کسانی فقدان خلاقیت‌شان را پشت بازی‌ها زبانی پنهان می‌کنند

خبرگزاری شبستان: گاه آدم‌هایی فاقد خلاقیت، فاقد تخیل و بی‌بهره از نگاه انتقادی پشت این بازی‌ها معمول شده‌ی زبانی سنگر گرفتند، تا آن کمبود‌ها را پنهان کنند...

 به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان و به نقل از روزنامه فرهیختگان، این‌سال‌ها انتشار یک مجموعه شعر، دردسرهای خاص خودش را دارد، آن‌هم زمانی که ناشری معتبر پشت قضیه است. حسن همایون اما موفق شد تا مجموعه‌اش را با عنوان «برف تا کمر در تاریکی نشسته» توسط انتشارات مروارید منتشر کند. وی که متولد 1361 است، از سال 1385 از زادگاهش مرودشت به تهران مهاجرت کرد، روزنامه‌نگاری خواند و چند سالی خبرنکار است. همایون که چند سالی است خبرنگاری می‌کند، این اواخر هم مشغول نوشتن نخستین مجموعه‌ داستانش است. مصاحبه‌ ما را با وی درباره‌ مجموعه شعرش است. این شاعر جوان معتقد است « اهمیت زبان یک شاعر و نویسنده به تخیل و مکانیزم تخیل در آثارش است. کسانی فقدان خلاقیت‌شان را پشت بازی‌ها زبانی پنهان می‌کنند. بازی‌ها زبانی صرف و بی‌هدف و کارکرد نمی‌تواند جای خالی خلاقیت و نگاه انتقادی را پرکند»

 

نخستین پرسش درباره ساختار زبانی شعرهاست. شما از لحن زبانی استاندارد بهره می‌گیرید، یعنی نحو زبان را به هم نمی‌زنید. می‌خواهم کمی در این باره حرف بزنیم که آیا این ساختار استاندارد زبان، چه کمکی به شعرت می‌کند؟

من «زبان» را به نثر فرو نمی‌کاهم، چرا که معتقدم وقتی می‌گوییم زبان، از تخیل، نحو، نثر، اندیشه و فرم را هم در نظر داریم. از این‌رو به اقتضا معنا و روایتی که مورد نظر است، زبان هم شکل می‌گیرد و با توجه به معنا و روایت در ادبیات، زبان می‌تواند دست‌خوش انواع تغییرها و دگردیسی‌ها شود. به این ترتیب، بازتاب تغییر‌ها، دست‌بردن‌ها و دگردیسی‌های را می‌توان در نحو و دستور و اجزاء گزار‌ه‌ها جست‌وجو کرد. به اعتقاد من این شکل دم دستی از تحقق خلاقیت است، این‌که فردی بدون هیچ‌گونه اقتضاء روایت، فضاسازی ، فرم و تخیلی بخواهد به هزار یک اطوار در نحو گزاره‌ها دست ببرد، بعد هم مدعی بازی‌ها آن‌چنای شود، یک بازی رو و نخ‌نما است. التزام ادبیات اعم از شعر و داستان، نمایش‌نامه در دست‌یافتن به خلاقیت و گریز از عادت‌های ذهنی بی‌شمار تعیین حدود و ثغور این نحو‌شکنی‌ها و بازی‌های زبانی را معلوم می‌کند، قطعا به خوشایند نویسنده و شاعر نیست که گر باشد راه به تُرک‌ستان می‌برد. بر این اساس من همواره سعی داشته‌ام در تحقق خلاقیت و گذر از عادت های ذهنی از راه‌های رفته‌ی معمول نروم. حال آن‌که به انجام زیبایی‌شناسانه و خلاقانه رسیده یا خیر حرف دیگری است و دیگران نه من. بر همین مایه‌ی تفکر به ماهیت زبان و امر زیبا است، که در مجموعه‌ی «برف تا کمر در تاریکی نشسته» شعر‌هایی در شکل‌های معمول دستور زبان فارسی رقم می‌خورد گاه هم نه. مهمتر آن‌که من معتقدم اهمیت زبان یک شاعر و نویسنده به تخیل و مکانیزم تخیل در آثارش است. گر نه خواهر زاده‌ی خردسال من هم به اعتبار فارسی سخن گفتن از این‌ بازی‌ها و اطوار‌های زبان تا حدی می‌داند. دیگر آن‌که بگویم به اعتقاد من تجربه‌ی آن‌چه شعر زبان گفته می‌شود، نشان داد گاه آدم‌هایی فاقد خلاقیت، فاقد تخیل و بی‌بهره از نگاه انتقادی پشت این بازی‌ها معمول شده‌ی زبانی سنگر گرفتند، تا آن کمبود‌ها را پنهان کنند. سه دیگر آن‌که کوتاه کنم از همین آغاز از جای خوبی برای ورد به مجموعه‌ی «برف تا کمر در تاریکی نشسته» آغاز نکردیم.چرا هم بماند. قبل ازنزدیک بد از قلم بیندازم در پاسخ به آن بخش پرسش‌تان باید عرض کنم خیر من در نحو گزاره‌ها و ارکان جمله‌ها هم دست می‌برم به شرط آن‌که از فرایند روایت دور نیفم به شرط آن‌که به تحقق خلاقیت بینجامد و می‌توانید به شعر‌های متعددی از کتاب مراجعه کنید از آن جمله شعر «مثل تقویمی خورشیدی می‌سوزم».
 

چقدر کارهایت را ویرایش می‌کنید؟

به اعتقاد من اصل و اساس ادبیات و کار نوشتن انتقادی، جدی و اثر‌گذار بازنویسی‌های بی‌پایان است. برای من شرط آن است که یا تن از ویرایش‌های مکرر و بازنویسی‌ها سوراخ شود یا آن‌که خودم خسته شوم. این‌که کدام یک در بازنویسی‌ها و ویرایش‌ها رخ می‌دهد هم مستلزم استخدام کردن کارگاه محبوبم «مگره» است؛ تا سر در بیاورد من کم می‌آورم به عنوان نویسنده‌ی متن یا متن نوشته شده اعم از شعر و داستان . اما در عرصه‌ی خبرنگاری و روزنامه‌نگاری وسواسی بر ویرایش نوشته‌های مطبوعاتی‌ام ندارم برای همین همیشه نمونه‌خوان‌ها و ویراستار‌ها از دستم شاکی می‌شوند. ناگفته پیدا ست نویسنده‌های مهم از هر کاری در نوشتن تن بزنند و شانه خالی کنند از زیر بار بازنویسی و ویرایش‌ شانه خالی نمی‌کنند، مثال بیاورم از نویسنده‌ی محبوبم، «ارنس همینگوی» برای رمان «وداع با اسلحه» بیش از سی پایان‌بندی می‌نویسد تا به پایان‌بندی که ما می‌خوانیم سرانجام می‌رسد. دیگر نویسنده‌ی محبویم «میخائیل بولگاکف» معتقد سات بهترین ویراستار‌ها «بخاری » است، خیلی از آثاری که نوشت را سوزاند به یک دلیل ساده رضایت نداشت نشت از سر نوشت. اما فضای کاهل و تنبل حاکم بر ادبیات ما هم‌‌چنان بر طبل فرشته‌ی الهام از این دست چیز‌ها می‌کوبد، هم‌چنان بر حول معنوی بودن امر نوشتن سخن می‌گوید، حال آن‌که نوشتن عرفی‌ترین کار آدمی است. کاری که عمیقا نیاز به ممارست ، پشتکار دارد. بخش مهمی از توان آدمی برای ممارست در ویرایش و بازنویسی و بازنویسی هزینه می‌شود.

حالا که اهل ویرایش شعرها هستید، تا چقدر آن‌ها را تغییر می‌دهید؟

مساله چندان کمی نیست، گاه با برداشتن کلمه‌ای کار خلاقانه‌تر و موجز‌تر می‌شود؛ گاه با اضافه کردن بندی به شعر فضای شعر عینی‌تر می‌شود. بنابراین به اعتقاد من نمی‌شود گفت «چقدر». یادم می‌آید شعر «شکنجه‌ شده‌ها» را خیلی دوست داشتم مدت‌ها با یک پایان‌بندی نه چندان اثرگذار و خلاقانه در محافلی خواندمش، زمان گذشت بار‌های دیگری هم شعر را بازنویسی کردم، تا
سرانجام به شمایلی رسید که در کتاب می‌خوانید. در فرایند نوشتن، شعر و دستان یک اصل دارم تا جایی که می‌شود باید خلاقانه نوشت. این اصل فصل‌الخطاب همه‌ی تغییر‌ها در نسخه‌ی اولیه تا نهایی اثر است. از این‌رو هیچ محدودیتی برای تغییر ندارم مگر آن‌که خلاقیت به خطر نیفتد.

یکی دیگر از خصوصیات شعرهایت، سطرهای بلند آن است. در تقطیع شعر، چه اصلی برایت مهم است؟!

می خواهم تا گزاره و سطری که یک معنا – فضا را دنبال می‌کند، به سطر بعد منتقل نکنم که تمرکز مخاطب را ناشیانه بهم بزند. برخی می‌گویند مثلا جناب عابس صفاری در تقطیع سطر‌ها معتقد است، تا وقت نفس مخاطب کش می‌‌آید، من از آن‌جایی که نمی‌دانم مخاطب سیگاری هست یا نه نفس کوتاه دارد یا بلند، بنا را همان واجد معنا بودن سطر‌ها می‌گذارم و برای فهم دنباله‌اش لازم نباشد مخاطب سطر‌های بعدی هم دنبال کند. ضمن این‌که سعی‌ام بر این است؛ جمله تمام شد بروم سر سطر بعد اما همه جا هم این اصل رعایت نشده است. آن‌جا سعی کرده‌ام گزاره در یک بند معنادار باشد، خواندش مستلزم بند‌های بعدی نباشد.

«برف تا کمر در تاریکی نشسته». این کتاب چگونه شکل گرفت؟ یعنی چه زمان احساس کردی تعدادی شعر داری که می‌توانند بدل به یک مجموعه شعر شوند؟

وقتی دست به سرم کشیدم دیدم، چنگی مو بر کف دست‌هایم آمده است ترسیدم وای پیر شدم بی‌کتاب ماندم. این‌ها را به شوخی گفتم صد البته به طعنه و کنایه بر خیل بی‌شمار آدم‌های که از جیب مبارک پول می‌دهند کتاب چاپ می‌کنند. از سال 1386 تا 1392 ، شش سال زمان برد من هر چند ماه یک بار شعر‌هایی را از مجموعه کنار می‌گذاشتم و شعر‌هایی دیگر اضافه می‌کردم. وقتی دیدیم، این شعر‌ها را می‌توانم بازتاب ده سال تجربه‌اندوزی‌ها ضروری در عرصه‌ی خلاقیت بدانم به دو شرط مهم تن به نشر کتاب دادم. بماند که عنوان کتاب را در این فاصله دست‌کم هفت‌بار تغییر دادم تا سر آخر به «برف تا کمر در تاریک نشسته» رسیدم.شرط نخستم برای چاپ کتاب اشعار، آن بود که ناشر محترم، از جیب مبارک برای چاپ کتاب سرمایه‌گذاری کند. شرط دوم آن بود نشر به من حق‌التالیف بدهد. هر چند برای چاپ کتاب کیسه ندوخته‌ام و نخواهم دوخت اما برایم بسیار مهم بود، ناشر ولو به صورت نمادین صد ریال به من پول بدهد، البته نشر محترم مروارید ده درصد از پشت جلد کتاب را به عنوان حق‌التالیف پرداخت کرد. اگر این دو شرط برآورده نمی‌شد تا صد سال دیگر هم شعر‌هایم را چاپ نمی‌کردم. من از برای کسانی که در دست برخی ناشران سر کیسه می‌شوند، عمیقا غمگین هستم. از برای ناشر‌هایی هم که پول می‌گیرند و به کار تولید انبوه کتاب هستند هم متاسفم. لازمه‌ی فعالیت حرفه‌ای در همه‌ی جای دنیا رعایت کردن حقوق تولید‌کنندگان است، نه سر کیسه کردن آن‌ها ! از برای طبیعت زیبای سرزمینم که در چاپ‌خانه‌های این‌جوری هرز می‌روند عمیقا نگران هستم آه حیف از درخت‌ها حیف ...

شعرها فضایی متفاوت دارند، از شعرها عاشقانه تا شعرهایی که رنگ و بوی اجتماعی دارند. حتی می‌توان بازی‌های فرمی را هم در کار دید. آیا این تنوع را آگاهانه انتخاب کرده‌اید؟!

جهان واقعی‌ ما آدم‌ها، تفکیک شده به عاشقانه‌ها و اجتماعیات نیست، نمی‌دانم از کجا این تفکیک اشتباه در تبیین چگونگی‌ شعر‌ها وارد حرف‌های ادبای ایرانی شده است؟! شما پی بردید لطفا به من هم بگویید خدا خیرتان دهد. بر این اساس من در تلاش برای ایستادن روبروی این دوئیت فاقد هویت و اصالت سعی کردم هر دو فضای عمومی و خصوصی – عاشقانه و اجتماعی – را در هم بیامیزم چنا که تنی چند از شاعران مهم ادبیات قرن بیستم این راه را به آزموه بودند. از آن جمله یکی از شاعران محبوبم پابلو نرودا بر این راه رفته است. مثال می‌آورم از کتاب نگاه کنید به شعر «بندرگاه»، نگاه کنید به شعر «پرتره‌ی زنی زیر نور ماه» نگاه کنید به شعر «برای دختری دور از سرزمینم» نگاه کنید... این از این دیگر آن‌که بله در «تدوین» مجموعه‌ی شعر «تعمد» داشتم، منظر‌ه‌ها، زاویه‌ دید‌ها، فضا‌ها و مضمون‌های مختلفی را داشته باشم. تا گر مطاعی بر کسی خوش نیامد از آن یکی بهره ببرد ! (یک هم‌چین چیزی ). آن‌چه را شما تعبیر به «بازی‌های فرمی» می‌کنید من می‌گویم منظر‌ه‌های دیگر در روایت شعر‌ها، زیرا معتقدم وقتی حرف «بازی» پیش می‌آید حضرات خیال می‌کنند ما خیلی «شیطون و بالا» هستیم ! والا !

شعرهایی از این کتاب را به چهره‌هایی تقدیم کرده‌اید. آیا وقتی شعرها را می‌نوشتید، این چهره‌ها در ذهن‌ات بودند یا بعد از نوشتن، به این نتیجه رسیدی که آثار را به آن‌ها تقدیم کنید؟!

می‌بخشید شوخی‌ام گل کرده اما واقعا باید «مگره» را احضار کنم، مگره؟! مثل این‌که نیستش... از شوخی گذشته، من میکیس تئوداریکس را خیلی دوست دارم، نه به آن دلیل که چپ‌های انقلابی سال‌های دهه‌ی پنجاه دوست داشتند خیر، به این دلیل ساده که آهنگساز خلاق و تاثیرگذاری است. با آلبوم «حکومت نظامی» ایشان زندگی‌ها کردیم. به احترام او، شعر «حکومت نظامی» را نوشتم... بر حسب خوش سلیقگی شعری هم به بیست و هفت سالگی خودم تقدیم کردم، خُب لابد بیست و هفت‌سالگی‌ام اتفاق مهمی افتاده است که الان یادم نیست ! دیگر آن‌که اسم خیلی‌ها را از بالای خیلی شعر‌ها خط زدم دیدم لیاقتش را ندارند، البته نه به آن شکلی که الف.بامداد شعر تقدیم به خسرو روزبه را پس گرفت. احمد شاملو خیلی شلوغش کرد، سر این کار خیلی هم پشت سرش حرف می‌زنند با این‌که دستش از دنیا کوتاه شده است؛ من هم از زندگی او عبرت گرفتم بی سر و صدا این کار را کردم تا کسی بعد از مرگم پشت سرم حرف نزند ! و آن دوستان دیگر که شعر‌هایی به وجود عزیزشان پیش‌کش شده است، نه فقط وقت نوشتن شعر‌ها همیشه در ذهن من هستند همیشه آن دوست‌ها ... همیشه ... بیش‌تر از همه‌ی آن‌ها بهار...

 

پایان پیام/

کد خبر 357196

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha