باز هم سخن ازپایی که جاماند/زندگی پرفراز ونشیب جانباز قطع نخاعی کرمانی

خبرگزاری شبستان:حکایت پاهای جامانده ادامه دارد؛ اما پاهایی که اندیشه ی حرکت، جوش و خروش، متوقف نشدن و حتی دویدن را چنان در شریان های کالبد اهداف بلند جاری کرده است که حالا نبودن آنها، مانعی برای پرواز نیست.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، در راستای سلسله دیدارهای خبرنگاران حوزه دفاع مقدس استان با تعدادی از جانبازان، این بار به بهانه هفته ارتش، توفیق دیدار با جانبازی نصیبمان شد که گرچه به دلیل ملاحظه شرایط خاص وی، گفتگو چندان طولانی نبود اما نکات قابل تأمل و شنیدنی دارد.


بدون شک پرداختن به مسئله جانبازان و سخن گفتن از ایشان (گرچه حق مطلب آنگونه که باید، ادا نمی شود) اما به نظر می رسد وظیفه ای است برای همه ما که از برکت مجاهدت ها و جانفشانی های آنان امروز در آسودگی و راحتی غنوده ایم.


حضرت امام خامنه ای، در دیداری که (6مهر)سال 90 با تعدادی از جانبازان قطع نخاعی داشتند فرمودند" مسئله‌ جانباز هفتاد درصد و جانباز قطع نخاعىِ گردنى - همین وضعى که شما دارید - مهمتر از مسئله‌ شهید شدن است؛ چون شهادت یک بار است و تمام می‌شود، بعد هم انسان می‌رود عروج می‌کند.


این وضعى که شما دارید، با قضاوتى که من امروز دارم، اینجور به نظرم می‌رسد که وزنه‌ این ایثار از آن ایثارى که اسمش شهادت است، سنگین‌تر است؛ به خاطر رنج‌هایش، به خاطر مشکلاتش، هم براى خودتان، هم براى پدر و مادرهاتان، کسانتان، هم براى همسرانتان، هم براى فرزندانتان. این جزو آن رقم‌هاى بسیار درشت این کار بزرگى است که انجام گرفته. ان‌شاءالله به همین نسبت هم خداى متعال به شما اجر بدهد و اجر شما را سنگین کند."


این بار قرار ما دیدار با جانبازی بود که منزل او در یکی از خیابان های مصلی کرمان است؛ به همراه 5 نفر دیگر از خبرنگاران حوالی ساعت 10 و 30 دقیقه به منزل او وارد شدیم؛ سکوت عجیبی از ورودی حیاط که بعدها در تمام خانه هم شاهدش بودیم، فضا را پر کرده بود.


بر خلاف دیدارهای گذشته که با جمعی از اعضای خانواده جانباز روبرو بودیم اینبار اما تنها یک تخت، ویلچر، صندلی مخصوص و در نهایت تختی که آقا منصور روی آن نشسته بود؛ ما را به سمت خود دعوت کرد.


روی تخت در حالیکه به یک سمت خم شده بود، نشسته بود و برای تعادل بیشتر، دستش را به ویلچر آویزان کرده بود؛ پس از مقدمه کوتاه یکی از خبرنگاران، جانباز شروع به صحبت کرد؛ منصور شریفی یزدی هستم، سال 62 پس از اخذ دیپلم برای خدمت سربازی به منطقه سومار اعزام شدم؛ در لشکر 88 زاهدان، گردان 197 از تیپ 3 ایرانمنش مستقر شدم.


پس از مدتی که تقسیم نیروها پیش آمد، عده ای را برای شناسایی و عده ای را برای شلیک خمپاره مشخص شدند، من جزو بچه های شناسایی بودم که یکسال در جبهه اینکار را انجام می دادم و شب ها هم کمین می رفتم.


روزگار می گذشت تا اینکه در عید سال 64 درگیری پیش آمد و من پشت تیربار رفتم و با شلیک مداوم جلوی حرکت عراقی‌ها را گرفته بودیم تا اینکه من مهمات تمام کردم.


در حالیکه برای براشتن صندوق مهمات کالیبر 50 رفته و هنوز از روی سه پایه پائین نیامده بودم که تک تیرانداز عراقی ها به کمر و پشت من اصابت و از ناحیه سینه خارج شد و گلوله‌ای هم به ریه و پشت کتفم برخورد که دست چپم را فلج کرد.


 که پس از این اتفاق ناگوار به بیمارستان 520 ارتش در کرمانشاه و پس از آن به بیمارستان امام خمینی(ره)تهران منتقل می شود و از آنجا هم به بیمارستان دکتر شریعتی اعزام می شود، هنوز نمی داند که قطع نخاع شده است...


این در حالی است که خانواده اش هم از مجروحیت وی اطلاع ندارند؛ بالاخره توسط یکی از مجروحین بیمارستان به خانواده منصور اطلاع داده می شود؛ روزهای سخت مجروحیت آن هم کیلومترها دورتر از خانواده و بدون حضور و دلداری و دلگرمی آنان، روزهای سختی برای منصور است که خود چنین نقل می کند:
 

یک روز با ناراحتی ملحفه را روی سر خود کشیده بودم که دیدم کسی آن را کنار زد؛ نگاه کردم پدرم بود خیلی خوشحال شدم. انگار دنیا را به من دادند؛ با داماد و پسر عمویم به آنجا آمده بودند.


پس از این ماجرا همان روز منصور به بیمارستان شهدای تجریش تهران منتقل و حدود 10 الی 15 روز آنجا می ماند؛ پزشکان که از بهبودی او ناامید شدند؛ گفتند: چنانچه تا 2 ماه آینده حس به اعضایت برگردد احتمال برگشت حرکت به اعضایت نیز وجود دارد؛ پس از دو ما حس و مقداری هم حرکت به اعضای مجروح شده او بر می گردد.


پس از گذشت از دو هفته او را به کرمان آورده و سه ماه در بیمارستان بستری می کنند؛ روزهایی که به علت مجروحیت شدید و ناراحتی که در ریه او ایجاد شده حتی نفس کشیدن برایش دشوار است؛ فیزیوتراپی آغاز می شود؛ بعد از مدتی او را به منزل منتقل و جلسات فیزیوتراپی در منزل انجام می شود.

 

یک روز در حین فیزیوتراپی دچار اسپاسم شدید عضلانی می شود و فیزیوتراپ تلاش می کند تا زانوهای بهم چسبیده او را از هم جدا کند که در این حین، زانوی راست او می شکند که پس از مدتی در سال 66 به دلیل عفونت و شکستگی، پای راست او را قطع می کنند.


روز پرستار دکتر عرقی زاده که مسئول وقت بهداشت و درمان بنیاد جانبازان بوده به کرمان می آید و وی شرح حال خود را روی یک کاغذ می نویسد و او هم دستور اعزام وی به انگلیس برای معالجه را صادر می کند؛ این اعزام که قرار بود 6 ماه بعد انجام شود یکسال و نیم به طول می انجامد و در نهایت زخم از لگن به مثانه او می رسد که منصور را مجبور می کند مدتی در حمام بخوابد...


خلاصه در سال 73 پزشکان انگلیسی به این نتیجه می رسند که با توجه به شرایط او، راهی جزء قطع کردن پای چپش ندارند.


گاهى فضیلت جانبازان از شهدا هم بیشتر است


در این بخش یادآوری جمله ای از امام خامنه ای در دیدار با جانبازان در "28 تیر" 68 مناسبت دارد؛ ایشان می فرمایند " یک‌وقت در مورد جانبازها فکر مى‌کردم، که به نظرم رسید گاهى فضیلت آن‌ها از شهدا هم بیشتر است. جانباز کسى است که بعد از آن‌که قسمتى از بدنش را در راه خدا داد و عضو یا اعضاى شهیدى را با خودش همراه کرد و در بقیه‌ مدت زندگى و عمرش هم متقى و شکرگزار بود و عمل صالح انجام داد، خداى متعال در مورد این‌گونه از مجروحین جنگ در قرآن مى‌فرماید: «الّذین استجابوا للَّه و الرّسول من بعد ما اصابهم القرح للّذین احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظیم». کلمه‌ى «عظیم» در پایان این آیه‌ى شریفه، قابل تأمل است.


شهید و خانواده‌اش و جانباز و خانواده‌اش و اسیر و خانواده‌اش، جزو برجسته‌ترین انسان‌ها و شریفترین و عزیزترین آنها هستند و باید همان گونه هم با آنها معامله شود. البته، معامله‌ خدا و آنچه خدا با شما خواهد کرد، از همه بالاتر و با ارزشتر و ماندگارتر است"


تا چند سال پیش مادر منصور، سنگ صبور همه روزهای سختی و دلتنگی او و پرستارش بود؛ اما حالا او به بیماری آلزایمر دچار شده و در اتاق روبرویی منصور که ما پشت درب های بسته آن، گفتگو را انجام می دهیم با پرستارش تنها نشسته است.


از جانباز اجازه دیداری کوتاه با مادر را می گیریم. وارد که می شویم صفا و نورانیت چهره اش بی اختیار اشک های پی در پی مرا جاری می کند؛ قادر به کنترل آنچه از دلم بر چشمانم جاری شده است نیستم. دستانش را به نشانه احترام و سالها صبوری و فداکاری اش می بوسم.


به کمک پرستار مادر را کنار تخت فرزند جانبازش می آوریم و حالا این پسر است که مهربانانه شانه های او را ماساژ می دهد و تلاقی نگاه های مهربان آنان صحنه ای را رقم می زند که دیدنی است.


جانباز سرافزار شریفی یزدی، وقتی شرمندگی ما را بیشتر می کند که می گوید: الان هم هرکار بتوانم با همین وضعیت برای کشورم انجام می دهم و این جدای از کوتاهی هایی است که بعضی مسئولین در حق ما روا می دارند.


تنها آرزویش عاقبت بخیری است و ختم کلامش"راضی بودن به رضای خداوند، مصیبت های بزرگ را کوچک می کند"این نکته را هم اضافه می کند که : امروز هم دوران سختی است، مردم ما همانگونه که هیچگاه جلوی آمریکا سر خم نکرده اند، از این پس هم سر خم نمی کنند؛ جلوی آمریکا سر خم نکنند الان هم دوران سختی است.


اینجاست که انسان به اجر وافر جانبازان پی می برد؛ امام خامنه ای در "11 دی" سال 70 در جمع گروهى از خانواده‌هاى شهدا، مفقودان، آزادگان و جانبازان استان بوشهر فرمودند "جانبازان عزیز هم شهداى زنده‌ ما هستند؛ چون مثل شهید به میدان جنگ رفته‌اند و مثل شهید ضربت خورده‌اند؛ منتها کرامت الهى آن‌ها را حفظ کرده است.

 

این‌ها زنده‌اند، اما در رتبه‌ شهیدان. به این عزیزان هم توصیه مى‌کنم که این کرامت الهى را براى خودشان حفظ کنند؛ «للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم». باید همیشه آن روحیه‌ای که آن‌ها را در میدان نبرد به پیش مى‌برد و به فداکارى وادار مى‌کرد، حفظ کنند"

 

 

 

پایان پیام/

کد خبر 358669

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha