرشناس است، اما آن‌چه‌ در چنین منظره‌ای خنده‌آور است، این است که اغلب این خلسه‌نمایی در برابر اثری اتفاق می‌افتد که هیچ اهمیتی ندارد. مقتبس نیز گرد موضوع مورد بحث می‌گردد، از دور نگاهی بر برخی زوایه‌های آن‌ می‌افکند، به مناسبت حال و مقال نیز وصفی از آن‌ عرضه می کند که بی‌شباهت به داستان پیل در تاریکی مولانا نیست. آن‌چه‌ مقتبس از اثری می‌تواند انتخاب کند، حال همان گردشگر فرضی در برابر آن‌ بخشی از اثری است که هیچ اهمیتی ندارد. هم‌چنان‌که‌ هنرناشناس فاقد آن‌ نگاه نافذی است که می‌تواند در دل اثر هنری نفوذ کند، مقتبس نیز گرد اثر طوافی می کند، دستی بر برخی از جاهایی که هیچ اهمیتی در اثر ندارد، می‌کشد و حتی خانه نمی‌بیند تا چه برسد به خانۀ خدا که در حد او نیست.

این است وصف نود و پنج در صد فرآورده‌های قلمرو علوم انسانی در ایران. افکار هگل دکتر مجتهدی نمونۀ بارزی است از این دست ساییدن به آجری، سنگی، دری و تخته‌ای از بنایی بزرگ با معماری پیچیده و باد در گلو انداختن که بله! ما معماران بزرگ... در خلاصه‌ای که مقتبس از پدیدارشناسی روح هگل، هم‌چنان‌که‌ از نام آن‌ برمی‌آید، باید ربطی به مفهوم روح داشته باشد، عرضه کرده است، هیچ اشاره‌ای به این‌که‌ روح چیست، نیامده است. به این مطلب اشاره کردیم، اما در فصل دیگری که گویا او قصد داشته است دانشنامه را خلاصه کند، در بخش مربوط به فلسفۀ روح نیز خواننده نمی‌فهمد که این روح که موضوع فلسفۀ روح است، چیست. دکتر مجتهدی مانند گردشگردی که با تور به دیدن تخت جمشید، میدان نقش جهان، مسجد شیخ لطف‌الله و... رفته، طوافی می‌کند، سری می‌کشد و خوشحال از این‌که‌ این شاهکارهای معماری را دیده است، دست خالی برمی‌گردد. فلسفۀ روح سومین بخش از دانشنامۀ هگل است، اما مشکل این است که نمی‌دانیم روح چیست! (ص. 185) از آن‌‌جا که نمی‌دانیم روح چیست، به شناخت روح می‌رسیم و این عبارت‌های بی‌معنا را می‌خوانیم : «شناخت روح انضمامی‌ترین و والاترین و همچنین مشکل‌ترین شناخت ممکن است.

دستور خود را بشناس نه به تنهایی فی نفسه است (کذا فی الاصل) و نه در آن‌ موقعیت تاریخی خاص که این دستور داده شده است خیلی ساده، منظور فقط شناخت خود بوده است.» (همان‌جا، العهدة علی الروای!)‌ این عبارت و دنبالۀ آن‌ ترجمه‌ای نامفهوم و بد از بند 377 دانشنامۀ هگل است. اندکی پائین‌تر، در بندی با عنوان «صورت ذهنی روح»، ‌در بیان نسبت روح، که هنوز معلوم نیست چیست، با طبیعت، آمده است که «روح خواه ناخواه طبیعت را مفروض می‌دارد و در واقع هم حقیقت طبیعت است و هم به نحو مطلق اصل اولیۀ آن‌. در این حقیقت به لحاظی طبیعت ناپدید می‌شود و روح به عنوان معنی (؟) آشکار می‌شود و به درجۀ لنفسه خود می‌رسد و متعلق شناخت به عنوان فاعل صورت ذهنی آن مطرح می‌شود و ... » (ص. 187)‌ این عبارت به همین سان ادامه پیدا می‌کند و به مقیاسی که در خواندن آن‌ پیش می‌رویم، به نظر می‌رسد که فقراتی فراهم آمده از تار ترجمه‌ای نامفهوم و پود توضیحی سطحی است. این بخش از بندهایی از دانشنامه گرفته شده که عنوان آن «مفهوم روح»‌ است و هگل، در ادامۀ بحث از فلسفۀ طبیعت، کوشش می‌کند توضیح دهد روحی که موضوع فلسفۀ روح است، چیست.

در آغاز عبارت، هگل نوشته بود، «برای ما»، für uns، یعنی برای فیلسوف، روح چنین است، فیلسوف روح را چنین لحاظ می‌کند. مقتبس اهل تفنن که نمی‌تواند بداند‌ که هر واژه‌ای معنایی دارد و آوردن آن دلیلی، بویژه در آغاز عبارت و با تأکید، در ترجمه آن‌ را از قلم انداخته است. بقیۀ عبارت ترجمه‌ای تحت‌الفظی است، در مواردی، نادقیق، مبهم و در مواردی نادرست. در عنوان این بخش «صورت ذهنی» همان ترجمۀ Begriff است که این‌جا‌ به هیچ وجه نمی‌توان به «صورت ذهنی» ترجمه کرد. پیشتر به این اصطلاح اشاره کردم، اما مقتبس که از ترجمۀ بد فرانسه به فارسی بدتری ترجمه می‌کند‌، فکر نکرده است که «صورت ذهنی روح» یعنی چه؟‌ «مفروض می‌دارد» (Voraussetzung) از آن‌ اصطلاحات کمرشکن هگل و مارکس است و به صورتی که در ترجمۀ فارسی آمده معنایی ندارد. آیا منظور این است که «روح فرض می‌کند که طبیعت بوده است»؟ در همان عبارت، «روح به عنوان معنی آشکار می‌شود و به درجۀ لنفسه خود می‌رسد»‌، به طور کلی غلط است. هگل می‌گوید «روح ایده‌ای است که به مرتبۀ وجود برای خود (Fürsichsein) رسیده است». ترجمۀ کلیشه‌ای Idee ‌در زبان‌های اروپایی، که از مصطلحات رایج گروه فلسفۀ دانشگاه تهران است و در کانت و هگل به دلایل متفاوتی غلط، در این مورد به کلی غلط است و مخلّ معنای عبارت.

در دنبالۀ همان عبارت، جزءِ «و متعلق شناخت به عنوان فاعل صورت ذهنی آن مطرح می‌شود». وصف اشارۀ «آن»‌ معلوم نیست به کجا برمی‌گردد؟ در متن هگل آمده است: «ایده‌ای که صورت عقلی آن‌ عاقل و در عین حال معقول است.»‌ یعنی روح ایده‌ای است که در آن‌ عاقل و معقول اتحاد پیدا کرده‌اند. بنابراین، روح «معنی»، یعنی صرف تصورت ذهنی، نمی‌تواند ‌باشد، بلکه فلسفه، اهمیت قید «برای ما» این‌جا‌ معلوم می‌شود، صورت عقلی از آن‌ را به عنوان تجسم «ایده» عرضه می‌کند و بی‌آن‌که‌ «معنی» باشد، یعنی صورت ذهنی صرف، اتحاد عاقل به معقول است. البته، با این قید که ایده، به عنوان اتحاد عاقل به معقول، حیثیتی در نظریۀ شناخت ‌نیست، بلکه در عالم اعیان، در سیر روح در تاریخ جهانی، وحدت عاقل و معقول تجسد بیرونی پیدا کرده است. در فلسفۀ هگل، واژۀ Begriff اشاره به این مصداق دارد. این نکته را نیز باید به اشاره بگویم که در همین جا فلسفۀ هگل، به رغم شباهت‌هایی که به برخی از مباحث حکمت متعالیه دارد، و توضیح من نیز ناظر بر این شباهت‌هاست، از فلسفۀ اسلامی جدا می‌شود. فلسفۀ هگل فلسفه‌ای مسیحی است و فلسفۀ اسلامی در این مباحث به طور کلی متفاوت با آن‌، که موضوع بحث من در این‌جا‌ نیست. هگل مفاهیمی را از نوعی حکمت پروتستانی در فلسفۀ خود وارد کرد که با مبانی حکمت متعالیۀ صدرایی سازگار نبود و البته این مقالۀ جای بحث دربارۀ آن‌ نیست.

هم‌چنان‌که‌ از این توضیح بسیار اجمالی می توان دریافت، فلسفۀ هگل خرمایی بر نخیل است و دست کوتاه هر متفننی به آن‌ نمی‌رسد. از دیدگاه امکان ترجمۀ اصطلاحات نظام هگلی، این ساحت تاریخی را نمی‌توان با اصطلاحات فلسفۀ کانت ــ البته، کانت بسیار سطحی و بدفهمیده شده ــ فهمید و توضیح داد. پس از کمابیش صد سالی که از شیفتگی ما به این فلسفۀ می‌گذرد، مشکل می‌توان گفت که سخنی معقول دربارۀ آن‌ در زبان فارسی گفته یا نوشته شده است. چهار کتاب دکتر مجتهدی حاوی چندین صد صفحه دربارۀ هگلی است که حضور هگل در آن‌‌ها حدیث حاضرِ غایب است. آن‌چه‌ در این چندین صد صفحه من نمی‌یابم، چیزکی از فلسفۀ هگل است و آن‌چه‌ در هر صفحۀ آن‌ وجود دارد، عبارت‌هایی بی‌یال و دم و اشکم است که خدای هگل آن‌ها را بر زبان او جاری نکرده است. البته، اشکالی ندارد که چیزی دربارۀ هگل ندانیم، هم‌چنانکه دربارۀ ده‌ها فیلسوف دیگر نیز هیچ نمی‌دانیم، اما در این صورت ما را نمی‌رسد که برپایۀ بافته‌های خود به نقد هگل، یا هر فلسفۀ جدید دیگر، خطر کنیم.

در مواردی تفنن به چنان اوجی می‌رسد که به خواننده تصوری از یک نوشتۀ دانشجوی بی‌استعداد را القا می‌کند. در چنین صفحاتی، که نویسنده عبارت‌های بی‌معنایی را درباره موضوع مورد بحث خود به دنبال هم می‌آورد، هرچه بیشتر در خواندن چنین عبارت‌ها پیش می‌رویم، بی‌معنایی عمق بیشتری پیدا می‌کند. در صفحات 429 و بعد، که نویسندۀ افکار هگل خلاصه‌ای از فلسفۀ حق هگل عرضه می‌کند، دکتر مجتهدی، که می‌داند که چیزی در این باره نمی‌داند، خود را با دانشجویی مقایسه می‌کند که «نگران واحدهای کسری دروس خود است»، و می‌نویسد به رغم این‌که‌ «تخصص خاصی در مسائل سیاسی و حقوقی ندارد»، با تخصص عام خود، «گزارش مختصری در این موضوع در حد دانشجویان رشتۀ فلسفه» عرضه می‌کند «آن‌ هم بدون این‌که‌ خود شخصاً به حقانیت گفته‌های هگل و اعتبار علمی آن‌ ها ملزم و متعهد شده باشد». (ص. 431)‌ در آغاز فرموده‌اند که «فلسفۀ هگل از نوع خاصی از جامعیت برخوردار است» (از کدام نوع معلوم نیست!) و از این‌رو: «مشاهده می‌شود که تفکر هگلی به سهولت به صورت فلسفه‌های مضاعفی [که گویا نوآوری جدیدی در بحث فلسفه‌های مضاف است از مهم‌ترین کشفیات اصحاب فلسفۀ ایرانی است، به احتمال بسیار، چیزی از سنخ «آب مضاف»] درمی‌آید و او عملاً در دوره‌های مختلف دروس خود به موضوع‌های بسیار پرداخته است که در این راستا می‌توان به فلسفۀ حق، فلسفۀ هنر و به صورتی حتی (کذا!) به تاریخ فلسفۀ او اشاره کرد که آن‌ نیز نوعی فلسفۀ مضاعف، یعنی فلسفهِ (کذا!) فلسفه است.»

بدیهی است که این سخنان بی‌ربط ربطی به فلسفۀ حق هگل ندارد، اما تردیدی نیست که ترکیب «فلسفهِ فلسفه» در حد خود بسیار نوآورانه است. در ادامۀ همان عبارت در توضیح فلسفۀ حق هگل این عبارت آمده است: «در نظام فکری هگل هیچ نوع شناخت – اعم از حسی یا ذهنی – هیچ گاه بیواسطه حاصل نمی‌شود و تأمل خواه ناخواه به گونه‌ای بر نوعی تضایف دلالت دارد و این خود آمادگی ذاتی تفکر را در جهت خروج از خود و پرداختن به غیر خود به خوبی نمایان می‌سازد.» تا این‌جا‌ عبارت معنایی ندارد‌، اما در ادامه بی‌معناتر نیز می‌شود. «تفکر هگلی معمولاً اصول خود را در موضوع‌های مختلف انعکاس می‌دهد و با تحلیل آن‌ها بر امکانات و خاصه بر قدرت استنتاجی روش خود تأکید می‌دارد و به معنایی همین نحوه توسع را نشانی از استحکام درونی و جامعیت کاربردی (کذا) تفکر خود قلمداد می‌نماید». این‌جا‌ توضیحاتی کتاب‌شناختی دربارۀ درس‌های هگل می‌آید و در ادامۀ بحث دربارۀ فلسفۀ‌ حق نیز می‌خوانیم: «شاید لازم به گفتن نباشد که در فرهنگ غربی، آن‌ هم در آغاز دهۀ سوم قرن نوزدهم، هگل اولین کسی نیست که دربارۀ مسائل حقوقی و در جهت معقولیت آن‌ ها به تفکر پرداخته و در این زمینه اثر مستقلی به نگارش در آورده است، بلکه به لحاظی می‌توان گفت که قوانین حاکم بر مردم – حتی اگر حق صرفاً از آن‌ِ فرد یا افراد قدرتمند دانسته شود – احتمالاً به صورتی طبیعی همان قدر قدمت زمانی دارند که نفس جوامعی که از ابتدا به مرور تشکل یافته‌اند. بعدها البته اشخاص زیادی در این زمینه‌ها مؤثر بوده‌اند». (ص. 432) در این عبارت هیچ چیزی وجود ندارد که به فلسفۀ حق هگل ربطی داشته باشد و مبین این است که نویسندۀ آن‌، به قول خود او، «در این زمینه‌ها»‌، حتی به اندازۀ یک دانشجوی سال اول هم چیزی نمی‌داند. این رجوع به تاریخ بهانه‌ای یا بهتر بگوییم مفرّی است تا نویسندۀ به ردیف کردن نام‌های آن‌ «اشخاص زیادی» بپردازد. ‌

در توضیحاتی که به دنبال این تاریخ «مسائل حقوقی»‌ می‌آید، اشاره‌هایی به برخی از مباحث فلسفۀ حق آمده است. نوشته‌اند: هگل «در سال 1802 جزوۀ کوچکی با عنوان "قانونگذاری در آلمان" انتشار داده و در آن‌ با صراحت تأکید داشته که تنها قدرت می‌تواند بحران اجتماعی را مهار کند». (ص. 434)‌ نوشته‌ای که از آن‌ با عنوان «قانونگذاری در آلمان» یاد شده، جزوه نیست، رساله است، در زمان هگل هرگز انتشار پیدا نکرد، در آن‌ گفته نشده است که قدرت بحران اجتماعی را مهار می‌کند، اصلاً بحثی دربارۀ بحران اجتماعی نیامده و ترجمۀ عنوان آن‌ به «قانونگذاری در آلمان» (Verfassung Deutschlands) نیز درست نیست. اگر مقتبس رساله را دیده بود، می‌توانست دریابد که آن‌ رساله دربارۀ «نظام سیاسی امپراتوری آلمان» بحث می‌کند و نه از قانونگذاری در آلمان! برخی توضیحات دربارۀ اصطلاحات فنی نیز مبین این است که نویسنده معنای دقیق آن‌ها را نمی‌دانسته و در مواردی داستان‌بافی کرده است. در یادداشتی بر اصطلاح «دولت»‌ گفته شده است که «هگل در مورد دولت لفظ آلمانی Staat را به کار برده که تا حدودی با لفظEtat فرانسه و State انگلیسی فرق دارد. منظور او بیشتر دولت، قدرت ملت و حتی سرزمین رسمی (؟!) زندگی است. در صورتی که در زبان‌های فرانسه و انگلیسی منظور بیشتر حکومت Gouvernement و سازمان‌های رسمی اداری است.» (ص. 443)‌ بدیهی است که همۀ این توضیحات از بافته‌های نویسنده است.

آن‌ سه واژۀ نخست در زبان‌های آلمانی، فرانسه و انگلیسی یک ریشۀ واحد لاتینی دارند و به لحاظ اصطلاحی معادل هستند. در هر سه زبان تمایز دقیقی نیز میان دولت و حکومت وجود دارد که نویسنده نمی‌دانسته است. نویسندۀ افکار هگل در هگل‌خوانی خود البته اهل تفنن است، اما تنها اهل تفنن نیست، بلکه حتی تفنن خود را نیز به تفنن برگزار می‌کند. از سده‌ای پیش تاکنون، فهم ما از علوم انسانی، بویژه فلسفۀ جدید، از سطح نازل تفنن فراتر نرفته است و تا دهه‌های بسیار دیگری نیز وضع جز این نخواهد بود، اما تمایزی نیز میان اهل تفنن جدی و اهل تفنن متفنن وجود دارد. نویسندۀ افکار هگل به این گروه دوم تعلق دارد. او می‌توانست تفنن خود را جدی بگیرد، به ترجمه‌های جدید مراجعه کند، تفسیرهایی را که بر آثاری که نمی‌فهمد نوشته‌اند، از نظر بگذارند، و حتی بپرسد. به مصداق پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است. همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر نزاده‌اند. در نوشتن برای دانشجویی که امکان مراجعه به منابع اصلی را ندارد، که دکتر مجتهدی گویا چنین هدفی داشته است، در انتشار آن‌ در سلسلۀ انتشارات مهم‌ترین مؤسسۀ تحقیقات علوم انسانی کشور، باید دست‌کم ده درصد از ضابطه‌های تدوین چنین کتاب‌هایی رعایت می‌شد. مسئولان انتشارات می‌بایست این چند صد صفحه فاجعه را به ارزیابی ارسال می‌کردند و خود نیز تورقی می‌کردند، آنان‌ نیز اگر نمی‌دانند بپرسند، و افزون بر این انشاء و املای آن‌ را از نظر می‌گذراندند. ویرایش در این کشور به آفتی برای تألیف و ترجمه شده، اما ویرایش رایانه‌ای – که گویا مسئولان مؤسسه مبتکر آن‌ هستند – تبر برداشتن و به جان زبان ملی افتادن است. من وقتی در آغاز کتاب به واژه‌هایی مانند «مسیله» و «قرایت» برخوردم، چند دقیقه‌ای طول کشید تا بفهمم که «مسئله» و «قرائت» را به این روز انداخته‌اند.

در نوشتن واژه‌های بیگانه و نیز نام‌های بیگانه، در املاء و تلفظ آن‌ها هیچ ترتیب و قاعده‌ای رعایت نشده و معلوم است که نویسندۀ کتاب تصور درستی نه تنها از آلمانی که حتی از فرانسه نداشته است. در چندین مورد نوشته‌اند traduit de l’Allemand par واژۀ نخست به معنای «ترجمه شده ...» در چندین مورد غلط نوشته شده است. وانگهی، حرفA بزرگ در فرانسه Allemand به معنای مرد آلمانی است نه زبان آلمانی که با a نوشته می‌شود. De Serre دو سرّ تلفظ نمی‌شود، زیرا در زبان فرانسه تشدید وجود ندارد. Bock بوخ تلفظ نمی‌شود. Bachman هم باکمن تلفظ نمی‌شود. Schlegel نه «شلایگل» تلفظ می‌شود نه «اشلگل». Diez «دی‌اِز» تلفظ نمی‌شود. Reinhad اگر درست باشد، که نیست، «راینهولد» نمی‌شود. Baader «باآدر» تلفظ نمی‌شود.‌ معلوم نیست چرا J آلمانی در Jacobi «ژ»‌ و در‌ Jakob «ی»‌ تلفظ شده است. نام فیلسوف دانمارکی نه «کیرکگار» و نه «کیرکگارد»‌ (در فاصلۀ ده صفحه) تلفظ می‌شود‌؛ بهتر است تلفظ دانمارکی «کییرکگورد» را حفظ کنیم. Scheiermacker نه این طور نوشته می‌شود ‌و نه «اشلایرماخر» تلفظ می‌شود.

Boéce را در لاتینی «بوئسیوس نیز تلفظ» نمی‌شود. در متن صفحۀ 36 آمده است : «اوصاف و شاخص‌های آن‌ – یعنی تحولی فرهنگی – را بیشتر در قرن هجدهم، که به عصر روشنگری و منورالفکری معروف شده است، می‌توان یافت». در حاشیۀ همان صفحه در برابر روشنگری واژۀ آلمانی Aufklärung داده شده‌، که درست است، و آن گاه در برابر «منورالفکری»، که از مجعولات اصحاب گروه فلسفه است، واژۀ فرانسۀ‌‌ Aliénation داده شده و فرموده‌اند که «در زبان آلمانی اغلب اصطلاح Entausserung (با املای غلط در اصل) به کار رفته است.» جلّ الخالق! در مواردی نیز به اصطلاحات جعلی خنده‌داری برمی‌خوریم مانند جمع بستن Begriff آلمانی با s جمع در انگلیسی و فرانسه. در ص. 83 برای «قائلین به واقعیت مثل و معنا» معادل Reaux داده است که املای صحیح آن‌ Réaux است و در این صورت جمع Réal اسپانیایی است. رئال (به شاهی) پول قدیم اسپانیا بوده که واحد پول ایران نیز از آن‌ گرفته است. در ص. 310 نیز idéaux به معانی – جمع معنی که ذکر آن‌ گذشت – ترجمه شده که غلط است. در زبان فرانسه idéaux جمع idéal به معنای آرمان است و ربطی idée در معنای فلسفی آن‌ ندارد، اما منسوب به این واژۀ اخیر idéel است که این‌ هم به معنای «معانی» نیست.
همه نقل قول‌ها از منبع زیر است: کریم مجتهدی، افکار هگل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی 1389، 491 صفحه.

جوابیه دکتر کریم مجتهدی به این شرح است:

مدیر محترم مجله مهرنامه
احتراما اینجانب کریم مجتهدی با عرض سلام و ارادت، در مورد نوشته انتقادی که درباره کتاب «افکار هگل» در شماره اخیر آن مجله به چاپ رسانده اید، به اجمال به استحضار می‎رساند:
شخصا با اغراض پنهانی و سوء نیت آشکار منتقد مورد نظر کاری ندارم و ترجیح می‎دهم در قبال بازتاب‎های شرطی که بر ایشان عارض شده و آنها را تامل و تفکر پنداشته‎اند، سکوت اختیار کنم، البته بدون اینکه این سکوت را علامت رضا بدانم، فقط محض اطلاع خوانندگان محترم باید عرض کنم که جز درمورد اصطلاحاتی که غلط چاپی دارند و از این حیث حق را به جانب ایشان می‎توان دانست، برخلاف گفته‎های ایشان بعضی از اصطلاحات صرفا جنبه تخصصی دارند و مسلما کسی که واقعا فلسفه نخوانده برای او مفهوم نخواهند بود، از جمله اصطلاح (reaux) و (nominaux) که در صفحه 83 کتاب آمده است. اصطلاح اول صرفا دلالت به کلام مبتنی بر واقعیت مُثُل دارد و اصطلاح دوم در مورد افرادی به کار می‎رود که تعلق به نحله «اصالت تسمیه» دارند و سعی کرده‎اند منطق را نسبت به مابعدالطبیعه مستقل و آزاد تلقی کنند. اصطلاحات به عینه در منطق قرون وسطی به کار می‎رفته است و سند مربوط در دائره المعارف رسمی کشور فرانسه وجود دارد که نمونه زیراکس شده‎ای از آن به ضمیمه تقدیم می‎دارم.

از طرف دیگر عمیقا می‎توان ایمان داشت که اثری با صداقت و پشتکار تهیه شده، به مانند بذر کوچکی است که امکان حیات را در بطن خود می‎پروراند و البته در شرایط نامساعد از بین می‎رود و مضمحل می‎شود، ولی اگر به سبب حسن اتفاق با شرایط مساعدی روبرو شود، رشد و نمو می‎کند و به شکوفایی می‎رسد، یعنی به زحمت فضل فروشان مغرضی که جز ظنّت بیمارگونه و کینه‎جویی، هنر دیگری ندارند، نیازمند نیست. در خاتمه یادآور می‎شوم از اینکه منتقد موردنظر در صفحه 373 حرفs اضافه را در پایان کلمه begriff کشف کرده‎اند، مطمئن باشد که حق تشخیص حرف s اضافی برای ایشان محفوظ خواهد ماند و این تنها حقی است که نگارنده برای ایشان قائل است و دیگر هیچگاه درمورد آثار اینجانب جواب دیگری نخواهد شنید. امیدوارم این یادداشت کوتاه را همراه قسمتی از ضمیمه آن انتشار دهید که موجب امتنان خواهد بود.
با عرض مراتب احترام و تشکر قبلی - دکتر مجتهدی - 17/1/90

 

***

لازم به ذکر است که دکتر کریم مجتهدی درباره فلسفه هگل صاحب چند اثر است، وی پس از چاپ کتاب "درباره هگل و فلسفه او" در سال 1370 و "پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل" در سال 1371 با توجه به آرا و افکار هگل این کتاب را تألیف کرده است.

وی کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای فلسفه خود را از دانشگاه سوربن پاریس گرفته است و قریب 60 سال است که فلسفه تدریس می کند و اکثر اساتید فلسفه در دانشگاه های سراسر کشور از شاگردان این استاد برجسته هستند.

 

کتاب "افکار هگل" به مطالبی اختصاص یافته است که قبلا به این وسعت در ایران مطرح نشده است یعنی درس نوشته هایی که هگل در مقاطع مختلف زمانی، حدودا بیش از دو دهه، درباره تاریخ فلسفه تدریس کرده است. هگل در این درس نوشته ها موضوع ها و مطالب خود را هر بار به عینه تکرار نکرده و در این زمینه کتاب مستقلی نیز ننوشته است، به همین دلیل، معمولا این مطالب بر اساس بعضی از یادداشت های او یا بیشتر بر اساس جزوه های درسی دانشجویان متعددی که طی دوره های مختلف در حوزه های درسی او شرکت کرده اند، بررسی می شود و نویسنده به همان مطالب و به زبان فرانسه رجوع کرده است.

 

در کتاب"افکار هگل" به منابعی که هگل با آنها سروکار داشته و اهداف او از استفاده منابع توجه داشته است علاوه بر فلسفه های شرقی، درباره توجه خاص هگل به یونان باستان و فلاسفه آن سرزمین و به طور ویژه درباره نظر او نسبت به فلسفه افلاطون صحبت شده است.

گفتنی است، کتاب "افکار هگل" دکتر مجتهدی در بخش فلسفه غرب پانزدهمین دوره جایزه کتاب فصل شایسته تقدیر شد. وی در این مراسم با اشاره به سابقه 50 ساله خود در تدریس فلسفه غرب، گفت: معتقدم نباید مرعوب فلسفه غرب شده و آن را به فلسفه ایرانی - اسلامی خودمان ترجیح دهیم، البته این مسئله مانع از آن نمی‌شود که مطالعه درباره آثار فلاسفه غرب را نادیده بگیریم.

دکتر مجتهدی تاکید کرد: جوانان ما باید با نظر علمی و بسیار دقیق، افکار فلاسفه غرب را بررسی کنند. این استاد برجسته فلسفه با بیان اینکه "فلسفه جستجوی امکانات زندگی انسان است" با اشاره به اهمیت کتاب در شکل گیری انسان گفت: کسی که کتاب ندارد، آینده ندارد و یک حیوان است که تنها در زمان حال زندگی می‌کند.

 

پایان پیام/
 

 

کد خبر 36777

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha