توچگونه پدری هستی که اکنون باید پرنده‌ای از فرزندت نگهداری کند!؟

خبرگزاری شبستان:«خداوند را ناسپاسی کردی و فرزند معصومت را بی‌پناه در کوهستان رها نمودی؟ تو موی سپیدش را دیدی ،چگونه پدری هستی که اکنون باید پرنده‌ای از فرزندت نگهداری کند؟»

خبرنگار شبستان :وقتی از اوقات فراغت حرف می زنیم فکرها به این سمت و سو می رود که این لحظه های گرانبها فراغت که را باید با چه کاری پر کنیم . تفریح و گردش و ورزش گزینه های مفیدی است. حتی تماشای فیلم های سینمایی و تلوزیونی طرفداران زیادی دارد. اما افراد کمتر سراغ مطالعه می روند در حالیکه کتابهایی زیادی وجود دارند که می توانند چراغ راه بینش افراد باشند و اندیشه آنها را کمال برسانند.شاید امروز به دلیل حجم بالای آثار منتشر شده وعناوین بسیار نتوان به این گفته بیهقی که هر اثری به یکبار خواندن می ارزد جامه عمل پوشاند اما آثاری هستند که باید یکبار همه که شده مورد مطالعه قرار گیرند. یکی از این آثار ارزشمند شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی است که شاعر سی سال برای سرایش آن وقت سپری کرده است و عمری بر سر سرایش آن نهاده است.


داستانهای شاهنامه شاید زیباترین داستانهایی هستند که در طول عمرم مطالعه کرده ام هر بخش و هر داستان آنچنان زیباست و آنچنان کشش داستانی دارد که آدم را با خودش به عمق حماسه می برد . اما یکی از بخش زیبای شاهنامه که هم حماسه و هم عشق و تغزل را با هم دارد داستان زال و رودابه است.البته باید گفت مفهوم عشق چاشنی بخش های زیادی از شاهنامه است اما داستان زال و عشق او به رودابه حکایت دیگری دارد.


داستان «زال و روابه»که یکی ازخاطره انگیزترین داستانهای شاهنامه است که در زمان پادشاهی منوچهر اتفاق می افتد چنانکه در این زمان سام نریمان سردار و پهلوان ایران زمین، حاکم زابلستان است. او صاحب پسری سپید موی می‌شود. سام که این نقص مادرزادی کودکش را ننگی برای خود می‌شمارد؛ دستور می‌دهد کودک را در کوهستان البرز رها کنند تا طعمه‌ی پرندگان و درندگان شود. اما پرنده‌ای به‌نام سیمرغ گریه‌ی کودک را می‌شنود و بر او رحم ‌آورده و در کنار فرزندان خود بزرگش می‌کند.

 

پس از سال‌ها سام فرزندش را به‌خواب می‌بیند که زیبا و قوی و دلاور شده است. در خواب کسی به او پرخاش می‌کند که: «ای مرد! چرا خداوند را ناسپاسی کردی و فرزند معصومت را بی‌پناه در کوهستان رها نمودی؟ تو موی سپیدش را دیدی اما جسم و روح پاک ایزدیش را ندیدی. تو چگونه پدری هستی که اکنون باید پرنده‌ای از فرزندت نگهداری کند؟.»

 

سام بیدار می‌شود و از کرده‌ی خویش پشیمان می‌گردد. او با سپاهیانش به کوهستان البرز می‌رود. اما آشیانه‌ی سیمرغ آن‌چنان بلند است که دسترسی به آن امکان ندارد.عاقبت سیمرغ، لشکریان را می‌بیند و می‌فهمد که به‌دنبال جوان سپیدموی (که او را دستان نامیده) آمده‌اند. سیمرغ به او می‌گوید: «ای دلاور! گرچه تو مثل فرزندم هستی اما جایگاه تو در میان انسان‌هاست و باید به نزد پدر و مادرت بروی. من همیشه‌ دایه‌ی تو خواهم بود و پری از بالم را به تو می‌دهم تا هرگاه به من احتیاج داشتی بر آتش نهی تا به‌نزدت بیایم و یاریت کنم. سیمرغ پس از خداحافظی او را به‌نزد سام و لشکریانش ‌می‌برد.

 

سام فرزندش را در آغوش می‌کشد و ضمن عذرخواهی، قول می‌دهد دیگر هیچ وقت با او نامهربانی نکند و هر آرزویش را برآورده سازد. سپس با شادمانی فرزندش را به زابلستان برده و او را زال زر می‌نامد.

 

پس از مدتی روزی زال با خدمتگزانش برای شکار به سرزمین‌های اطراف می‌رود. پس از چندین روز شکار و بزم و شادی به نزدیکی کابلستان می‌رسد. فرمانروای کابل (مردی به‌نام مهراب از نسل ضحاک) باج‌گزار زابلستان و تحت‌سلطه‌ی حکومت ایران است. وقتی خبر رسیدن فرزند سام به مهراب می‌رسد با سپاهیان و غلامان بسیار به‌استقبال او می‌رود و هدایای گرانبهائی تقدیم او می‌کند. زال به‌افتخار او جشنی برگزار می‌کند و با هم به‌شادی می‌نشینند. پس از رفتن مهراب، زال به‌همراهانش می‌گوید: «گمان نکنم در تمام کشور مردی برومندتر و خوب‌چهره‌تر از مهراب باشد.» یکی از دلیران می‌گوید: «مهراب دختری به نام رودابه دارد که زیبایی و رعنایی او زبان‌زد مردم است.» زال با شنیدن وصف رودابه، مهر او را به دل می‌گیرد و شبانه‌روز از فکر او بیرون نمی‌رود.


بقیه داستان را علاقه مندان به فرهنگ این مرز بوم می توانند با مراجعه به شاهنامه فردوسی خود مطالعه کنند و ازخواندن این داستان که ظرافت و زیبایی خاصی بیان شده است لذت ببرند.
در توصیف مهراب از زال برای همسرش سیندخت و دخترش رودابه چنین آمده است.
چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمین بر ماه روی


به گیتی در از پهلوانان گرد
پی زال زر کس نیارد سپرد


چو دست و عنانش بر ایوان نگار
نبینی نه بر زین چنو یک سوار


دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل


چو برگاه باشد درافشان بود
چو در جنگ باشد سرافشان بود


رخش پژمرانندهٔ ارغوان
جوان سال و بیدار و بختش جوان


به کین اندرون چون نهنگ بلاست
به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست


نشانندهٔ خاک در کین بخون
فشانندهٔ خنجر آبگون


از آهو همان کش سپیدست موی
بگوید سخن مردم عیب جوی


سپیدی مویش بزیبد همی
تو گویی که دلها فریبد همی

 

چو بشنید رودابه آن گفت‌گوی
برافروخت و گلنارگون کرد روی


دلش گشت پرآتش از مهر زال
ازو دور شد خورد و آرام و هال


چو بگرفت جای خرد آرزوی
دگر شد به رای و به آیین و خوی...

 


پایان پیام/
 

کد خبر 352323

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha