استاد به التقاط باج نمی داد

در عین حال که «راست» را می‌زد به «چپ» باج نمی‌داد. وقتی که چپ و التقاطیون را فاش می‌کرد و برسر کینه می‌آورد،مراقب بود که به تفکر راست و طرفداران لیبرالیزم و سرمایه‌داری میدان ندهد. وقتی متحجران و مرتجعان را ...



در سالروز شهادت شهید استاد مطهری ،متن زیر که تحلیل استاد رحیم پورازغدی از جایگاه و سبک فعالیت های سیاسی- معرفتی شهید مطهری است،تقدیم خوانندگان شبستان میشود:


افراد فاضل و داننده، پیوسته در میان ما بوده‌اند و اینک بیش از هر زمان دیگری فضلای دانشگاهی و حوزوی داریم. اما مطهری چه چیزی داشت که عمده صاحبان فضل و تصدیق‌دارهای ملّا و محقق و مؤلف حوزوی و دانشگاهی ما کمتر دارند؟! چیست که ما کم داریم؟! خواهیم کوشید چند تفاوت جدی را بیان کنیم. پیشاپیش از لحنی که احیاناً گزنده خواهد نمود عذر می‌خواهم.
دستتان را به من بدهید تا شما را به جایی ببرم که به وضوح، ریشه‌های رخوت و رکود فرهنگی را ـ اگر نه همه آن، دست کم بخشی از آن را ـ به چشم سر ببینید. اگر تاکنون قادر نبوده‌اید به چشم دل ببینید، خون استاد، بهانه‌ای خواهد بود تا آرمانی را که او خود بی‌دریغ به پایش ریخت فریاد بزنیم.
چگونه او یک تنه و بی‌هیچ امکانات، پیش از انقلاب، چنان جبهه عظیمی در محاجّه‌های نظری ‌گشود و چنان برکتی بر جای نهاد که هنوز که هنوز است یکی از عمده‌ترین منابع تغذیه تئوریک انقلاب، همان آثاری است که از چهل تا بیست سال پیش به دست او به نگارش درآمده است و امروز سال‌ها پس از پیروزی و حاکمیت و در شرایطی که عمده‌ترین تریبون‌های اطلاع‌رسانی و فرهنگی و تربیتی در اختیار ماست و با حضور این تعداد فضلای دانشگاهی و حوزوی، چنین رکود و انفعال بی‌معنی و شگفتی در سراپای نهادهای آموزشی و فرهنگی و مطبوعاتی ما پیداست؟!
این بودجه‌های فرهنگی به کجا می‌روند و این گروه توده‌های فرهنگی این همه سال چه می‌کنند که هنوز به اندازه یک مطهری کار را به سامان نرسانده‌اند؟! درد ما چیست؟! آیا «درد بی‌دردی» نیست؟ مطهری را عهد او مبعوث کرد و مطهری به عهد خویش وفا کرد. مطهری، عالم ربانی بود و حتی همان وجود تاریخی و کتبی مطهری، خود به خود اعلام جرمی علیه همه ماست.
نخست می‌باید بدان آتش پرداخت که در جان مطهری درگرفت و ما دامان خویش از آن دور نگاه داشته‌ایم. آری، شعله‌ای گداختنی که در دیالکتیک میان مطهری و قلم،‌ از مطهری، خاکستر مطهری را بر جای گذارد، خاکستری سرخ که افق فرهنگ معاصر را به کربلا مبدل ساخت.
یک مصلح دینی و اجتماعی، بدون یک قلب شعله‌ور، قادر به هیچ اصلاح جدی نخواهد بود. ذهن مملو و «چشم باهوش»، البته لازم است،‌ اما همه اینها بی ‌یک سینه سوخته، در حکم هیچ است. دردمندی و گرفتگی، گداختگی و پروردن یک سر سودایی، اینهاست که جامعه‌ای را شخم می‌زند و بذر یک نسل جدید را می‌پرورد. اما اگر یک محقق، یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم علوم انسانی، یک نویسنده و خطیب، دچار درد بی‌دردی بود و اگر خواست از راه نوشتن و گفتن، ارتزاق و سر در توبره علم خویش کند اگر فکر اصلاح و انقلاب، فکر تربیت و آزادی، فکر عدالت و عبادت، به پرده‌های مغزش فشار نیاورد و درد تشکیل حکومت و نشر معرفت و مرگ اشرافیت و مظالم اقتصادی برایش در حدی نباشد که قفسه سینه‌اش را در هم شکند و نسبت به اعمال ایده‌های قدسی خویش کم‌تفاوت باشد و مایه‌گذار نباشد و اگر و اگر و اگر....
چنین دانشمند محترم و متفکر مردمی، ارزش یک نگاه تأییدآمیز را هم ندارد و افسوس که چقدر از این نوع اندیشمندان دانشگاهی و حوزوی روی دستمان مانده‌اند. امروز هم بودجه اصلی نهادهای فرهنگی و تربیتی و رسانه‌‌ای ما ابتدا صرف چارت بازی و تخصیص بودجه و ساختمان سازی و جذب پرسنل و امکانات می‌شود و در انتها نیز هدف اصلی هر کس، ارائه بیلان کار هرچه حجیم‌تر و بهتر به شخص مافوق و ارضا یا حتی فریب او برای ماندن بر سر کار و تأمین معیشت است و همین. اما این‌که در پس این همه ادا و اطوار و پول و سمینار و رفت و آمد و بگو و مگو و میلیاردها تومان صرف بودجه، عاقبت چه کرده‌ایم و چند نفر آدم در این میانه تربیت شده‌اند و کدام باطلی، ابطال و کدام حقی احقاق شده، این دیگر به ما مربوط نیست!! گویا تحقیقات و پژوهش‌ها از سر بی‌دردی و وقت شناسی است و آموزش‌ها نیز.
با هم بر سر حدود اختیارات قانونی، بحث می‌کنیم و حرف حسابی که از سر جِّد گفته و شنیده شود در این میانه کمیاب است. هرکس به دنبال تأمین مواهب و مزایای شغلی و کسب مدارک بالاتر و بسط آبروی اعتباری و دایره نفوذ خویش است و حرف و حرف و حرف....
بنابراین اگر مجموع تشکیلات فرهنگی و رسانه‌ای و پژوهشی ما به قدر همان یک مطهری هم کار مایه‌دار و ماندنی نکرده باشد و پس از این نیز نکنند، چه عجب؟! مطهری به قلم و تریبون و اساساً به فرهنگ به دیده یک ناندانی آبرومند نمی‌نگریست و فضل خویش را مایه کسب پول و جاه خویش نمی‌کرد. درد او، درد دین بود و عشق بیدارگری و جان انقلابی و ما درد خود داریم و عشق‌های مشکوک و جان بی‌زهوار، پس عجب نیست که مرده‌ای، مرده دیگر را زنده نکند؛ عجب این است که ما چرا چنین توقعی داریم؟!
در حوزه و دانشگاه و محافل تحقیقی و رسانه‌ای، مجاری استخوانی ای تشکیل شده که هر فاضل جوانی را نیز مجبور (مجبور که نه، توهم جبر است) می‌کند راه رفته دیگران را برود و خود را بیشتر با ذائقه پدرخواندگان بی‌درد دنیای اندیشه، تطبیق دهد نه با ضرورت‌های فرهنگی جامعه و با آنچه خدای متعال از یک شخص دانا می‌طلبد. همه می‌خواهند جا بیفتند!! مطرح شوند و تمجید گردند. همه به دنبال تصدیق دیگران و تأمین شخصیت منفی خویش و تثبیت خود هستند و کمتر کسی به فکر نشر حق و فضیلت و خدمت به حق برای ذات حق است و این چیزی نیست که بخواهیم پنهان کنیم.
بضاعت علمی، این چیزی است که بدون آن، ترتیب دادن یک اصلاح جدی دینی اجتماعی که از پس رویدادها و حادثه‌های فکری نیز برآید، دشوار است، اگر محال نباشد. استاد، در معرکه‌های علمی بسیاری حضور به هم رسانده و اعلام موجودیت و موضع می‌کرد. اظهارنظرهای کلامی، فلسفی و عرفانی او به سان طرح نظریات اصولی و منطقی‌اش جدی و در حد عالی، راهگشا بود. اهل فتوی بود و مجتهدانه و فکورانه گام به عرصه‌های ناشناخته مقولات اقتصادی، حکومتی و نظام‌پردازی فقهی می‌نهاد و بی‌هیچ سبک‌سری و خام دستی، «اجتهاد متدیک شیعی» را درگیر مستحدثات معاصر کرد. در عین حال، مردی به شدت اخلاقی و توانمند در مقوله تربیت و برخوردار از دانش، بینش و کنش فعال سیاسی اجتماعی بود. او به تنهایی،‌ یک امت بود.
شهید مطهری متفکری حاضر در صحنه بود که همه مراکز علمی و حوزوی و دانشگاهی و نیز محافل روشنفکری را مجبور می‌کرد همواره یک چشم به او و موضع او داشته و او را در محاسبه‌های خود بگنجانند.
و صد البته وقتی کسی چنین پرقدرت و نیز مسئولانه اعلام حضور کند نمی‌توانند او را کتمان کنند و مسکوت بگذارند و مطهری سایه خود را بر سر دوست گسترده و بر دشمنان تحمیل می‌کرد.
ایشان به رغم تسلطی که بر فلسفه‌های غربی یافته بودند، علناً به چالش‌ با آنها می‌پرداخت و مچ می‌گرفت. از موضع یک مرد دانا و محقق،‌ فلسفه غرب را فلسفه کسانی می‌دانست که فلسفه نمی‌دانند. در مذاکرات فلسفی که با قوی‌ترین مترجمان و اساتید فلسفه‌های غربی به عمل آورد (به عنوان نمونه جلسات شب پنج‌شنبه با دکتر حمید عنایت که هگل‌شناس برجسته‌ای بود و همچنین دوستان او) با تفکیک منصفانه مطالب درست از غلط و استدلال از مغالطه، دست روی نقاط مسأله دار فلسفه آلمانی و نیز فلسفه انگلوساکسون می‌نهاد و شکوه می‌کرد که چرا اپیستمولوژی و نیز روانشناسی، بخش اعظم مباحث فلسفی متأخر در مغرب‌زمین را مال خود کرده و فلسفه را از فلسفه بودن انداخته است.
استاد در مباحث فلسفه ادیان، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه زبان نیز مواضع دقیقی در برابر موج ماتریالیسم و لیبرالیسم اتخاذ نمود و فعال‌ترین خاکریز دهه‌های 40 تا 60 در برابر تهاجم فرهنگی مارکسیستی و لیبرالیستی را یک نفره تأمین کرد.
درست در دورانی که تفکر سکولار، تحت‌الحمایه تفکر حاکم بود و رژیم با هر گونه دخالت دادن نظری دین در حاکمیت و مدیریت، برخورد پلیسی می‌کرد و دست به دست کردن جزوات «ولایت فقیه» که منادی مدیریت و حاکمیت فقهی و اجرای عدالت بود نوعی خرابکاری تلقی می‌شد، استاد در طرح تفکر دینی چنان خوش درخشید و با قدرت ظاهر شد که در آنِ واحد، هم دستگاه حاکم هم چپ و هم منافقان و هم تفکر لیبرال و غربزده را در محذور جدی قرار دارد.
در عین حال که «راست» را می‌زد به «چپ» باج نمی‌داد. وقتی که چپ و التقاطیون را فاش می‌کرد و بر سر کینه می‌آورد، مراقب بود که به تفکر راست و طرفداران لیبرالیزم و سرمایه‌داری میدان ندهد. وقتی متحجران و مرتجعان را زیر ضربه می‌گرفت، هوای آن را داشت که بدعت‌گذاران و نفاق پیشگان و متظاهران به دین، تقویت نشوند و آنگاه که به روشنفکربازی‌ها و مارکسیسم‌زده‌های مسلمان‌نما می‌تاخت، خطر گرایش به اخباری‌گری و اشعری مآبی و پوسته‌گرایی‌های فقهی را ملحوظ می‌داشت.
مطهری را می‌دیدند که از قضا، در سرزمینی که اندیشه و نظر به سبک ملوک الطوایفی اداره می‌شود و هر دسته از کلمات و هر تیپ از اشخاص،‌ در تیول کسی، حزبی یا پیشکسوتی است و آدم آزاداندیش یافت نمی‌شود، در فراق متفکرانی آه می‌کشید که با پیشانی چین‌خورده و دلی فارق از تعصبات مذهبی، اسلام را به دیده تحقیق بنگرند و از سطر سطر تعالیم آن لذت ببرند. زیرا ایمان آوردن را محصول و بلکه مقارن به نوعی لذت عقلانی و ایمان نجات‌بخش را گرایش وجودی و قلبی مسبوق به یک ادراک صحیح، می‌دانست.
برخلاف تعریف «ایمان» در تئوری‌های جدید مسیحی یا «فلسفه ادیان» که عمدتاً برای توجیه بی‌ریشگی ادیان و فاقد ما‌به‌ازاء بودن «وحی» به کار می‌روند. استاد، «ایمان اسلامی» را یک «ادراک متعالی» و نه «جهل مقدس» و یک اقبال انسانی نه یک تعصب و یک خضوع عزیز در پیشگاه نور و نه دلدادگی بی‌توجیه در آستانه یک نامفهوم، تعریف می‌کرد و به ویژه در برابر التقاط‌های مدرن که می خواهند تضاد میان «دین» و «بی‌دینی» را برچینند و تفاوت، بلکه تضاد میان ایمان و کفر، صالح و طالح، عالم و جاهل، مؤمن و فاسق را سطحی،‌ صوری و صرفاً تعارضی واژگانی و بی‌ریشه قلمداد کنند آن را توطئه‌ «دور زدن ایمان» از مسیر تحریف آن می‌دانست و معتقد بود که اندیشه‌های قرون وسطایی همچنان در ذهن غرب و غرب‌زدگان خلجان دارد.
برخی دیگر از خصلت‌های ذهن و زبان و قلم استاد که بدان‌ها خواهیم پرداخت و به نوعی به معضلات فرهنگی امروز ما مربوط اند، اینها هستند:
هوشیاری در ردیابی اندیشه‌ها و جریان‌شناسی؛ شجاعت و صراحت در اعلام کلمه «حق» و برخورد با بدعت‌ها و نیز تحجرها؛ پرکاری و نستوهی و بی‌توقعی؛ توجه باطنی به مبدأ قدرت و عمل برای «او».
پس اولاً آتش گرفتگی و سینه سوختگی اگر در یک تفکر به هم نرسد کاری جدی دست نخواهد داد و آن آتش مقدس اگر در دل و دامن کسی گرفت، تا خاکستر نکند رها نمی‌کند.
ثانیاً بضاعت علمی، گرچه برای مصلح بودن، کافی نیست، اما لازم است. شخص کم‌دان، غیرمؤثر و قابل نادیده گرفته شدن است.
سوم هم، زهد و التزام عملی به شعارهاست. کدام رجل انسان پرداز و جامعه‌سازی را سراغ دارید که مصلح و اخلاقی باشد و از وارستگی بگوید اما در کار و زندگی شخصی یا صنفی خویش به شعارهایی که می‌دهد پای بند نماند؟! اگر هست و موفق نیز هست، یکی را نشان بدهید. زندگی و سلوک مطهری، نشان از همان حرف‌هایی داشت که او بر زبان و قلم خویش جاری می‌کرد. مرز میان «روا» و «ناروا» اگر تنها در «جمهوری کلمات» و موفق حرف زدن، تعبیه شود و در مقاطع سلوک یک سخنگو و نویسنده، تثبیت نشود، مرزی از جنس پلاستیک است. وقتی «تنطق» جای «تفکر» را بگیرد و زبان و قلم، ورم کند و دل، حاضر نباشد آیا هیچ کلامی به راستی جدار دلها را می‌شکند و به اندرونی مشیت انسان‌ها نفوذ می‌کند؟! مطهری ابتدا زاهد بود و سپس نویسنده و خطیب. مطهری به آنچه عقیده می‌ورزید تفوّه می‌کرد، آنچه می‌گفت لقلقه زبان و قلم ‌اندازی از سر جوّ پرستی نبود و با این مشی بود که به شوراندن ذهن‌ها و زبان‌ها توفیق یافت.
وقتی «حقیقت»، هتک می‌شد برمی‌آشفت، پس چگونه خود پس از فرود آمدن از منبر و تریبون در هتک حقایق شرکت جوید؟!
مطهری، جاودانه است زیرا به جاودانگی می‌اندیشید و به منشأ حقانیت، التزام عملی داشت. شعار نمی‌داد برای آن‌که شعار داده باشد؛ شعار می‌داد تا راه بگشاید، راه نشان دهد، راهرو بپرورد و اگر حق، حق است چرا خود من که از حق دم می‌زنم به دنبال آن نباشم؟! مضحک است که کسی خود، کارش را ضایع و مستهلک کند و دل به حال دیگری بسوزاند و از خویش غفلت ورزد. تضمین می‌کنم که اگر من و تو که درست شعار می‌دهیم و حرف‌های درست می‌زنیم در زندگی شخصی خود به این حقایق، مقید بمانیم و مخاطب در من و تو صداقت ببیند لبیک خواهد گفت ولی وقتی دریابد که من، خود به توصیه‌هایی که می‌کنم، باور ندارم و به راهی که خود نشان می‌دهم نمی‌روم آیا حق ندارد که در من و در موعظه‌های من و در نصایح من تردید کند؟ می‌بینید که حق دارد. پس می‌مانَد ما و راهی که باید شخصاً رفته باشیم تا به دیگران توصیه کنیم. اگر سلوک شخصی امام راحل نبود، آیا موعظه‌های ساده او تا این حد نافذ ‌بود؟ اگر وارستگی شخصیت مطهری نبود آیا قلم او مؤثر می‌افتاد؟
گام نخست در تربیت، حل تضاد میان «گفتار عالی» و «رفتار سافل» است و این گامی است که به سختی می‌توان برداشت. اولیای خدا ـ متقدم و متأخر ـ این قدم را مردانه زدند و پس از آن بود که لب به سخن و تعلیم مردم گشودند.
آیات و روایات ما به این ماجرا که کسی بدون باور قلبی‌، حرف‌های مقدس و انسان‌ساز بزند و خود بی‌عمل بماند، چقدر حساسیت ورزیده باشند خوب است؟! نمی‌توان حساب شعار را از سلوک عملی جدا کرد. نمی‌توان! به شهادت همه انبیا و اولیا و شهادت تاریخ مجرب و انسانی‌ ما و به شهادت ذره ذره واقعیت هستی آدمیانه، نمی‌توان چنین کرد.
نه اسلوب شهید مطهری در تبیین دین، منحصر در رهیافت فلسفی بود. و نه مباحث کلامی او همچون آباء کلیسا تنها صبغه دفاعی (آپلوژیکال) داشته است. مطهری در عین حال یک متفکر مهاجم بود و سیم‌های خارداری را که روشنفکران تحصلی مشرب، میان عقلانیت و دیانت کشیده و اجازه عبور به کسی نمی‌دادند، او بود که با شجاعتی حکیمانه، برچید.
مطهری، شهید معرفت خود شد. متجدد نبود، زیرا اسلام را از بن، همیشه جدید می‌دانست. اسلام احتیاج به تجدید ندارد، کافی است صادقانه و عالمانه معرفی شود. چه، پویایی در ذات آن است، بی‌آن‌که در اسلام تعبیه کنیم تا اسلام را دینامیک کند! با اپیکورهای عالم سیاست که دین را شرّ عمده زندگی آدم می‌دانند، بی‌تعارف سخن گفت. شأن او، شأن چهره‌سازی برای اسلام نبود، او تنها چهره‌گشایی می‌کرد و بس. در آثار عقلی او حتی اگر وجه جدلی یا خطابی به کار رفته باشد در شعاع واقع‌گویی و حق‌طلبی است و نه حسب غلبه و برتری جویی. هرجا از فوائد دین گفته است از «ابزارنگاری»، «کارکردگرایی» و «پراگماتیزم» بر حذر بوده و آن فواید را به حق و حقیقت دین ارائه داده و هرگز فواید دین را با گوهر و غرض دین،‌ اشتباه نکرده است. نه عرفان را به مالیخولیا زدگان و عشرت طلبان عالم معنی! وانهاد و نه فقه را به جامدان و حنابله فقاهت، تفویض نمود. از اسلام ذوالجناحین (ترکیب فقه اصولگرا و اجتهادی با عرفان نیالوده و غیر رهبانی) گفت و میان جهاد روز و نماز شب، خطبه عقد خواند. دینی فکر می‌کرد، دینی احساس می‌کرد، دینی رفتار می‌کرد و به روز بود. مطهری به راستی فقیه و به راستی معاصر بود و آن گوهر شب چراغ، در میان معاصرانی که فقیه نبودند یا فقیهانی که معاصر نبودند غنیمتی بود!
او مایه‌های وفاق با دیگران را مهم می‌انگاشت اما نه چندان مهم که به فراغ یا فراق از دین بیارزد. رفیق شدن با دیگران نیکوست، انباشتن جمع خویش از دیگران، خواستنی است، آری، اما نه به بهای رقیق شدن معارف دین و مثله شدن پیکر مستوی‌القامه آن! مطهری روح دین را پاس می‌داشت. چه، اگر آن روح از مؤمنین قهر و با جامعه دینی متارکه کند جسم دین، بر شانه‌ها سنگینی می‌کند تا بر خاک افتد و استحاله یابد. نیز جسم دین را نیز عزیز می‌داشت. چه، هرکس با انسان ـ که روحی در جسمی است ـ از روح بی‌جسم اسلام بگوید، مقدمه می‌چیند تا اسلام را در صومعه حبس کند.
مطهری میان «اسلام انتزاعی» و «اسلام اجتماعی» داوری کرد، بی‌آنکه گوهر دین (تقرب به خدا) را پامال جامعه کند. ابعاد اجتماعی «عبادت و عبودیت» را به ابعاد فردی یا مناسکی عبادت ضمیمه کرد. در عین حال،‌ دست مخاطب خویش را همواره بر نبض دین که در معرفت و محبت خدا می‌زند، نگاه می‌داشت. به تعبیر روایت، چاپلوسی برای خدا که به قوای عقلانیِ برتر و به لطافت روح و اندیشه و قدرت «تجرید» در معرفت و محبت، نیازمند است و از هرکس برنمی‌آید و غیرت بر ماسوای حق، از آن چیزهاست که در کمتر متفکری به هم می‌رسد تا بتواند شب، اشک او را درآورد و روز، خون جگر او را. اما مطهری خضوع شب را با غیرت روز درآمیخته و بر عقل خود چنان سخت گرفت که در گفت‌وگو با مارکسیست‌ها و پوزیتیویست‌ها و از آن مهم‌تر، با خط التقاط، توانست تار مویی را شقه کند و بنیان مغالطه را براندازد.
چرا کسانی که اسلام را ذهنی، شخصی و عبادی محض تعریف می کردند و معتقد بودند که مارکسیسم، علم زندگی است یا لیبرالیزم، آبستن مدیریت علمی است و در تحویل «اسلامِ در صحنه» به «اسلامِ در صومعه» می‌کوشیدند، از مطهری حساب می‌بردند؟ چرا نگاه مطهری را که چون الماس، می‌برید مزاحم می‌یافتند؟ چرا دقت نظر مطهری، غیرت مطهری و هوشیاری و فضل مطهری را مایه عذاب می‌یافتند؟ چرا او باید از سر راه، برداشته می‌شد؟ کمی فکر کنیم.
منبع:نشریه گلستان قرآن وزارت ارشاد،اردیبهشت و خرداد88،شماره 21 و 22 

 

کد خبر 35480

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha