به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، هفته کار و کارگر و گرامیداشت بسیج کارگری، بهانه ای شد تا جمعی از خبرنگاران فعال حوزه دفاع مقدس به سراغ خانواده سردار شهید محمد افضلی، شهید شاخص بسیج کارگری سال 93 استان، رفته و گفتگویی صمیمی با مادر، همسر، فرزندان و برادران شهید داشته باشند.
مردم دوست و میهن دوست بود
ترلان قنبری، مادر بزرگوار شهید افضلی با بیان اینکه از پسرم هرچه بگویم کم گفته ام، افزود: نه به این دلیل که مادر شهید هستم از پسرم چنین می گویم اما او بسیار خدادوست، مردم دوست و میهن دوست بود؛ به پدر و مادر احترام می کرد، توجه ویژه ای به فقرا و محرومان داشت و حتی یک بار فرد بسیار فقیری را که هیچکس در محله او را تحویل نمی گرفت به خانه آورد و سر سفره غذا نشاند و ... هنگام بدرقه اش یواشکی پولی را در دست او گذاشت؛ به محمد گفتم مگر من ناراضی بودم که آمدی بیرون و دور از چشم ما پول را به او دادی؟ برگشت و گفت: باید طوری صدقه داد که حتی دست دیگر انسان متوجه نشود.
وی ادامه داد: در شرایطی که در منطقه همه یکصدا می گفتند" جاوید شاه" محمد شعار "الله اکبر" سر می داد؛ به او گفتم: همه لشکر و قشون و... می گویند" جاوید شاه" چطور این انقلاب می خواهد پیروز شود؟ گفت: پیروز می شود! خوب هم پیروز می شود!
کودکی که با شنیدن نام امام حسین(علیه السلام)می گریست
مادر شهید افضلی با اشاره به اینکه همسرش ذاکر منطقه بود، در بیان ذکر خاطراتش از محمد گفت: وقتی کودک بود هرگاه او را به مجلس روضه امام حسین(علیه السلام)می بردم و در حال شیر دادن به او بودم، ذاکر به نام "امام حسین" که می رسید این کودک به ناگاه شروع به گریه کردن می کرد.
وی افزود: وقتی محمد از آمریکا برگشت، گفت" نمی خواهم از این رژیم کار بگیرم" هرجا را گفتند نرفت که در نهایت در مس سرچشمه مشغول کار شد؛ وقتی تصمیم گرفت جبهه برود، گفتم "اسیر و معلول نشوید چون سخت است" همین طور هم شد، دو برادرش سالم برگشتند و او هم شهید شد و همانگونه که خودش پیش بینی کرده بود اولین شهید روستای ننیز بود.
نماز شب خیلی حاجت می دهد
افضلی، همسر شهید هم که تنها سه سال با وی زندگی کرده است از تقید شهید به نماز اول وقت و نمازهای شب او می گوید و می افزاید: من نماز شب را از محمد یاد گرفتم؛ به من می گفت: نماز شب خیلی حاجت می دهد؛ در نماز شبت حاجت مرا از خدا بخواه؛ پرسیدم: حاجتت چیست؟ گفت شهادت!
وی ادامه داد: حدود یکسال و نیم قبل از شهادت، شبی پس از اتمام نماز شبش گفت: یک حسی به من می گوید شهید می شوم؛ آنقدر عشق و علاقه به جبهه پیدا کرده بود که همسر و فرزند و هیچ چیز نمی توانست مانعش شود؛ منصوره که 14 روزه شد به جبهه رفت و چند هفته بعد شهید شد.
خیلی به انقلاب خوشبین بود
همسر شهید افزود: محمد، از بچگی اهل منبر و روضه بود چون پدرش روضه خوان بود؛ به انقلاب و مسائل آن خیلی خوشبین بود می گفت: این انقلاب به دست صاحبش امام زمان باید برسد.
منصوره افضلی، دختر شهید هم که در رشته نقاشی تحصیل کرده، می گوید: خیلی وقت ها که دلم تنگ می شود با پدر درددل می کنم، برای بسیاری از امور حتی بچه دار شدنم به ایشان توسل می کنم اما لحظه عقد ازدواجم خیلی دلم می خواست بابا هم باشد.
وی افزود: هر بچه ای دوست دارد گرمای وجود پدرش را احساس کند و هر چه بزرگتر می شوی این مسئله را بیشتر حس می کنی.
اطمینان از راه اما نگران آینده فرزندان
دختر شهید افضلی با اشاره به اینکه وصیت نامه های بابا نشان می دهد که راهش را درست انتخاب کرده بود و کاملاً با اطمینان در این مسیر رفته است؛ افزود: در حالیکه از رفتنش مطمئن است اما نگرانی از آینده بچه ها در آن مشخص است؛ وصیت نامه بابا، کلمه کلمه اش پیام است و پدر برای ما خیلی مایه افتخار است.
وی گفت: پدر دو وصیت نامه اش را در دو روز پشت سر هم نگاشته و کمترین خط خوردگی در آن وجود دارد که این نشان می دهد او آماده بوده و می دانسته چه می نویسد؛ وصیت نامه اولش خیلی رسمی و دومی که برای دو فرزندش است و سفارش کرده که وقتی بچه ها 10 ساله شدند برای آنان خوانده شود، خیلی صمیمی است.
وصیت نامه را پس از 10 سال در منزل سردار حاج قاسم سلیمانی باز کردیم
منصوره افضلی بیان داشت: وصیت نامه بابا که به سفارش خودش تا رسیدن من و برادرم به سن 10 سالگی نباید باز می شد، در صندوقچه سبز رنگی و میان یک چفیه بود که هر وقت دلمان تنگ می شد به سراغش می رفتم اما آن را باز نمی کردیم تا اینکه به سن 10 سالگی رسیدیم و وصیت نامه را در منزل سردار حاج قاسم سلیمانی باز کردیم.
عباس افضلی، فرزند شهید که رد رشته عکاسی تا مقطهع کارشناسی ارشد تحصیل کرده است، زنده نگهداشتن یاد پدر را مهمترین وظیفه عنوان می کند.
سفر دشت عباس را مهریه اش قرار داد
حسن افضلی، برادر شهید افضلی که پس از شهادت برادر با همسر وی یعنی خانم شریعه افضلی ازدواج کرده به مهریه همسرش که یک سفر دشت عباس است اشاره می کند و می گوید: سال گذشته این امر انجام شد و شریعه را به محل شهادت محمد بردم.
پدر خیالت راحت! محمد پاک رفت و پاک هم برگشت
وی در خصوص شهید محمد با اشاره به اینکه علت اخراج او از آمریکا به دلیل شدت مسائل مذهبی در وی بود؛ افزود: وقتی محمد از آمریکا برگشت پدرم خیلی نگران بود که او در آنجا چه کرده، محمد در حالی که خم شده بود تا چمدان هایش را روی زمین بگذارد؛ گفت: پدر خیالت راحت! محمد پاک رفت و پاک هم برگشت.
برادر شهید افضلی با بیان اینکه محمد زیربنای فکری و اعتقادی بسیار قوی داشت؛ به مطالعه دقیق کتاب های شهید مطهری و همچنین کتاب های دکتر شریعیت، آیت الله دستغیب و رساله حضرت امام اشاره کرد و گفت: محمد عضویت ویژه در انتشارات "راه حق" داشت که مرتب جزوه ها را برای او ارسال می کردند.
آگاه از فتح مبین
وی گفت: محمد، وصیت نامه اش را چند روز قبل از عملیات "فتح المبین" و در حالی که هنوز نام این عملیات مشخص نبود، چنین آغاز کرده است: نامه ای در روزهای آخر عمر و نزدیک شدن به روزهای "فتح و پیروزی" برای فرزندان عزیزم عباس و منصوره!
