از فتنه علوم انسانی تا فتنه اسلام طریقتی

مدیرگروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی معتقد است که تا وقتی علوم انسانی درتفسیر انسان ازمبانی هستی شناختی،انسان شناختی ومعرفت شناختی عقلی ودینی بهره نبرد، قطعاً الگو و پارادایم آن دربرابر دین قرارمی گیرد.

 خبرگزاری شبستان: اعترافنامه سعید حجاریان در دادگاه محاکمه اصحاب فتنه، حاوی مسئله مهمی بود که شاید در هیاهوی پرسروصدای آن ایام، مغفول ماند. مغز متفکر اصلاحات با قرائت متنی اعتراف کرد «نظریاتی که ما سالها بدان پایبند بودیم و برای تحقق آنها تلاش می‌کردیم همگی منبعث از علوم انسانی غربی بود و هیچ شباهتی به جامعه اسلامی ایرانی ما نداشت و به همین دلیل ما اشتباه کردیم؛ ما چیزی به عنوان علوم انسانی بومی نداریم.»

 «علوم انسانی» چیست که حجاریان گناه فتنه را گردن آن می‌اندازد؟ آیا اعتراف حجاریان نوعی فرافکنی است؟ چیستی علوم انسانی، نقش علوم انسانی در فتنه، وابستگی تئوریک دولتها به علوم انسانی و ارتباط فتنه احتمالی آینده با علوم انسانی از جمله مباحثی است که پیرامون آن با حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه به گفتگو نشستیم.

 دکتر خسروپناه، مدیر گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی از صاحبنظران در حوزه تولید علم و نظریه پرداز نظریه «فلسفه فلسفه اسلامی» است. کتاب «علوم انسانی اسلامی» که به ارتباط نظریات علوم انسانی با مبانی فلسفی، شان و نقش مبانی اسلامی در پیدایش نظریات نوین علوم انسانی می‌پردازد به زودی از سوی این دانش پژوه جوان و پرکار منتشر می‌شود.

با عرض سلام خدمت شما؛ آقای دکتر! وقتی گفته می‌شود «علوم انسانی» باید متحول شود، منظور از علوم انسانی چیست؟
علوم انسانی در غرب به دو معنای عام و خاص به کار می‌رود، گاهی اوقات مقصود از علوم انسانی یعنی آنچه غیر از علوم طبیعی و فنی- مهندسی و پزشکی است؛ گاهی به آنچه که رفتارها و نهادهای اجتماعی انسان را با روش تجربی مطالعه می‌کند علوم انسانی می‌گویند؛ همچنین بنا به تعریفی دیگر علوم نقلی مثل علوم قرآن، فقه و مانند اینها یا علوم عقلی مثل فلسفه، یا علوم شهودی مثل عرفان هم می‌تواند جزء علوم انسانی باشد. لذا وقتی می‌گویند علوم انسانی، همه این علوم را شامل می‌شود. اما گاهی اوقات مقصود از علوم انسانی معنای خاصی است یعنی علوم رفتاری-اجتماعی؛ علومی مثل روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، مدیریت، علوم سیاسی، اقتصاد و مانند اینها که سعی می‌کنند از روش تجربی در تبیین این علوم استفاده بشود. بحث ما بر سر این علوم انسانی به معنای خاص است، نه علوم انسانی به معنای عام.

تا اینجا مصادیق علوم انسانی مشخص شد؛ ماهیت این علوم و کارکردها یا اهداف آنها چیست؟
این علوم انسانی به معنای خاص، دارای سه ضلع اند؛ یک ضلعش انسان تحقق یافته را تبیین یا تفسیر می‌کند؛ یک ضلع دیگرش، انسان شایسته را؛ توصیف یا تبیین می‌کند و ضلع سوم از انسان بایسته سخن می‌گوید تا چگونگی انتقال انسان تحقق یافته به انسان شایسته شکل پیدا کند.
آنجایی که از باید و نباید، ارزشها، اخلاق و حقوق می‌گوید، از انسان بایسته حرف می‌زند. آنجایی که از روش تجربی استفاده می‌کند تا روابط بین پدیده‌ها و رفتارهای انسانی را چه رفتارهای فردی و چه اجتماعی را توصیف و تفسیر کند انسان تحقق یافته را معرفی می‌کند. آنجایی که از انسان ایده آل و آرمانی حرف می‌زند، انسان شایسته را می‌گوید.

منشأ تفاوت علوم انسانی غربی با علوم انسانی ای که ما می‌گوییم باید اسلامی باشد، در کجاست؟
برای پاسخ به این سوال باید کمی بحث را باز کنیم. در علوم انسانی تعریف انسان شایسته را از مکاتب فلسفی و انسان شناختی می‌گیرند. مثلا فرض کنید مکتب لیبرالیسم یا سوسیالیزم می‌گوید انسان ایده آل از نظر ما چه انسانی است. با توجه به این انسان شایسته و آرمانی، انسان بایسته را معرفی می‌کنند که با چه باید و نبایدهایی انسان می‌تواند به این آرمان برسد. ولی برای اینکه بتوان انسان را به آن آرمان رساند، باید انسان تحقق یافته را بفهمیم و بشناسیم؛ تا با شناخت این انسان بتوانیم بایدها و نبایدهای متناسبی را بگوییم تا بتواند به آن انسان آرمانی برسد. بنابراین توجه داشته باشید همه نظریه‌های علوم انسانی، به توصیف انسان موجود نمی پردازند، بخشی از آنها توصیه هم دارند. پس علوم انسانی در آنجایی که با روش تجربی به تبیین و تفسیر انسان تحقق یافته می‌پردازد باز هم با مبانی و پیش فرض‌های خاصی تبیین می‌کند.


لذا چه پارادایم تبیینی و پوزیتیویستی، چه پارادایم تفسیری و تفهمی، چه پارادایم انتقادی و چه پارادایم‌های پسا مدرن مثل پارادایم گفتمانی، پسا ساختارگرایی و هرمنوتیک فلسفی، که علوم انسانی با این پارادایم‌ها به توصیف، تبیین و تفسیر انسان تحقق یافته می‌پردازد، با یک مبانی خاصی انسان تحقق یافته را معنا می‌کنند. مثلاً فوکو وقتی می‌خواهد انقلاب اسلامی ایران را توصیف و تفسیر کند بر اساس مبانی پست مدرنش تفسیر می‌کند.


با توجه به این مطلبی که عرض کردم معلوم می‌شود علوم انسانی تقریباً دارد جای یک حقیقتی به نام دین را می‌گیرد. ادیان الهی آمده اند تا انسان طبیعی را به انسان شایسته مطلوب که خلیفه الله است نزدیک کنند. این کار را با فقه، اخلاق، ارزشها و بایدها و نبایدها انجام می‌دهند.
تا آنجایی که این علوم انسانی، انسان شایسته و بایدها و نبایدها را از دین نگیرد، آن را  از مکاتب لیبرالیستی و سوسیالیستی و فمینیستی دریافت می‌کند و تا زمانی که در تبیین و تفسیر انسان تحقق یافته، از مبانی هستی شناختی و انسان شناختی و معرفت شناختی عقلی و دینی بهره نبرد، قطعاً بدانید الگو و پارادایم علوم انسانی چه غربی و چه شرقی اش در برابر دین قرار می‌گیرد و با دین تعارض پیدا خواهد کرد.

می توانید نمونه‌هایی از ارتباط نظریات علوم انسانی با مبنای فلسفی شان را ذکر کنید؟
مثلاً فریدمن نظریه ای را در اقتصاد مطرح کرده به نام نظریه تابع مصرف؛ می‌گوید هر چه درآمد افزایش پیدا کند، مصرف هم افزایش پیدا می‌کند تا به یک نقطه خاصی می‌رسد؛ در حالیکه شما براساس انسان شناسی اسلامی درآمدتان می‌تواند افزایش پیدا کند اما مصرفتان افزایش پیدا نکند؛ و در مقابل انفاقتان افزایش یابد. مثل خیلی از خیرینی که می‌بینید هر چه درآمدشان بالاتر می‌رود، مدرسه سازی، درمانگاه سازی، بیمارستان سازیشان افزایش پیدا می‌کند، اما فریدمن هیچ موقع بر اساس ارزشهای انسانی در مسیحیت یا اسلام نظریه تابع مصرف خودش را مطرح نمی کند، او بر اساس انسان گرایی لذتگرای لیبرالیستی حرفش را می‌زند و در اقتصاد نئوکلاسیک ادعای خودش را طرح می‌کند.


با این کارکردی که برای علوم انسانی قائل شدید و همچنین تأثیرپذیری گزاره‌های علوم انسانی از مبانی فلسفی آنها آیا می‌توان نتیجه گرفت اعترافات حجاریان در خصوص نقش علوم انسانی در فتنه صحیح بود؟
بله؛ از این حرف‌ها نتیجه می‌گیریم سخن افرادی مثل آقای حجاریان خیلی هم بیراه نیست؛ به هر حال این افراد با تأثیرپذیری از نظریه‌های علوم انسانی آمدند و در برابر اسلام جامع نگر ایستادند و به نقد جمهوری اسلامی پرداختند. خواستند بین مردم و ولایت خندقی حفر و انفکاکی ایجاد کنند، تا مثلا جامعه به سمت یک نوع دموکراسی لیبرال نزدیک شود. حتی بعضی از شخصیتهایی که به هرحال به عنوان رهبران این جریان الان در جامعه مطرح هستند، کسانی بودند که سالها متأثر از اندیشه‌های غربی بودند، لذا وقتی مطالبی را به نگارش درآوردند، مانند جزوه الگوی زیست مسلمانی، نشان دادند کاملاً در این الگو و در این مانیفست و منشوری که ارائه کردند، گرایش لیبرالیستی پیدا کرده و از علوم انسانی غربی تأثیر پذیرفته اند.

آیا تنها مقصر را علوم انسانی باید دانست؟
خیر؛ اما باید در نظر داشت گرچه این سخن، درست و به حق است که عده ای در اثر تأثیرپذیری از نظریه‌های علوم انسانی جریان فتنه را آغاز و دنبال کردند، اما نباید از این نکته غفلت کرد که یک عده ای بخاطر منافع شخصی خودشان و به خاطر بعضی اعمال ناشایسته گرفتار فتنه گری شدند. از آیات قران هم همین استفاده می‌شود که انحراف در عقل نظری و انحراف در عقل عملی هر دو می‌تواند منشأ فتنه گری در جامعه بشود. جالب این است گاهی اوقات منشأ اولیه فتنه‌هایی که زاییده اندیشه هستند فتنه ایست که زاییده عمل بوده است. انسانی که به حلال و حرام بی توجه باشد، کم کم می‌بینید ذهن او هم به سمت اندیشه‌های نادرست سوق پیدا می‌کند.


از سوی دیگر بعضی نظریه‌ها در علوم انسانی هم وجود دارد که قابل دفاع است و به نظر ما با اسلام هم سازگاری دارند، اینطور نیست که همه گزاره‌های علوم انسانی باید تغییر کند. البته ما معتقدیم اگر یک الگوی درست روش شناسی اجتهادی در علوم انسانی ارائه بشود، بسیاری از گزاره‌های علوم انسانی تغییر پیدا می‌کند، اما معنایش این نیست که همه گزاره‌ها در برابر دین قرار دارند. پس بنابراین یک بخشی از عوامل فتنه دو سال پیش نظریه‌های علوم انسانی برگرفته از مکاتب لیبرالیستی بود، یک بخش آن هم برمی گشت به بعضی رذائل اخلاقی دنیا دوستی، قدرت طلبی و مسائلی از این قبیل.

اگر از بحث فتنه عقب تر برویم، تأثیر علوم انسانی غربی در مدیریت کلان کشور و جهت گیری دولت‌ها چگونه بوده است؟
بعد از جنگ تحمیلی که نظام به سمت آبادانی کشور رفت، کارها و خدمات بسیار ارزشمندی انجام شد، اولین دولت بعد از جنگ تلاش کرد تا این کشور را از ویرانی به مرحله ای از آبادانی برساند، که به نظر بنده دولت در این مرحله، دولت موفقی بود و خوب توانست در این چهارسال به ویژه با کمک جهاد سازندگی آن نتیجه مطلوب را بگیرد، اما در چهار سال دوم دولت سازندگی، آقای‌ هاشمی مسئله توسعه را مطرح کردند سابقه اصطلاح توسعه، به زمان مشروطیت بر می‌گردد که با عنوان ترقی مطرح شد و منظور از آن یک پیشرفت عریان به معنای غربی اش بود؛ مقطع بعدی پهلوی دوم واژه توسعه را بکار برد و ادعا کرد می‌خواهد کشور را به سمت مدرنیزاسیون و توسعه سوق بدهد؛ از قضا این توسعه، کاملاً غربی بود و هیچ بُعد اسلامی نداشت. مرحله سومی که بحث توسعه در ایران مطرح شد، در دولت دوم آقای‌ هاشمی بود. همان موقع این سوال مطرح شد که توسعه یا عدالت؟ کدام یک از این دو اولویت دارد؟

چه ارتباطی بین این دو مفهوم است؟ چرا این سوال طرح شد؟
برای اینکه در مقام نظر و عمل دیدند این مدلهای توسعه که می‌خواهد تحقق پیدا کند، یک جاهایی با عدالت تعارض پیدا می‌کند، این سوال مطرح شد که حق تقدم با توسعه است یا با عدالت؟ چون این دو با هم قابل جمع نیستند. در دولت آقای‌ هاشمی که از شخصیتهای علمی دانشگاهی دارای گرایش به اقتصاد نئوکلاسیک استفاده می‌شد، گفتند توسعه، مقدم است؛ اگر در کشور توسعه ایجاد شود، بی شک زمینه برای عدالت اجتماعی هم فراهم می‌شود. می‌توانیم مالیاتهای بیشتری از سرمایه دارها بگیریم و از طریق تأمین اجتماعی مشکل قشر آسیب پذیر- به قول آنها- یعنی قشر مستضعف را حل کنیم.
آن زمان مقام معظم رهبری این تئوری را نقد می‌کردند و می‌فرمودند، توسعه ای که از همان ابتدا عدالت را تأمین نکند و بخواهد اول فاصله طبقاتی حداکثری ایجاد کند و بعد به دنبال عدالت باشد، این توسعه، توسعه نامطلوبی است و توسعه اسلامی نیست. اما دولت سازندگی تئوریهای توسعه غربی را گرفت ولی اسلامیزه کرد.


آیا دولت اصلاحات همین مسیر را ادامه داد؟
جریان سازندگی و جریان اصلاحات، در استفاده از مدلهای توسعه ی غربی اختلافی نداشتند، به نظرم اختلافشان بیشتر در بعضی تاکتیک‌ها بود و الّا در استراتژی یکسان بودند. مثلا دولت سازندگی، اعتقادش این بود که توسعه اقتصادی مقدم بر توسعه سیاسی است ولی دولت اصلاحات معتقد بود توسعه سیاسی مقدم است و تا توسعه سیاسی تحقق پیدا نکند، توسعه اقتصادی و فرهنگی هم شکل پیدا نمی کند. ولی در اینکه مدل توسعه آنها نئوکلاسیک و توسعه نئولیبرالیزم بود، چه در عرصه سیاست، چه در عرصه اقتصاد و چه در عرصه فرهنگ تفاوتی نداشتند.

جریان فرهنگی دولت اصلاحات را هم شما همان ادامه جریان دوره سازندگی می‌بینید؟
بله، در عرصه فرهنگ هم مدلشان یکی بود. در واقع معتقد بودند اگر ما از نظر فرهنگی بعضی از گیر و بندها و محدودیتهایی را که در اسلام آمده نداشته باشیم، بهتر می‌توانیم به توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی برسیم.

 

بعد از فتنه 88 حضرتعالی در تحلیل دولتهای اصلاحات و سازندگی از تأثیر پذیری این جریانات از روش شناسی علوم انسانی غربی که منجر به تحلیل ناقص و غلط از شرایط کشور و انقلاب می‌شود سخن گفته بودید؛ لطفاً در این باره توضیح دهید.


روش شناسی در واقع عقبه اصلی علوم انسانی است. یکی از روشهای پسامدرن در علوم انسانی روش گفتمانی است که مبتنی بر نسبی گرایی معرفت است. برخی تئوری‌پردازان اصلاحات از این روش‌شناسی استفاده کردند و اینگونه ادعا کردند که بدون اینکه امام و اسلام را حذف کنیم، می‌خواهیم گفتمانی در برابر گفتمان سال 57 ایجاد کنیم. حرکت اصلاحات در سال 76 بازتاب همین تئوری‌ بود. این آقایان گفتند ما از تئوری گفتمانی استفاده می‌کنیم یعنی یک منظومه می‌سازیم که یک عنصر محوری دارد و سایر عناصر پیرامونی بر اساس همان عنصر تعریف می‌شوند. آنها می‌گفتند امام گفتمانی را با استفاده از چندین مولفه ایجاد کرد که برخی از این مولفه‌ها از تجدد گرفته شده و برخی نیز از سنت اسلامی برداشت شده است مثلا جمهوریت، آزادی و مردم را از دنیای مدرن و روحانیت و ولایت ‌فقیه را از سنت اسلام برداشت کرده است و از مجموعه آنها منظومه‌ای را ساخته که گفتمان سال 57 را ایجاد کرد. به اعتقاد آن افراد این گفتمان تا رحلت امام خمینی (ره) ادامه داشت و از آغاز رهبری مقام معظم رهبری و ریاست جمهوری‌ هاشمی رفسنجانی این گفتمان دچار تغییراتی شد یعنی در دولت‌ هاشمی این مولفه‌ها مطرح بود اما تفاوت در این مسئله بود که عنصر اصلی که در گفتمان امام مطرح بود و سایر عناصر نیز بر اساس این عنصر اصلی که اسلام جامع‌نگر بود تعریف می‌شد در این گفتمان جدید تغییر کرده بود و سازندگی عنصر مرکزی این گفتمان از سال 68 بود. از این زمان سایر عناصر بر اساس سازندگی تعریف می‌شدند یعنی در دولت‌ هاشمی توسعه سیاسی مطرح نبود و حتی بعضا با آن مخالفت نیز می‌شد. حتی در آن زمان فقه نیز در گفتمان دولت ‌هاشمی یک عنصر حاشیه‌ای بود یعنی هر جا که فقیه شیعی مانع مدل سازندگی می شد، باید آن را کمرنگ می‌کردند و مدل اجتهاد‌ هاشمی با مدل اجتهاد مصطلح در حوزه‌ها فرق می‌کرد. در واقع در گفتمان سازندگی توسعه اقتصادی شبه‌لیبرالیستی عنصر مرکزی بود، بر همین اساس عدالت و ارزش‌ها در حاشیه قرار گرفتند و باید با مدل توسعه اقتصادی شبه‌لیبرالیستی معنا می‌شدند ولو اینکه فاصله طبقاتی در کشور ایجاد می‌شده است.


اما در گفتمان اصلاح طلبان، سکولاریسم عنصر مرکزی بود که با آن توسعه سیاسی، ‌آزادی و اصلاح‌طلبی معنای خاص خود را پیدا می‌کند. این گفتمان به معنی نفی اسلام نبود بلکه به این معنی بود که در این گفتمان اسلام گزینش‌گر مد نظر قرار گرفت که برخلاف اسلام جامع‌نگر امام خمینی (ره) بود و بر همین اساس برخی واژه‌ها مانند عدالت، حذف و یا بر اساس همان نگاه سکولاریستی تعریف می‌شد؛ درحالی که در جریان اصولگرایی عنصر مرکزی اسلام جامع‌نگر بود و عناصر جانبی آن تهاجم فرهنگی، ارزش‌های عدالت و توسعه همه جانبه بودند.

جریان فکری عقبه دولت نهم به گفته شما برگرفته از اسلام جامع نگر بود؛ اما می‌بینیم در دولت دهم به ویژه در مسائل فرهنگی همان سیاست‌های تساهلی و لیبرالیستی دولت‌های قبل در حال اجرا است، آیا این مسأله به گفتمان دولت مربوط می‌شود یا به سوء مدیریت مدیران فرهنگی؟
من یک تحلیل واحدی درباره بخش فرهنگ دولت دهم ندارم. به نظرم تحلیل را باید به صورت جزیره ای مطرح کرد. یک جزیره تحلیل، ورود افراد غیراصولگرا به سیستم دولت است؛ یعنی یک عده ای که اصلاً اعتقاد به اصولگرایی ندارند ولی به خاطر تملّق‌ها و چاپلوسی‌ها و امثال ذالک نفوذ کرده و صاحب منصب شده اند. اینها باورشان یک باور سکولار و باور جدایی دین از فرهنگ است. جزیره دوم تحلیل یک عده دیگر هستند که به تساهل فرهنگی اعتقادی ندارند، اما از این جهت در عمل گرفتار تساهل رفتاری می‌شوند که به لحاظ تاکتیکی اعتقادشان این است که اگر بخواهیم مشکل فرهنگ را حل کنیم روشهای بگیر و ببند جواب نمی دهد، ما باید از تاکتیکهای دیگری استفاده کنیم. این گروه، رویکرد سلبی اش قوی تر از رویکرد ایجابی است. یعنی گرچه می‌گویند تاکتیک‌های برخوردی جواب نمی دهد اما خودشان هم تاکتیک علمی، دقیق و عملی ای برای حل معضل ندارند. بیشتر برنامه‌هایشان به سمت مسائل اقتصادی است تا فرهنگی مانند هدفمند کردن یارانه‌ها اشتغال و امثال ذالک در حالیکه یک خطایی که به نظرم هم دولت ‌هاشمی مرتکب می‌شد و هم دولت خاتمی و دولت آقای احمدی نژاد هم به آن مبتلا است این است که فرهنگ، اقتصاد و سیاست را از هم بریده می‌بینند.

یعنی نوعی نگاه سکولاریستی دارند؟
بله، نتیجه اش همان خواهد بود. در برنامه ریزی اجرایی شما نمی توانید طوری غذا بخورید که فقط دست راستتان تقویت شود و سایر اعضای بدن ضعیف بماند. کل ارگانیزم بدن باید رشد پیدا کند. نمی شود سیاست و فرهنگ و اقتصاد را جداگانه نگاه کنیم. یک جزیره سومی هم ما در دولت دهم مشاهده می‌کنیم که اینها قائل به تساهل هستند، ولی مثل گروه دوم و اول نیستند؛ جزیره دوم تساهل را در عقیده قبول ندارد اما با توجه به نگاه سلبی به تاکتیک مقابل و اینکه خودش تاکتیک ایجابی ندارد به نوعی تساهل رفتاری دچار می‌شود. گروه اول اعتقاد به تساهل دارد و نفوذی‌هایی هستند که در دولت دهم آمده اند. ولو ممکن است پشتوانه فکری هم نداشته باشند. جزیره سوم کسانی اند که قائلند به تلورانس؛ اما نه مانند اصلاح طلب‌هایی که در اثر تأثیر پذیری از علوم انسانی غربی به سمت تلورانس رفتاری و فرهنگی سوق پیدا می‌کنند؛ بلکه یک اسلام شناسی غلط و ناقصی دارند که اینها را به این سمت سوق داده است. به تعبیر دیگر در برابر کسانی که اسلام شان اسلام جامع نگر شریعتی است، یک عده اسلامشان گزینش گر طریقتی است.

آیا تأکید ویژه بر مفاهیم ناسیونالیستی و ارتباطات خاص با برخی فرقه‌های معنویت گرای انحرافی نشانه همین نگاه است؟
بله، مثلاً همین مکتب ایرانی از اسلام شناسی گزینش گر طریقتی نشأت گرفته است. بعضی صحبتها، صحبتهای صوفیانه است. من نمی خواهم بگویم حتماً اینها با صوفیان مرتبطند یا فرض کنید با ناسیونالیست‌ها مرتبطند، نه؛ یا حتی اینها یک پشتوانه فکری قوی ای دارند نه؛ اما به هر حال این خیلی خطرناک است.

این خطری که می‌گویید از چه جنسی است؟ شبیه اتفاقات فرهنگی دوم خرداد است یا شبیه فتنه 88؟
صحبت بر سر فتنه ای است که ممکن است رخ دهد. دو سال پیش با فتنه ای مواجه شدیم که یکی از منشأهایش علوم انسانی غرب بود. اما در آینده ممکن است با فتنه ای مواجه شویم که منشأش خرافه ایست که در درون اسلام شناسی طریقتی قرار دارد. یعنی نوع فتنه ای که معاویه ایجاد کرد با نوع فتنه ای که خوارج ایجاد کردند متفاوت است. فتنه خوارج زائیده یک نوع جهلی بود که نسبت به اسلام داشتند؛ به خاطر نفوذ خرافاتی بود که در اسلام شناسیشان وجود داشت. لذا می‌بینید امیرالمومنین(علیه السلام) ابن عباس را می‌فرستد تا اینها را نصیحت کند بعد ابن عباس برمی گردد می‌فرماید: یا علی اینها پیشانی‌هایشان مثل زانوهای شتر پینه بسته است. پس فتنه‌ای که منشأش خرافه‌های نفوذی در درون دین هست به مراتب خطرناکتر است. فتنه آینده از درون باورهای دینی است اما با یک نگاه طریقتی و گزینش گر. لذا ممکن است در آینده با مفاهیمی مثل مهدویت، حتی عدالت و مفاهیمی از این قبیل ما گرفتار یک انحرافی شویم. عدالت بی ولایت؛ طریقت بی شریعت؛ مهدویت بی ولایت می‌تواند آسیب‌های جدی‌ای در آینده برای ما به وجود بیاورد. انشاءالله به برکت خون شهدا و دعای امام زمان(عجل الله فرجه) مملکت آسیبی نمی بیند و انشاءالله نخواهد دید؛ مخصوصاً اگر مردم ولایت پذیر باشند و از ولایت تبعیت کنند با این روشن گری و نگاه دیده بانی که مقام معظم رهبری دارند، انشاءالله انقلاب به خوبی مسیرش را خواهد پیمود. این نکته را هم عرض کنم که من نمی خواهم بگویم الان این اتفاق، فتنه جدیدی است. من می‌گویم اگر بخواهیم آینده پژوهی کنیم، این احتمال در آینده می‌رود و باید پیش بینی کرد. و لذا این معنایش این نیست که ما بگوییم که دولت فعلی را باید نفی کرد و یا یک عده بگویند ای کاش فلان شخص رأی می‌آورد یا مثلاً شخص دیگری. نه خیر؛ جریان فتنه دو سال پیش اصل نظام را داشت از بین می‌برد، توجه دارید، این انحرافها هنوز اصل نظام را تهدید نکرده است ممکن است در آینده اصل نظام را تهدید کند امّا حالا اینگونه نیست.

برگرفته از هفته نامه سیاسی اجتماعی 9 دی، شماره 14

 

پایان پیام/

کد خبر 35834

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha