علامه جعفری منبر نمی رفت اما در مساجد سخنرانی داشت

خبرگزاری شبستان: علامه جعفری روحانی متعهد و انسان دوستی بود که در مسجد برای نماز حضور می یافت و گاهی به دعوت برخی انجمن های علمی در مساجد سخنرانی می کرد.

فاطمه فرامرزی:‌ در واپسین روزهای اولین ماه فصل بهار است که تصمیم می گیرم گفت وگویی متفاوت با مردی از جنس الهیات، ‌عرفان، ‌فلسفه و حقوق داشته باشم. او از قدیمی ترین وکلای دادگستری محسوب است و روزگاری هم قاضی بوده اما بنا بر گفته خودش نه قضاوت را دوست داشته و نه اکنون به وکالت علقه دارد بلکه صرفا مقدر بوده تا «منوچهر صدوقی سها» در کسوت یک وکیل بخش اعظم وقت خود را بر مطالعه و پژوهش در حوزه های الهیات و عرفان و فلسفه بگذارد و جز این دغدغه ای نداشته باشد.


دفتر وکالت او فاصله ای چندانی با دانشکده الهیات دانشگاه تهران،‌ یعنی جایی که ساعت ها در آن تدریس می کند، ندارد، یک دفتر کار قدیمی؛ ساعت 18 با او قرار مصاحبه داریم اما با فاصله نیم ساعت تاخیر و با گله از ترافیک همیشه تهران از راه می رسد و من و عکاس خبرگزاری را به داخل اتاقی دعوت می کند نه چندان بزرگ با قفسه های مملو از کتاب و خود مشغول به صحبت با یکی از مراجعان اش می شود؛ گریزی نیست باید منتظر باشیم تا استاد با موکل خود گفت وگویش را به پایان ببرد. در این فاصله خوب به اتاق نگاه می کنم، تنها یک میز بزرگ چوبی و قفسه ای کتاب زینت بخش این فضا است و پرده هایی از جنس حصیر پنجره های بزرگ آن را پوشانده است،‌ بوی کاه در اتاق موج می زند و دست نوشته های استاد روی میز خودنمایی می کند.


دقایقی به همین منوال می گذرد تا من و همراهم بعد از عزیمت مهمان ناخوانده استاد، به اتاق مجاور کوچ می کنیم و سر بحث را با دکتر «منوچهر صدوقی سها»، استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران ‌باز می کنم، می خواهم بدانم کیست، خانواده اصیل او که اغلب از علما و اندیشمندان بزرگ روزگار بودند چه تاثیری بر شخصیت اش گذاشتند و نهایتا او در مقام داماد علامه جعفری، چه توصیفی از این اندیشمند و عالم بزرگ دین دارد... .

 

- استاد! از خودتان، ‌از خانواده و محیطی که در آن رشد کردید، بگویید. شما در چه فضایی تربیت شدید، برای مخاطبان خبرگزاری شبستان جالب است بدانند که زندگی منوچهر صدوقی سها در دوران کودکی چگونه بوده است؟

 

خانواده ما خانواده قدیم است و ‌صحبت صدسال و دویست سال نیست، ‌آن طور که معروف است خانواده پدری ما اولاد شیخ صدوق هستند و نام خانوادگی صدوقی هم که گذاشتند به همین اعتبار است،‌ اولاد او در 10 تا دوازده شهر ایران هستند از جمله کرمانشاه، ‌استهبانات فارس، ‌نطنز، ‌اردبیل و برخی دیگر شهرها،‌ البته در این اواخر یعنی دو سه قرن اخیر رییس این خانواده شیخ العلما لقب گرفت و به ترتیب شیخ العلمای اول،‌ دوم .... .


خانواده ما از خانواده های بزرگ و اصیل و اندیشمند بودند، مثلا پسرعموی پدر من مرحوم شیخ عبدالعظیم شیخ العلمای صدوقی حدود 70 جلد از آثارش در حوزه کلام و تفسیر چاپ شده است.


خانواده مادری پدرم نیز از اولاد سید حسین جبل عاملی هستند که در عصر صفویه به ایران می آیند و به سید حسین سید مجتهدین معروف است و شیخ اسلام اردبیل می شود و اولاد او در شهرهای مختلف می روند.


خانواده تولیت قم حرم حضرت معصومه، یک عده از متولیان شاه چراغ،‌ برخی از متولیان مشهد مقدس،‌ از اولاد سید حسین سید المجتهدین هستند، این طرف پدری ماست. اما خانواده مادری من معروف به خانواده مجتهدی که از اولاد حاج میراز محسن مجتهد هستند که خانواده مفصلی است.


من متولد اردبیل هستم، طبیعتا در چنین خانواده ای بالاخره همیشه آنچه که هست صحبت از مباحث علمی است،‌ ما تا چشم باز کردیم همین حرف ها را دیده یا از اهل علم شنیده ایم، روضه در منزل مان برگزار می شد و من هم طبیعتا به این محیط کشیده شدم.


- چند خواهر و برادر دارید؟


من دو خواهر و یک برادر دارم، ‌پدر و مادرم مرحوم شدند، اما خواهران و برادرم هستند،‌ خواهر بزرگ من معلم و خواهر کوچکم خانه دار است اما خطاط و مینیاتوریست است، ‌برادرم هم فعالیت اقتصادی دارد.


- اگر بخواهیم به دوره های کودکی شما برگردیم چه توصیفی دارید از آن دوران دارید، آیا عوامل خاصی بود که باعث شود شما را به عنوان یک فیلسوف یا ‌به عنوان یک وکیل تربیت کند؟


حتما بوده است که ما را به صورت علمی تربیت کنند، چون کل خانواده ما نوعا وجه روحانی داشتند و اهل علم بودند، همیشه صحبت علمی بود.
در خانواده های وسیع همه رقم آدم وجود دارد، در خانواده ما چند قاضی هم بودند، کسی ممکن است باورش نشود ولی عین واقعیت است، من کلاس پنج یا ششم ابتدایی که بودم می دانستم که بالاخره کار قضایی انجام می دهم،‌ نمی دانستم کار قضایی یعنی چی. به نظرم مقدر بود و واقعا می دانستم که روزی چنین می شود.
 

 ‌الان که فکر می کنم می بینم که می دانستم این کاره می شوم و اتفاقا رفتم دادگستری و چندسالی بودم،‌ چندسال قاضی بودم، ‌استعفا کردم و جواز وکلات گرفتم، جالب تر اینکه علاقه ای به کار قضایی اصلا و ابدا ندارم اما مقدر این بود.


- شخصیت تاثیرگذار در زندگی و دوره کودکی شما چه کسی بود؟ برخی می گویند از پدر یا مادرم متاثر شدم،‌ شما از چه فردی متاثر شدید؟


من این سعادت را داشتم و بی نهایت شاکرم به درگاه خدا که خدمت بسیاری از بزرگان رسیدم،‌ از بزرگان اهل معرفت،‌ منتهی طبیعی است که در بچگی ممکن نبود، از حدود هفده هجده سالگی بود که با بسیاری از اندیشمندان آشنا شدم، ‌اما در بچگی شخص خاصی مد نظرم نیست و بیشتر محیط خانوادگی ما اثر داشت که تماما آمیخته با کتاب و مباحثه و رفت و آمد روحانیون و اندیشمندان بود.


البته حاج سید تقی انواری که دایی پدرم بود در من تاثیر گذاشت و از اشراف و معتمدین آن شخص بودند همچنین ‌آقای سید صالح انواری و از خانواده مادری هم حاج جواد مجتهدزاده که از شخصیت های ممتاز بود که بعد ها فهمیدم از دوستان نزدیک آیت الله بهجت و محل ارادت ایشان بود. خیلی ها بودند که هم متشرع بودند و نوعا متمکن بودند. ظاهر زندگی هم همین بود، ‌روضه خوانی، ‌کتاب، خیلی روی من اثر گذاشت.


‌پدر من متولد سال 1303 شمسی بود،‌ عموهای من هم با چندسال فاصله که مصادف با دوره رضاخان شدند، ‌نسل قبلی آنها همه روحانی بودند، اما نوبت که به آنها رسید شرایط به علت حکومت حاکم عوض شد به نحوی که خانواده ای که فراوان در آن معمم وجود داشت امروز فقط یک نفر معمم است و دومی هم متاسفانه ندارد،‌ اکثر این خانواده ها در عصر پهلوی از هم پاشیدند.


- فضای بحث را تغییر دهیم،‌ دوره تحصیل به خصوص در دوره دانشگاه با مشکل خاصی مواجه نبودید؟


من سال 45 دیپلم گرفتم، ‌آن وقت دانشکده ها کنکور علیحده داشتند،‌ دانشکده ما امتحان داشت،‌ کنکور دانشکده حقوق و ادبیات و الهیات با هم بود،‌ من فقط در ادبیات و الهیات شرکت کردم،‌ سال اول حتی در رشته حقوق امتحان هم ندادم چون عاشقانه فلسفه دوست داشتم ،‌البته دنبال الهیات هم بودم،‌ لذا عالقبت رفتم الهیات البته در ادبیات مشهد شاگرد دوم شده بودم ودر تهران هم رتبه دویست و خرده ای شدم، در تهران الهیات و ادبیات با هم بودند و کلا ‌هزار و دویست نفر می گرفتند،‌ هزار و صد تای اول را ادبیات و صدتای آخر را الهیات می گرفت، ‌من بنا بر رتبه ام باید ادبیات می رفتم اما متصدی ثبت نام و کیس که قرار بود اسامی را وارد کند قبول نمی کرد و به من می گفت همه می خواهند از رتبه پایین بیایند بالا و تو می خواهی از رتبه بالا بروی پایین!؟؟ به هرحال گفتم می خواهم الهیات بروم و سر همین انتخاب بعدها با کله زمین خوردم.

 

در واقع با اینکه برترین اساتید روزگار را در اختیار داشتم اما از بس بلندپروازی داشتم دیدم اغنا نمی شوم و با کله زمین خوردم، یکسال آنجا ماندم،‌ آمدم دوباره کنکور دادم و در رشته حقوق مشغول شدم، ‌سال چهارم حقوق بودم که آمدم برای امتحان،‌ من حقوق اداری را امتحان نداده بودم در حالی که این واحد برای ترم دوم بود،‌ گفتند باید یکسال بمانی تا به ترم دوم برسی تا بتوانی مدرک ات را بگیری، در نتیجه من سال 51 لیسانس گرفتم در حالی که باید سال 49 فارغ التحصیل می شدم.

 


- از دوره دانشجویی خود بگویید،‌ آیا همزمان کار هم می کردید؟


خیر،‌فقط درس می خواندم، الان که فکر می کنم انگار در آن دوران اصلا روی زمین نبودم، به این چیزها فکر نمی کردم که چیزی بخواهم و داشته باشم،‌ خیلی ها مثل من بودند،‌ هیچ توقعی که مثلا بعدها هم سن های ما داشتند در ما نبود، نداشتیم،‌ به یاد دارم وقتی دانشگاه می رفتم روزی یک تومان به من می دادند، ‌منزل ما عین الدوله در خیابان ایران بود، ‌دانشکده ما هم دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود ‌پیاده به میدان بهارستان می آمدم و تاکسی می گرفتم با کرایه پنج زار،‌ بعد سمت مسجد سجاد در خیابان جمهوری رهسپار شده و تا دانشکده پیاده می رفتم،‌ از مبلغی که داشتم حدود چهار زار می ماند، ‌با رفقایم می رفتیم دانشگاه، یادم هست آن زمان کنار انتشارات «توس» سمت دانشگاه یک نانوایی بربری بود، عشق ما این بود که نفری دوزار بربری بخریم و برویم، باقی مبلغ را هم به رفقا می دادم، این زندگی من بود.


- بعد از لیسانس برنامه تان چه بود؟


بعد از لیسانس سربازی رفتم ،‌بعد رفتم دادگستری و دادیار ملایر شدم اما ملایر نماندم،‌ دیدم نمی توانم بمانم،‌ همان طور که گفتم آن دوران در آسمان ها بودم روی زمین نبودم ،‌برو بیایی داشتم،‌ چندین باررفتم نزد مادرم و مادرم می گفت بچه برو سرکارت و باید کار کنی! بنابراین برگشتم ملایر اما دیدم نمی توان بمانم،‌ در واقع از حکم وزارت خانه تمرد کردم و گفتم دیگر نمی آیم! بعد ‌من را دادیار قزوین کردند اما استعفا کردم. البته استعفایم را قبول نمی کردند، بعد از آن در سال 1358 جواز وکالت گرفتم،‌ در سال 1358 رفتم دانشگاه شریف و مربی شدم، ‌بعد استعفا کردم و ما شاالله دس به استعفایم خوب بود، در نتیجه هم از دادگستریو هم از دانشگاه استعفا کردم و از آن زمان تا کنون حق التدریسی در دانشکده های مختلف تدریس دارم.

 

برگردیم به ماجرای آشنایی شما با علامه جعفری، اصلا چه طور شد با ایشان  آشنا شدید؟


آقای جعفری را همه می شناختند من هم می شناختم،‌ یادم هست زمان کنکور و حدود ‌سال 1345 بود که در پارک شهر با بچه ها می رفتیم درس می خواندیم، آنجا آقایی بود که نمی دانم اهل اهر بود یا اسم اش اهری بود به هرحال به او اهری می گفتند،‌ به ما گفت آقایی به اسم آقای جعفری هست و خصوصیات او را گفت،‌ ما هم به منزل ایشان رفتیم اما ارتباطی نداشتیم، اما به هر حال دیگر مقدر بود و این اتفاق افتاد و سال 1356 با دختر علامه جعفری ازدواج کردم.


- چه طور؟ کمی جزییات را بگویید،‌ بالاخره چه طورشد که با دختر ایشان ازدواج کردید؟


ازدواج ما حالت سنتی داشت، ‌البهت من خودم رفتم به علامه جعفری گفتم که چنین قصدی دارم.
 

- جالب است که خودتان گفتید.


بله خودم گفتم، ‌بعدها آقای جعفری در سال های بعد به من گفتند: «کما تدین تدان» یعنی  همان طور که قرض دهی قرض می گیری، به من گفتند تو آمدی و در مورد ازدواج این طور گفتی، من خودم هم این چنین کردم، یعنی آقای جعفری خودشان به پدر همسرشان گفته بودند که قصد ازدواج دارند، خلاصه هرچه بود بعد از چندماه آشنایی خانواده ها و تحقیقات عقد کردیم، آن زمان مستعفی نبودم، 26 سالم بود که ازدواج کردم و چندماه بعد استعفا دادم. یعنی ماجرای استعفاهای من بعد از ازدواجم بود. 

 

- چند فرزند دارید؟


من دو فرزند دارم،‌ یک پسر و یک دختر،‌ پسرم فوق لیسانس فلسفه غرب را گرفته است، دخترم هم دانشجو است و الان ازدواج کرده است و در دو رشته تحصیل می کند، ‌فیزیک و حقوق اسلامی، شوهرش هم دانشجوی دکترای متالورژی است و در حال حاضر در شهر کنت است.

 

- بهترین خاطره شما از علامه جعفری چیست؟

موارد زیادی وجود دارد، یکی از خاطراتی که برایم خیلی جالب است را برایتان می گویم، یادم هست اوایل ازدواج و قبل از انقلاب در فصل تابستان بود که ‌یک روز منزل علامه رفتم و دیدم جنب و جوشی در حیاط منزل است،‌ کاشف به عمل آمد که یکی از دخترهای علامه جعفری(عذرا خانم) در خیابان دختری را دم کیوسک روزنامه فروشی دیده بود، این دختر خطاب به دختر علامه جعفری آدرس مجله زن روز را پرسیده بود، ‌دختر کم سن و سال و ظاهرا دوزاده یا پانزده ساله بود، ‌صبیه علامه از آن دختر پرسیده بود با این مجله چه کار داری و دخترک جواب داده بود من از خانه مان فرار کرده ام،‌ خانه ما در قرچک است؛‌ خلاصه ‌دختر علامه به هر ترتیبی که شده بود این دختر را به منزل آورده بود و من در بدو ورودم متوجه این همهمه و شلوغی شدم. می خواهم بگویم واقعا مراتب انسانیت آقای جعفری برایم عجیب بود، خدا او را رحمت کند،‌ علامه جعفری صحبت کردند و بنا شد تا آن دختر را به خانه اش برگرداندند،‌ساعت حدود 9 شب شد که علامه به من گفت او را به قرچک ببرم، ‌آن زمان یک چهارچرخه ای هم داشتم، تا داشتیم راه می افتادیم تا آن دختر را به قرچک و محل زندگی اش ببریم آقای جعفری گفت من هم می آیم، برایم خیلی جالب بود،‌خلاصه رفتیم قرچک و من تا آن زمان قرچک را ندیده بودم، رفتیم خانه آن دختر و دختر را تحویل خانواده اش دادیم و علامه جعفری گفت اگر این دختر خواست ازدواج کند به من بگویید و ما را خبر کنید تا در جهازش شریک شویم. این قبیل حالات علامه برام جالب بود و بینی بین الله او انسان دوست بود.

 

- در یک کلام شما علامه جعفری را به لحاظ منش و رفتار چگونه یافتید؟

 

معصوم در کل وجود چهارده نفر بیشتر نیستد،‌ احدی معصوم نیست، همه مردم هم خوبی ها و بدی هایی دارند،‌ بالاخره همه معایب و کمال دارند، اما کمالات آقای جعفری انصافا زیاد بود، به لحاظ اخلاقی انصافا انسان زبده ای بود،‌ هیچ نمی خواهم مبالغه یا افراط کنم، همه مردم هزاران هزار نقش دارند و باید هم داشته باشند و اصلا چه بسا تقدیر الهی آن است که همه مردم آمیخته ای از خوبی ها و بدی ها باشند اما بینی و بین الله علامه جعفری خوبی های فراوانی داشت.
یقینا ایمان داشت، این حرف برای شما ممکن است عجیب باشد،‌ اما من می گویم که او یقینا ایمان داشت و شکی ندارم. منزه و انسان دوست بود.

 

- یک روز برای علامه جعفری چگونه سپری می شد؟


علامه بیشتر مشغول پژوهش بود، ‌بیشتر وقتشان به نوشتن می رفت. ‌به طبیعت و کوهنوردی و صحرا نوردی هم علاقه داشت. ‌به باغبانی هم علاقه داشت،‌ شخصا بیل می زد،‌ یک دغدغه ایشان هم رفع مشکل مردم بود،‌ مردم خیلی به آقای جعفری مراجعه می کردند.

 

- علامه منبر می رفت؟
خیر منبر نمی رفت،‌ اما سخنرانی می کرد، ایشان در عمرش منبر نرفته است. البته در مسجد رفت و آمد داشت اما منبر نمی رفت.

 

- مسجد که می رفت، فقط برای نماز می رفت یا بعضا درس و بحثی بود؟


ببینید، علامه جعفری امام جماعت یا منبری نبودند. ‌اما بعضی وقت ها به عنوان سخنران به مسجد می رفتند و افراد خاصی هم می آمدند و استفاده می کردند، این سخنرانی ها نوعا از سوی انجمن های مختلف علمی و محافلی از این دست بود. علامه جعفری همواره تاکید داشت که من نان آخوندی نمی خورم،‌ او حتی پیش نمازی هم نکرده بود.

 

- امور و معاش علامه چه طور می گذشت؟
از حق التالیف ها،‌ کتاب های آقای جعفری خوب فروش می رفت،‌ البته زندگی مرفهی نداشتند،‌ واقعا زندگی علامه از معمولی هم پایین تر بود.

پایان پیام/

 

کد خبر 359006

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha