خبرگزاری شبستان// استان گیلان
ارادت شهید عبدالحسین برونسی به حضرت فاطمه زهرا(س) معنویتی را در وجودش به وجود آورده بود که حتی با گذشت بیش از 27 سال مفقود الاثر بودن، همچنان مورد عنایت ام ابیها(س) قرار گرفته است و پیکر پاکش در روز شهادت این معصوم تشییع و به خاک سپرده می شود.
در این یادداشت، نگاهی به زندگی و بیان خاطره ای از این شهید بزرگوار را به رشته تحریر درآورده ایم؛
شهید عبدالحسین برونسی در سال 1321، در روستای «گلبوی کدکن» از توابع تربت حیدریه خراسان رضوی، قدم به عرصه هستی نهاد. از همان دوران کودکی روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، با جانش عجین بود تا جایی که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند. در سال 1341، به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.
شهید برونسی در سال 1347 با خانواده ای روحانی وصلت می کند و این ازدواج سرآغاز انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور بود. در همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی ( مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد.
شهید برونسی پس از چندی، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود و بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی و زندان رفتن های پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از کار بنایی باز می ماند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رهسپار می شود.
به خاطر لیاقت و رشادتی که شهید برونسی از خود نشان می دهد، مسؤلیت های مختلفی برعهده او گذارده می شود. وی قبل از عملیات خیبر به فرماندهی تیپ 18 جوادالائمه(ع) منصوب می شود و دراین سالها رشادت و ایثارگری او زبانزد خاص و عام بود تا آنجا که دشمن چنان هراسی از شهید برونسی داشت که برای سرش جایزه تعیین کرد.
این سردار سرفراز بعد از زیارت خانه خدا به مرحلهای از شهود رسیده بود که زمان و مکان شهادت خودش را میدید و سرانجام در عملیات بدر، پس از رشادت بسیار در چهار راه خندق در 25/12/63 به شهادت رسید و طی مراسم نمادینی در 9 اردیبهشت 64 پیکر پاکش در شهر مقدس مشهد تشییع و مزاری به یادبودش گلباران گردید.
حال بعد از گذشت سال ها، خبری در چهارم اردیبهشت ماه سال 90 منتشر شد که پس از 27 سال پیکر بدون سر و پلاک شهید برونسی کشف شده و قرار است در سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) تشییع شود.
پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه ای در شرق دجله پیدا و به میهن منتقل شد و در روز شهادت حضرت زهرا (س) همزمان با دهه دوم در مشهد مقدس تدفین و در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) مشهد به خاک سپرده می شود.
از شهید برونسی، پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی(ره) و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است.
ارادت و اخلاص وی به حضرت فاطمه(س) در جمله، سخن و وصفی نمی گنجد؛ تنها با بیان خاطره ای از کتاب خاک های نرم کوشک به نویسندگی سعید عاکف که راوی خاطراتی از زندگی شهید برونسی است، بسنده می کنیم.
در خاطره ای با عنوان "آخرین آرزو" از زبان یکی از همرزمان شهید، اینگونه آمده است:
"عشق او به خانم صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بیشتر از این حرف ها بود که به زبان بیاید، یا قابل وصف باشد. یک بار بین بچه ها گفت: دوست دارم با خون گلوم، اسم مقدس مادرم رو بنویسم.
به هم نگاه کردیم. نگاه بعضی ها تعجب زده بود: اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد، جای سوال داشت.
همین را هم ازش پرسیدم. قیافه اش محزون شد گفت: یک صحنه از روز عاشورا همیشه قبل منو آتیش می زنه!
با شنیدن اسم عاشورا، حال بچه ها از این رو به آن رو شد. خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد: اون هم وقتی بود که آقا ابا عبدالله (سلام الله علیه) خون حضرت علی اصغر (علیه السلام) رو به طرف آسمان پاشیدند و عرض کردند: خدایا قبول کن؛ من هم دوست دارم با همین خون گلوم، اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم رو ثابت کنم.
جالب بود که می گفت: از خدا خواستم تا قبل از شهادتم، این آرزو حتماً برآورده بشه.
بعدها چند بار دیگر هم این را گفت. ولی توی چند تا عملیات که همراش بودم، خواسته اش عملی نشد.
توی عملیات والفجر یک باهاش نبودم. اما وقتی شنیدم مجروح شده، تشویق و نگرانی همه وجودم را گرفت. بچه ها می گفتند: تیر خورده به گلوش.
گلو جای حساسی است. حتی احتمال دادم شهید شده باشد. همین را هم به شان گفتم. گفتند: نه الحمدالله زخمش کاری نبوده .
پرسیدم: چطور؟
گفتند: ظاهراً گلوله از فاصله ی دوری شلیک شده، وقتی به گلوی حاجی خورده، آخرین حدود بردش بوده.
یکی از بچه ها پی حرف او را گرفت و گفت: بالاخره آرزوی حاجی برآورده شد؛ من خودم دیدم که روی یک تخته سنگ ، با همون خونی که از گلوش می اومد، اسم مقدس بی بی رو نوشت.
اتفاقاً آن روز قسمت شد وقت تخلیه مجروح ها، عبدالحسین را ببینم. روی برانکار داشتند می بردنش. نیمه بیهوش بود و نمی شد باهاش حرف بزنی، زخم روی گلو را ولی خیلی واضح دیدم، و اثر خون روی انگشت سبابه دست راستش را.به بیمارستان که رسیده بود، امان نداده بود زخمش خوب شود. بلافاصله برگشت منطقه. چهره اش شور و نشاط خاصی داشت. با خوشحالی می گفت: خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد، دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی ندارم."
و اکنون زمانی است که ارادتمند مخلص و مرید حضرت فاطمه زهرا(س)، به فاطمیون پیوسته است و در خیل مشتاقان آن بانوی دو عالم، تشییع و در جوار هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در مشهد مقدس، به خاک سپرده می شود.
پایان پیام/
نظر شما