به گزارش خبرگزاری شبستان، "تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام" به قلم محمد اقبال و با ترجمه محمدمسعود نوروزی به همت انتشارات دانشگاه امام صادق (ع) منتشر شده است.
بنابراین گزارش، این کتاب در یک دیباچه و هفت فصل؛ همراه با مقدمه مترجم به رشته تحریر در آمده است. همانند بسیاری از نواندیشان دینی در دنیای معاصر، مطابق آنچه که در دیباچه و فصل اول کتاب آمده است، دغدغه اصلی اقبال دفاع از دین به طور کلی و از دین اسلام به طور خاص در برابر موج مدرنیته و به نوعی مادیگری جدید است. پاسخ به این سوال که رابطه علم و دین چگونه است؟ آیا با وجود علم و گسترش سریع آن اصولا دیگر نیازی به دین هست؟ آیا میتوان به نحوی منطقی از ضرورت دین در دنیای کنونی دفاع کرد؟
در همین راستا اقبال در بخش اول کتاب تحت عنوان دانش و تجربه دینی، سعی دارد با رویکردی عرفانی و اشراقی به دین نشان دهد که ایمان گوهر دین است. او معتقد است هر چند که جوهر ایمان، اعتقاد است اما به این معنی نیست که ایمان در حوزه عقلانیت و فلسفه قرار نگیرد. هیچ دلیلی نیست که لزوما اندیشه و اشراق با هم متعارضند. اشراق و درون بینی نوع عالی تری از عقل است. آیات متعددی در قرآن وجود دارد که انسانها دعوت به تعقل و تفکر در هستی کرده است.
اقبال با این رویکرد از تجربه دینی دفاع میکند. تجربه دینی حالتی از احساس است که سیمای معرفتی دارد. تجربه دینی مدعی تفسیری بهتر از معرفت دینی است. حال سئوال این است که ضامن صحت آن چیست؟ اقبال معتقد است که محکهای عقلی و عملی برای تشخیص صحت تجربه دینی وجود دارد. محک عقلی مورد عمل فیلسوفان بوده و محکم علمی مورد عمل پیامبران. موضوع فصل دوم کتاب از همین جا مشخص میشود ، "آزمون فلسفی جهت رازگشایی از تجربه دینی". اقبال معتقد است که هستی یک کلیت یکپارچه و دارای وحدت است . آنچه که در علوم تجربی مثل فیزیک و زیست شناسی اتفاق افتاده این است که هستی (وجود) تکه تکه شده و بر اساس آن معرفت و دانش تولید میشود . با تمایز بین "سوژه" و"ابژه" در واقع ما به نوعی معرفت و دانش ناقص دست مییابیم و سایر جنبه های معرفت را نادیده گرفتهایم. معرفت صرفا جنبه پیروزی و نگاه به بیرون ندارد، بلکه آنچه میتوان بدون واسطه دریافت در ابتدا "نفس خود" انسان است. بنابراین در دنیای جدید با تسلط علوم تجربی، جنبه های مهمی از معرفت در مورد هستی نادیده گرفته میشود.
عنوان فصل سوم "تصور خدا و معنی نیایش " است. اقبال در این فصل هم با تاکید بر اصل وحدت عنوان میکند، کل هستی به نوعی تجلی از خداوند است که پیوسته در حال تحول و آفرینش مدام است. انسان نیز در واقع جنبه ای از آن "من مطلق" است . انسان چون که خود، ذرهای از هستی مطلق و واقعی است، همواره در صدد ایجاد ارتباط درونی با هستی است. در ادامه نویسنده بیان میکند که نیایش و دعا یکی از راههای مهم جهت ایجاد این ارتباط است. نیایش به عنوان یک وسیله اشراق نفسانی، عملی حیاتی است که با کمک آن جذیره کوچک شخصیت ما وضع خود را در کل بزرگتری از حیات اکتشاف میکند. نیایش خواه فردی یا اجتماعی باشد، تجلی اشتیاق درونی است برای دریافت جوابی در سکوت هراسناک جهان، فرایند منحصر به فرد اکتشافی است که به وسیله آن من جوینده، در همان لحظه که نفی خودی خویشتن را میکند به اثبات خویش میرسد. به این ترتیب ارزش حقانیت وجود خویش را به عنوان عامل بالندهای در حیات جهان اکتشاف میکند.
فصل چهارم کتاب تحت عنوان "خودانسانی: آزادی و جاودانیاش" در واقع از فردیت انسانی دفاع میکند و بسیاری از اندیشههایی که معتقدند اسلام فردیت انسانی را نادیده گرفته و برای او سرنوشتش را در اساس اصل قضا و قدر از پیش تعیین کرده، انتقاد وارد میکند. او میگوید اسلام قدرت آزادی عمل را به عنوان ثابت و کاهشناپذیر در زندگی من (نفس) حفظ میکند. وقت خاص برای نمازهای روزانه تعیین کردن با مدلول قرآنی "تسلک نفس" آدمی را که از طریق اتصال وی با سرچشمه نهایی زندگی و آزادی به وی باز میگرداند، برای آن است که من از خواب و مشاغل روزانه نجات بخشد. نماز به عنوان نماد گریز "من" است از ماشینی گری به آزادی.
این گزارش می افزاید: بحث نویسنده در فصل پنجم کتاب با عنوان روح فرهنگ اسلامی این است که اصولا روح تمدن اسلامی با تمدن یونانی متفاوت است. برخلاف تفکر یونانی که بر عقل نظری تکیه دارد، تفکر اسلامی اصولا بر عمل مشاهده و تجربه استقرایی متکی است. البته اقبال نظر خود را با آوردن شواهدی از قرآن که بر تفکر و تعمق بر آفاق و انفس از راه مشاهده تاکید میکند، مستدل مینماید. اقبال معتقد است که عمده متفکران اسلامی از این نکته مهم غافل بوده و چنین پنداشتهاند که تاکید بر استقراء و تجربه، ناشی از تفکر معاصر غرب است.
فصل ششم کتاب با عنوان "اصل حرکت در ساختار اسلام" به نحوی مشخصتر و واضحتر به موضوع نوسازی و احیا فکر دینی در اسلام اختصاص دارد. این بخش از کتاب مشخصاً به نوسازی سیاسی و اجتماعی در جهان اسلام میپردازد و اقبال به نحوی آشکار، نظر مثبت خود را نسبت به تحولات جدیدی در دنیای اسلام در حال وقوع است اعلام میکند. اقبال با تکیه بر اصل اجتهاد ، بیان میدارد که دین اسلام توانایی این را دارد که با شرایط جدید خود را هماهنگ کند. او به عنوان یک تجربه عینی به تحولات ترکیه بعد از سال 1924 م اشاره میکند که رسما خلافت الغاء و جمهوری ترکیه با تکیه بر اندیشه گرایی مشکل گرفت. موقعیت و ضرورتهای جدید جهان اسلام اقتضا میکند که با تحولات جدید هماهنگ شده در مقابل آن مقاومت نشود. هیچ لزومی ندارد که انسانهای امروزه بر مبنای اجتهادات گذشتگان زندگی کنند به همین مبنا او از الغای خلافت حمایت میکند، معتقد به اهمیت بیشتر به حقوق زنان دارد، موافق تشکیل مجلس در ترکیه و قانونگذاری به سبک جدید است و حتی تا جایی پیش میرود که نظر ضیاء شاعر ترک را که بر اساس ملی گرایی افراطی معتقد بود که اذان و نماز نیز باید به زبان ترکی خوانده و گفته شود، تایید میکند. اینها همه در شرایطی است که در جهان اسلام پس از فروپاشی خلافت عثمانی نیروها و گروههای بسیاری در پی احیای خلافت بوده، مخصوصا در هند و پاکستان جنبش احیای خلافت دارای نیرومندی بیشتری است. اقبال میگوید اگر جهان اسلام با اندیشه نافذ و تجربه جدید مجهز شود میتواند شجاعانه به نوسازی و احیایی که در پیش دارد بپردازد.
همه این مباحث در فصل آخر کتاب سوال مهمی مطرح میشود. آیا دین ممکن است؟ اقبال زندگی دینی را به سه دوره تقسیم میکند. دوره ایمان، اندیشه و اکتشاف. دوره اول همچون نظام و انضباطی است که قومی آن را میپذیرد، بدون آنکه بپرسد، هدف از آن چیست. دوره دوم یعنی دوره اندیشه، حیات دینی به دنبال اساس و شالوده خود در نوعی ما بعدالطبیعه و پیدا کردن نظری منطقی نسبت به جهان است و خدا هم جزئی از آن به شمار میرود. اما دوره سوم یعنی اکتشاف که مورد نظر اقبال نیز هست روانشناسی جانشین مابعدالطبیعه میشود و حیات دینی به صورت آرزوی تماس مستقیم با حقیقت مطلق در میآید. در این دوره، فرد شخصیت آزاد پیدا میکند و این نه از طریق رهایی از قید و بندهای قانون است، بلکه از طریق اکتشاف سرچشمه نهایی قانون در اعماق خودآگاهی خاص خود اوست. بنابراین یک نوع رویکرد عرفانی به این بر اساس تجربه دینی مورد نظر اقبال است که میتواند، جلوهای روحانی به این جهان مادی شد، دهد و انسان ازنیست انگاری و ناامیدی نجات دهد. این رویکرد عارفانه و روانشناسانه اقبال در نقل قولی که از یک صوفی مسلمان میآورد مشخصتر میشود: "فهم کتاب آسمانی ممکن نیست، مگر آن زمان که این کتاب به همان صورتی که بر پیغمر وحی شده برای مومن نیز حالت وحی پیدا کند".
شایان ذکر است، "تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام" به قلم محمد اقبال و با ترجمه محمدمسعود نوروزی در 416 صفحه و قطع رقعی در سال 1390 روانه بازار نشر شده است.
پایان پیام/
نظر شما