برادر شهید ادامه داد: ایشان وصیت نامه را در "27 اسفند" 60 شروع و یک روز بعد یعنی در بیست و هشتم به پایان برده و در وصیت نامه و حتی در عکس های او آرامش احساس می شود.
بدنش مانند مولای غریبش چند روز در صحرا ماند
وی گفت: پس از شهادت که به دنبال پیکرش بودم چندین بار دشت آزادگان را گشتم اما او را نیافتم بچه های ستاد معراج هم بعدها گفتند کلاهش را در همان نقطه دیدیم اما خودش را نه، تا اینکه همانگونه که خود آرزو کرد بود تا بدنش مانند مولای غریبش چند روز در صحرا بماند، همینطور شد و عاقبت در "12فروردین" سال 61 به خاک سپرده شد.
من در این عملیات شهید می شوم
حسن افضلی افزود: شب جمعه ای قبل از عملیات فتح المبین در پادگان دوکوهه میان نماز و مغرب و عشاء در حال ذکر گفتن بود؛ همه جا تاریک بود؛ من کمی عقب تر از او نشسته بودم و زیر نظرش داشتم، ناگهان ذکر گفتنش متوقف شد و برگشت سمت من و گفت: من در این عملیات شهید می شوم.
همه گفتیم محمد شهید می شود
وی با اشاره به فضای معنوی تکرارنشدنی دوران دفاع مقدس گفت: عصرها یکساعت قبل از مغرب با محمد در پادگان دوکوهه قدم می زدیم؛ یک روز که در حال قدم زدن بودیم دیدم عده ای از دور ما را به یکدیگر نشان می دهند؛ نزدیک که شدیم پرسیدم جریان چیه؟ گفتند شماها از دور که می آمدید عده ای از ما، تو را نشان می دادند و می گفتند شهید می شود و عده ای محمد را؛ اما نزدیک که رسیدید همه گفتیم محمد شهید می شود.
برادر شهید افضلی با اشاره به روحیات معنوی محمد خاطرنشان کرد: پس از حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری، محمد از مس سرچشمه مرخصی گرفت و با سختی فراوان برای تشییع شهدا به تهران رفت؛ وقتی برگشت با شوق خاصی گفت: دستم به جنازه سه تن از شهدای 7تیر رسیده است.
مصاحبه شهید از شهید/آخرین لحظه را دریاب
کرامت افضلی برادر شهید افضلی هم در بیان ذکر خاطره ای از محمد گفت: زمانی که دو نفری برای گزینش سپاه رفتیم، شهید قطبی نژاد از محمد مصاحبه می گرفت و یکی از دوستان از من، خلاصه گزینش شدیم و من بعد از دوره آموزشی در مرکز 05 کرمان و... به سیستان و بلوچستان رفتم، لحظه خداحافظی به من گفت: آخرین لحظه زندگی خیلی مهم است که آیا انسان عاقبت بخیر بشود یا نه؛ حواست به آخرین لحظه زندگی ات باشد.
شهید محمد افضلی که فرزند اول خانواده است پس از توسلات فراوان والدینش به امامزاده سیدمرتضی رابر در در مهر یکهزار و سیصد و بیست ونه در روستای ننیز علیا دیده به جهان گشود؛ پدر بزرگش به مدح و وعظ و خطابه شهیر بود و پدرش واعظ و مبلغ دین مبین اسلام و ذاکر اهلبیت عصمت و طهارت.
وی که در سال 61 و در عملیات فتح المبین شربت شهادت نوشید در فرازی از وصیت نامه اش خطاب به فرزندانش آورده است: مواظب باشید استعماری که ما با مشت خالی از در بیرون کردیم در آن زمان که شما زندگی می کنید از پنجره وارد نشود.
پایان پیام/
نظر شما